به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

آرایش باغ آمد این روی چه روی است این

مستی دماغ آمد این بوی چه بوی است این

این خانه جنات است یا کوی خرابات است

یا رب که چه خانه‌ست این یا رب که چه کوی است این

در دل صفت کوثر جویی ز می احمر

دل پر شده از دلبر یا رب که چه جوی است این

ای بر سر هر پشته از درد تو صد کشته

تو پرده فروهشته ای دوست چه خوی است این

جان‌ها که به ذوق آمد در عشق دو جوق آمد

در عشق شراب است آن در عشق سبوی است این

ادامه مطلب
پنج شنبه 1 تیر 1396  - 1:32 PM

 

در زیر نقاب شب این زنگیکان را بین

با زنگیکان امشب در عشرت جان بنشین

خلقان همه خوش خفته عشاق درآشفته

اسرار به هم گفته شاباش زهی آیین

یاران بشوریده با جان بسوزیده

بگشاده دل و دیده در شاهد بی‌کابین

چون عشق تو رامم شد این عشق حرامم شد

چون زلف تو دامم شد شب گشت مرا مشکین

شد زنگی شب مستی دستی همگان دستی

در دیده هر هستی از دیده زنگی بین

آن چرخ فرومانده کآبش بنگرداند

این چرخ چه می داند کز چیست ورا تسکین

می گردد آن مسکین نی مهر در او نی کین

که کندن آن فرهاد از چیست جز از شیرین

شه هندوی بنگی را آن مایه شنگی را

آن خسرو زنگی را کرد حشری بر چین

شمعی تو برافروزی شمس الحق تبریزی

تا هندوی شب سوزی از روی چو صد پروین

ادامه مطلب
پنج شنبه 1 تیر 1396  - 1:32 PM

 

من گوش کشان گشتم از لیلی و از مجنون

آن می کشدم زان سو وین می کشدم زین سون

یک گوش به دست این یک گوش به دست آن

این می کشدم بالا وان می کشدم هامون

از دست کشاکش من وز چرخ پرآتش من

می گردم و می نالم چون چنبره گردون

آن لحظه که بی‌هوشم ز ایشان برهد گوشم

می غلطم چون شاهان در اطلس و در اکسون

من عاشق آن روزم می درم و می دوزم

بر خرقه بی‌چونی می زن تگلی بی‌چون

ادامه مطلب
پنج شنبه 1 تیر 1396  - 1:32 PM

 

بی جا شو در وحدت در عین فنا جا کن

هر سر که دوی دارد در گردن ترسا کن

اندر قفس هستی این طوطی قدسی را

زان پیش که برپرد شکرانه شکرخا کن

چون مست ازل گشتی شمشیر ابد بستان

هندوبک هستی را ترکانه تو یغما کن

دردی وجودت را صافی کن و پالوده

وان شیشه معنی را پرصافی صهبا کن

تا مار زمین باشی کی ماهی دین باشی

ما را چو شدی ماهی پس حمله به دریا کن

اندر حیوان بنگر سر سوی زمین دارد

گر آدمیی آخر سر جانب بالا کن

در مدرسه آدم با حق چو شدی محرم

بر صدر ملک بنشین تدریس ز اسما کن

چون سلطنت الا خواهی بر لالا شو

جاروب ز لا بستان فراشی اشیاء کن

گر عزم سفر داری بر مرکب معنی رو

ور زانک کنی مسکن بر طارم خضرا کن

می باش چو مستسقی کو را نبود سیری

هر چند شوی عالی تو جهد به اعلا کن

هر روح که سر دارد او روی به در دارد

داری سر این سودا سر در سر سودا کن

بی سایه نباشد تن سایه نبود روشن

برپر تو سوی روزن پرواز تو تنها کن

بر قاعده مجنون سرفتنه غوغا شو

کاین عشق همی‌گوید کز عقل تبرا کن

هم آتش سوزان شو هم پخته و بریان شو

هم مست شو و هم می بی‌هر دو تو گیرا کن

هم سر شو و محرم شو هم دم زن و همدم شو

هم ما شو و ما را شو هم بندگی ما کن

تا ره نبرد ترسا دزدیده به دیر تو

گه عاشق زناری گه قصد چلیپا کن

دانا شده‌ای لیکن از دانش هستانه

بی دیده هستانه رو دیده تو بینا کن

موسی خضرسیرت شمس الحق تبریزی

از سر تو قدم سازش قصد ید بیضا کن

ادامه مطلب
پنج شنبه 1 تیر 1396  - 1:32 PM

 

ای دل چو نمی‌گردد در شرح زبان من

وان حرف نمی‌گنجد در صحن بیان من

می گردد تن در کد بر جای زبان خود

در پرده آن مطرب کو زد ضربان من

هم ساغر و هم باده سرمست از آن ساقی

هم جان و جهان حیران در جان و جهان من

از غیب یکی لعلی در غار جهان آمد

وان لعل شده حیران در عزت کان من

ما را تو کجا یابی گر موی به مو جویی

چون در سر زلف او گشته‌ست مکان من

جان دوش مر آن مه را می گفت دلم خستی

پیکان پر از خون بین ای سخته کمان من

گفتا که شکار من جز شیر کجا باشد

جز لعل بدخشانی کی یافت نشان من

جز دلق دو صدپاره من پاره کجا گیرم

باقی قماشت کو ای دلق کشان من

شمس الحق تبریزی از دور زمان برتر

و افزوده ز هر دوری از وی دوران من

ادامه مطلب
پنج شنبه 1 تیر 1396  - 1:32 PM

 

