ای کاش که من بدانمی کیستمی
در دایرهٔ حیات با چیستمی
گر پنبهٔ غفلتم نبودی در گوش
بر خود به هزار دیده بگریستمی
ای کاش که من بدانمی کیستمی
در دایرهٔ حیات با چیستمی
گر پنبهٔ غفلتم نبودی در گوش
بر خود به هزار دیده بگریستمی
ای قاصد جان من به جان میارزی
جان خود چه بود هر دو جهان میارزی
این عالم کهنه آن ندارد بیتو
آن از تو ذلب کنم که آن میارزی
ای طالب دنیا تو یکی مزدوری
وی عاشق خلد ازین حقیقت دوری
ای شاد بهر دو عالم از بیخبری
شادی غمش ندیدهاش معذوری
ای عشق تو عین عالم حیرانی
سرمایهٔ سودای تو سرگردانی
حال من دلسوخته تا کی پرسی
چون میدانم که به ز من میدانی
ای شمع تو صوفی صفتی پنداری
کاین شش صفت از اهل صفا میداری
شبخیزی و نور چهره و زردی روی
سوز دل و اشک دیده و بیداری
ای صاف که می شور و چنین میگردی
بنشین و مگرد اگر چنین میگردی
...
تو بر قدم باز پسین میگردی
ای شادی راز تو هزاران شادی
وز تو به خرابات هزار آبادی
وان سرو چمن را که کمین بندهٔ تست
از خدمتت آزاد و هزار آزادی
ای شاخ گلی که از صبا میرنجی
ور زانکه گلی تو پس چرا میرنجی
آخر نه صبا مشاطهٔ گل باشد
این طرفه که از لطف خدا میرنجی
ای شاخ گلی که از صبا میرنجی
ور زانکه گلی تو پس چرا میرنجی
آخر نه صبا مشاطهٔ گل باشد
این طرفه که از لطف خدا میرنجی
ای ساقی جان که سرده ایامی
آرام دل خستهٔ بیآرامی
مستان تو امروز همه مخمورند
آخر به تو بازگردد این بدنامی