ای نرگس بیچشم و دهن حیرانی
در روی عروسان چمن حیرانی
نی در غلطم تو با عروسان چمن
ز اندیشهٔ پوشیدهٔ من حیرانی
ای نرگس بیچشم و دهن حیرانی
در روی عروسان چمن حیرانی
نی در غلطم تو با عروسان چمن
ز اندیشهٔ پوشیدهٔ من حیرانی
این شاخ شکوفه بارگیرد روزی
وین باز طلب شکار گیرد روزی
میآید و میرود خیالش بر تو
تا چند رود قرار گیرد روزی
این شاخ شکوفه بارگیرد روزی
وین باز طلب شکار گیرد روزی
میآید و میرود خیالش بر تو
تا چند رود قرار گیرد روزی
ای ماه برآمدی و تابان گشتی
گرد فلک خویش خرامان گشتی
چون دانستی برابر جان گشتی
ناگاه فروشدی پنهان گشتی
ای موسی ما به طور سینا رفتی
وز ظاهر ما و باطن ما رفتی
تو سرد نگشتهای از آن گرمیها
چون سرد شوی که سوی گرما رفتی
ای ماه اگرچه روشن و پرنوری
از روشنی روی بت من دوری
وی نرگس اگرچه تازه و مخموری
رو چشم بتم ندیدهای معذوری
ای کمتر مهمانیت آب گرمی
کز لذت آن مست شود بیشرمی
ای خالق گردون به خودم مهمان کن
گردون به کجا برد به آب گرمی
ای گوی زنخ زلف چو چوگان داری
ابروی کمان و تیر مژگان داری
خورشید جبین و چهرهٔ همچون ماه
می گون لبی و چشم چو مستان داری
ای گوی زنخ زلف چو چوگان داری
ابروی کمان و تیر مژگان داری
خورشید جبین و چهرهٔ همچون ماه
می گون لبی و چشم چو مستان داری
ای گل تو ز لطف گلستان میخندی
یا از دم عشق بلبلان میخندی
یا در رخ معشوق نهان میخندی
چیزیت بدو ماند از آن میخندی