از آتش روی خود اندر دلم آتش زن

و آتش ز دلم بستان در چرخ منقش زن

ای جان خوش ساده از اصل ملک زاده

هر جا که روی خوش رو هر دم که زنی خوش زن

ای جسم تو را از جان گر فرق کند جانم

شمشیر به کف داری بر تارک فرقش زن

ای طره پربندت بگشاده گره‌ها را

این یک گره دیگر بر زلف مشوش زن

ادامه مطلب
پنج شنبه 1 تیر 1396  - 1:27 PM

 

ای یار مقامردل پیش آ و دمی کم زن

زخمی که زنی بر ما مردانه و محکم زن

گر تخت نهی ما را بر سینه دریا نه

ور دار زنی ما را بر گنبد اعظم زن

ازواج موافق را شربت ده و دم دم ده

امشاج منافق را درهم زن و برهم زن

اکسیر لدنی را بر خاطر جامد نه

مخمور یتیمی را بر جام محرم زن

در دیده عالم نه عدلی نو و عقلی نو

وان آهوی یاهو را بر کلب معلم زن

اندر گل بسرشته یک نفخ دگر دردم

وان سنبل ناکشته بر طینت آدم زن

گر صادق صدیقی در غار سعادت رو

چون مرد مسلمانی بر ملک مسلم زن

جان خواسته‌ای ای جان اینک من و اینک جان

جانی که تو را نبود بر قعر جهنم زن

خواهی که به هر ساعت عیسی نوی زاید

زان گلشن خود بادی بر چادر مریم زن

گر دار فنا خواهی تا دار بقا گردد

آن آتش عمرانی در خرمن ماتم زن

خواهی تو دو عالم را همکاسه و هم یاسه

آن کحل اناالله را در عین دو عالم زن

من بس کنم اما تو ای مطرب روشن دل

از زیر چو سیر آیی بر زمزمه بم زن

تو دشمن غم‌هایی خاموش نمی‌شایی

هر لحظه یکی سنگی بر مغز سر غم زن

ادامه مطلب
پنج شنبه 1 تیر 1396  - 1:27 PM

 

دانی که کجا جویی ما را به گه جستن

در گردش چشم او آن نرگس آبستن

در دل چو خیال او تابد ز جمال او

دل بند بدراند او را نتوان بستن

طفل دل پرسودا آغاز کند غوغا

پستان کریم او آغاز کند جستن

دل ز آتش عشق او آموخت سبک روحی

از سینه بپریدن هر ساعت برجستن

ادامه مطلب
پنج شنبه 1 تیر 1396  - 1:27 PM

 

دو چیز نخواهد بد در هر دو جهان می دان

از عاشق حق توبه وز باد هوا انبان

گر توبه شود دریا یک قطره نیابم من

ور خاک درآیم من آن خاک شود سوزان

در خاک تنم بنگر کز جان هواپیشه

هر ذره در این سودا گشته‌ست چو دل گردان

خاصیت من این است هر جا که روم اینم

چه دوزد پالان گر هر جا که رود پالان

گویند که هر کی هست در گور اسیر آید

در حقه تنگ آن مشک نگذارد مشک افشان

در سینه تاریکت دل را چه بود شادی

زندان نبود سینه میدان بود آن میدان

اندر رحم مادر چون طفل طرب یابد

آن خون به از این باده وان جا به از این بستان

گر شرح کنم این را ترسم که مقلد را

آید به خیال اندر اندیشه سرگردان

ادامه مطلب
پنج شنبه 1 تیر 1396  - 1:27 PM

 

ای در غم بیهوده رو کم ترکوا برخوان

وی حرص تو افزوده رو کم ترکوا برخوان

از اسپک و از زینک پربادک و پرکینک

وز غصه بیالوده رو کم ترکوا برخوان

در روده و سرگینی باد هوس و کینی

ای غافل آلوده رو کم ترکوا برخوان

ای شیخ پر از دعوی وی صورت بی‌معنی

نابوده و بنموده رو کم ترکوا برخوان

منگر که شه و میری بنگر که همی‌میری

در زیر یکی توده رو کم ترکوا برخوان

آن نازک و آن مشتک آن ما و من زشتک

پوسیده و فرسوده رو کم ترکوا برخوان

رخ بر رخ زیبایان کم نه بنگر پایان

رخسار تو فرسوده رو کم ترکوا برخوان

گر باغ و سرا داری با مرگ چه پا داری

در گور گل اندوده رو کم ترکوا برخوان

رفتند جهان داران خون خواره و عیاران

بر خلق نبخشوده رو کم ترکوا برخوان

تابوت کسان دیده وز دور بخندیده

وان چشم تو نگشوده رو کم ترکوا برخوان

بس کن ز سخن گویی از گفت چه می جویی

ای بادبپیموده رو کم ترکوا برخوان

ادامه مطلب
پنج شنبه 1 تیر 1396  - 1:27 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 657

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4465764
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث