به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

بیا ای رونق گلزار از این سو

از آن شکر یکی قنطار از این سو

یکی بوسه قضاگردان جانت

از آن دو لعل شکربار از این سو

از آن روزن فروکن سر چو مهتاب

وزان گلشن یکی گلزار از این سو

کباب و می از این سو دود از آن سو

درخت خار از آن سو یار از این سو

تعب تن راست لایق راح دل را

منه رنج تن سگسار از این سو

سلیمانا سوی بلقیس بگذر

که آمد هدهد طیار از این سو

به منقارش یکی پرنور نامه

نموده صد هزار اسرار از این سو

مخور تنها که تنها خوش نباشد

یکی ساغر از آن خمار از این سو

بدن تنهاخور آمد روح مؤثر

که جان هدیه کند ایثار از این سو

سقاهم می‌دهد ساغر پیاپی

به تو ای ساقی ابرار از این سو

به هر دو دست گیرش تا نریزی

قدح پر است هین هشدار از این سو

بیا که خرقه‌ها جمله گرو شد

ز تو ای شاه خوش دستار از این سو

برهنه شو ز حرف و بحر در رو

چو بانگ بحر دان گفتار از این سو

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:00 PM

 

بیا ای رونق گلزار از این سو

از آن شکر یکی قنطار از این سو

یکی بوسه قضاگردان جانت

از آن دو لعل شکربار از این سو

از آن روزن فروکن سر چو مهتاب

وزان گلشن یکی گلزار از این سو

کباب و می از این سو دود از آن سو

درخت خار از آن سو یار از این سو

تعب تن راست لایق راح دل را

منه رنج تن سگسار از این سو

سلیمانا سوی بلقیس بگذر

که آمد هدهد طیار از این سو

به منقارش یکی پرنور نامه

نموده صد هزار اسرار از این سو

مخور تنها که تنها خوش نباشد

یکی ساغر از آن خمار از این سو

بدن تنهاخور آمد روح مؤثر

که جان هدیه کند ایثار از این سو

سقاهم می‌دهد ساغر پیاپی

به تو ای ساقی ابرار از این سو

به هر دو دست گیرش تا نریزی

قدح پر است هین هشدار از این سو

بیا که خرقه‌ها جمله گرو شد

ز تو ای شاه خوش دستار از این سو

برهنه شو ز حرف و بحر در رو

چو بانگ بحر دان گفتار از این سو

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:00 PM

 

چو بگشادم نظر از شیوه تو

بشد کارم چو زر از شیوه تو

تویی خورشید و من چون میوه خام

به هر دم پخته‌تر از شیوه تو

چو زهره می‌نوازم چنگ عشرت

شب و روز ای قمر از شیوه تو

به هر دم صد هزار اجزای مرده

شود چون جانور از شیوه تو

چرا ازرق قبای چرخ گردون

چنین بندد کمر از شیوه تو

چرا روی شفق سرخ است هر شام

به خونابه جگر از شیوه تو

ز شیوه ماهت استاره همی‌جست

گرفتم من بصر از شیوه تو

به خوبی همچو تو خود این محال است

چنان خوبی به سر از شیوه تو

ز انبوهی نباشد جان سوزن

ز عاشق وین حشر از شیوه تو

عجب چون آمد اندر عالم عشق

هزاران شور و شر از شیوه تو

اگر نه پرده آویزی به هر دم

بدرد این بشر از شیوه تو

اگر غفلت نباشد جمله عالم

شود زیر و زبر از شیوه تو

چرایم شمس تبریزی چو شیدا

به گرد بام و در از شیوه تو

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:00 PM

 

به پیشت نام جان گویم زهی رو

حدیث گلستان گویم زهی رو

تو این جا حاضر و شرمم نباشد

که از حسن بتان گویم زهی رو

بهار و صد بهار از تو خجل شد

من افسانه خزان گویم زهی رو

تو شاهنشاه صد جان و جهانی

من از جان و جهان گویم زهی رو

حدیثت در دهان جان نگنجد

حدیثت از زبان گویم زهی رو

جهان گم گشت و ماهت آشکارا

چنین مه را نهان گویم زهی رو

همه عالم ز نورت لعل در لعل

به پیش تو ز کان گویم زهی رو

ز تو دل‌ها پر از نور یقین است

یقین را از گمان گویم زهی رو

چو خورشید جمالت بر زمین تافت

ز ماه و اختران گویم زهی رو

چو لطف شمس تبریزی ز حد رفت

من از وی گر فغان گویم زهی رو

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:00 PM

 

به پیشت نام جان گویم زهی رو

حدیث گلستان گویم زهی رو

تو این جا حاضر و شرمم نباشد

که از حسن بتان گویم زهی رو

بهار و صد بهار از تو خجل شد

من افسانه خزان گویم زهی رو

تو شاهنشاه صد جان و جهانی

من از جان و جهان گویم زهی رو

حدیثت در دهان جان نگنجد

حدیثت از زبان گویم زهی رو

جهان گم گشت و ماهت آشکارا

چنین مه را نهان گویم زهی رو

همه عالم ز نورت لعل در لعل

به پیش تو ز کان گویم زهی رو

ز تو دل‌ها پر از نور یقین است

یقین را از گمان گویم زهی رو

چو خورشید جمالت بر زمین تافت

ز ماه و اختران گویم زهی رو

چو لطف شمس تبریزی ز حد رفت

من از وی گر فغان گویم زهی رو

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:00 PM

 

به پیشت نام جان گویم زهی رو

حدیث گلستان گویم زهی رو

تو این جا حاضر و شرمم نباشد

که از حسن بتان گویم زهی رو

چو شاه بی‌نشان عالم بیاراست

من از شکل و نشان گویم زهی رو

چو نور لامکان آفاق بگرفت

من از جا و مکان گویم زهی رو

به پیش این دکان که کان شادی است

من از سود و زیان گویم زهی رو

به پیش این چنین دانای اسرار

کژی در دل نهان گویم زهی رو

چو استاره و جهان شد محو خورشید

فسانه این جهان گویم زهی رو

اوان قاب قوسین است و ادنی

حدیث خرکمان گویم زهی رو

از آن جان که روان شد سوی جانان

بر هر بی‌روان گویم زهی رو

حدیثی را که جان هم نیست محرم

من از راه دهان گویم زهی رو

چو شاهنشاه صد جان و جهانی

من از جان و جهان گویم زهی رو

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:00 PM

 

به پیشت نام جان گویم زهی رو

حدیث گلستان گویم زهی رو

تو این جا حاضر و شرمم نباشد

که از حسن بتان گویم زهی رو

چو شاه بی‌نشان عالم بیاراست

من از شکل و نشان گویم زهی رو

چو نور لامکان آفاق بگرفت

من از جا و مکان گویم زهی رو

به پیش این دکان که کان شادی است

من از سود و زیان گویم زهی رو

به پیش این چنین دانای اسرار

کژی در دل نهان گویم زهی رو

چو استاره و جهان شد محو خورشید

فسانه این جهان گویم زهی رو

اوان قاب قوسین است و ادنی

حدیث خرکمان گویم زهی رو

از آن جان که روان شد سوی جانان

بر هر بی‌روان گویم زهی رو

حدیثی را که جان هم نیست محرم

من از راه دهان گویم زهی رو

چو شاهنشاه صد جان و جهانی

من از جان و جهان گویم زهی رو

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:00 PM

 

از این پستی به سوی آسمان شو

روانت شاد بادا خوش روان شو

ز شهر پرتب و لرزه بجستی

به شادی ساکن دارالامان شو

اگر شد نقش تن نقاش را باش

وگر ویران شد این تن جمله جان شو

وگر روی از اجل شد زعفرانی

مقیم لاله زار و ارغوان شو

وگر درهای راحت بر تو بستند

بیا از راه بام و نردبان شو

وگر تنها شدی از یار و اصحاب

به یاری خدا صاحب قران شو

وگر از آب و از نان دور ماندی

چو نان شو قوت جان‌ها و چنان شو

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:00 PM

 

دل و جان را طربگاه و مقام او

شراب خم بی‌چون را قوام او

همه عالم دهان خشکند و تشنه

غذای جمله را داده تمام او

غذاها هم غذا جویند از وی

که گندم را دهد آب از غمام او

عدم چون اژدهای فتنه جویان

ببسته فتنه را حلق و مسام او

سزای صد عتاب و صد عذابیم

کشیده از سزای ما لگام او

ز حلم او جهان گستاخ گشته

که گویی ما شهانیم و غلام او

برای مغز مخموران عشقش

بجوشیده به دست خود مدام او

کشیده گوش هشیاران به مستی

زهی اقبال و بخت مستدام او

پیمبر را چو پرده کرده در پیش

پس آن پرده می‌گوید پیام او

نکرده بندگان او را سلامی

بر ایشان کرده از اول سلام او

چه باشد گر شبی را زنده داری

به عشق او که آرد صبح و شام او

وگر خامی‌کنی غافل بخسپی

بنگذارد تو را ای دوست خام او

ز خردی تا کنون بس جا بخفتی

کشانیدت ز پستی تا به بام او

ز خاکی تا به چالاکی کشیدت

بدادت دانش و ناموس و نام او

مقامات نوت خواهد نمودن

که تا خاصت کند ز انعام عام او

به خردی هم ز مکتب می‌جهیدی

چه نرمت کرد و پابرجا و رام او

به خاکی و نباتی و به نطفه

ستیزیدی درآوردت به دام او

ز چندین ره به مهمانیت آورد

نیاوردت برای انتقام او

به وقت درد می‌دانی که او او است

به خاکی می‌دهد اویی به وام او

همه اویان چو خاشاکی نمایند

چو بوی خود فرستد در مشام او

سخن‌ها بانگ زنبوران نماید

چو اندر گوش ما گوید کلام او

نماید چرخ بیت العنکبوتی

چو بنماید مقام بی‌مقام او

همه عالم گرفته‌ست آفتابی

زهی کوری که می‌گوید کدام او

چو درماند نگوید او جز او را

چو بجهد هر خسی را کرده نام او

شکنجه بایدش زیرا که دزد است

مقر ناید به نرمی‌و به کام او

تو باری دزد خود را سیخ می‌زن

چو می‌دانی که دزدیده‌ست جام او

به یاری‌های شمس الدین تبریز

شود بس مستخف و مستهام او

خمش از پارسی تازی بگویم

فؤاد ما تسلیه المدام

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:00 PM

 

تو کمترخواره‌ای هشیار می‌رو

میان کژروان رهوار می‌رو

تو آن خنبی که من دیدم ندیدی

مرا خنبک مزن ای یار می‌رو

ز بازار جهان بیزار گشتم

تو دلالی سوی بازار می‌رو

چو من ایزار پا دستار کردم

تو پا بردار و با دستار می‌رو

مرا تا وقت مردن کار این است

تو را کار است سوی کار می‌رو

مرا آن رند بشکسته‌ست توبه

تو مرد صایمی ناهار می‌رو

شنیدی فضل شمس الدین تبریز

نداری دیده در اقرار می‌رو

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:00 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 657

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4455234
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث