به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ای نفس چو سگ آخر تا چند زنی دندان

وز کبر کسان رنجی و اندر تو دو صد چندان

گریانی و پرزهری با خلق چه باقهری

مانند سر بریان گشته که منم خندان

من صوفی باصوفم من آمر معروفم

چون شحنه بود آن کس کو باشد در زندان

معذوری خود دیده در خویش ترنجیده

عذر دگران خواهد از باب هنرمندان

بر دانش و حال خود تأویل کنی قرآن

وان گاه هم از قرآن در خلق زنی سندان

آب حیوان یابی گر خاک شوی ره را

وز باد و بروت آیی در نار تو دربندان

بگریز از این دربند بر جمله تو در دربند

جز شمس حق تبریز سلطان شکرقندان

ادامه مطلب
پنج شنبه 1 تیر 1396  - 1:27 PM

 

دروازه هستی را جز ذوق مدان ای جان

این نکته شیرین را در جان بنشان ای جان

زیرا عرض و جوهر از ذوق برآرد سر

ذوق پدر و مادر کردت مهمان ای جان

هر جا که بود ذوقی ز آسیب دو جفت آید

زان یک شدن دو تن ذوق است نشان ای جان

هر حس به محسوسی جفت است یکی گشته

هر عقلی به معقولی جفت و نگران ای جان

گر جفت شوی ای حس با آنک حست کرد او

وز غیر بپرهیزی باشی سلطان ای جان

ذوقی که ز خلق آید زو هستی تن زاید

ذوقی که ز حق آید زاید دل و جان ای جان

کو چشم که تا بیند هر گوشه تتق بسته

هر ذره بپیوسته با جفت نهان ای جان

آمیخته با شاهد هم عاشق و هم زاهد

وز ذوق نمی‌گنجد در کون و مکان ای جان

پنهان ز همه عالم گرمابه زده هر دم

هم پیر خردپیشه هم جان جوان ای جان

پنهان مکن ای رستم پنهان تو را جستم

احوال تو دانستم تو عشوه مخوان ای جان

گر روی ترش داری دانیم که طراری

ز احداث همی‌ترسی وز مکر عوان ای جان

در کنج عزبخانه حوری چو دردانه

دور از لب بیگانه خفته‌ست ستان ای جان

صد عشق همی‌بازد صد شیوه همی‌سازد

آن لحظه که می یازد بوسه بستان ای جان

بر ظاهر دریا کی بینی خورش ماهی

کان آب تتق آمد بر عیش کنان ای جان

چندان حیوان آن سو می خاید و می زاید

چون گرگ گرو برده پنهان ز شبان ای جان

خنبک زده هر ذره بر معجب بی‌بهره

کب حیوان را کی داند حیوان ای جان

اندر دل هر ذره تابان شده خورشیدی

در باطن هر قطره صد جوی روان ای جان

خاموش که آن لقمه هر بسته دهان خاید

تا لقمه نیندازی بربند دهان ای جان

ادامه مطلب
پنج شنبه 1 تیر 1396  - 1:27 PM

 

رو مذهب عاشق را برعکس روش‌ها دان

کز یار دروغی‌ها از صدق به و احسان

حال است محال او مزد است وبال او

عدل است همه ظلمش داد است از او بهتان

نرم است درشت او کعبه‌ست کنشت او

خاری که خلد دلبر خوشتر ز گل و ریحان

آن دم که ترش باشد بهتر ز شکرخانه

وان دل که ملول آید خوش بوس و کنار است آن

وان دم که تو را گوید والله ز تو بیزارم

آن آب خضر باشد از چشمه گه حیوان

وان دم که بگوید نی در نیش هزار آری

بیگانگیش خویشی در مذهب بی‌خویشان

کفرش همه ایمان شد سنگش همه مرجان شد

بخلش همه احسان شد جرمش همگی غفران

گر طعنه زنی گویی تو مذهب کژ داری

من مذهب ابرویش بخریدم و دادم جان

زین مذهب کژ مستم بس کردم و لب بستم

بردار دل روشن باقیش فرو می خوان

شمس الحق تبریزی یا رب چه شکرریزی

گویی ز دهان من صد حجت و صد برهان

ادامه مطلب
پنج شنبه 1 تیر 1396  - 1:27 PM

 

ای کار من از تو زر ای سیمبر مستان

هم سیم به یادم ده هم سیم و زرم بستان

در عین زمستانی چون گرم کنی مرکب

از گرمی میدانت برسوزد تابستان

گر طفلک یک روزه شب‌های تو را بیند

از شیر بری گردد وز مادر وز پستان

ای وای از آن ساعت کاین خاطر چون پیلم

سرمست شما گردد یاد آرد هندستان

روزی که تب مرگم یک باره فروگیرد

هر پاره ز من گردد از آتش تب سستان

تو از پس پرده دل ناگاه سری درکن

تا هر سر موی من گردند چو سرمستان

هر خاطر من بکری بر بام و در از عشقت

چندان بکند شیوه چندان بکند دستان

تا تابش روی تو درپیچد در هر یک

وز چون تو شهی گردد هر خاطرم آبستان

شمس الحق تبریزی هر کس که ز تو پرسد

می بینم و می گویم از رشک کدام است آن

ادامه مطلب
پنج شنبه 1 تیر 1396  - 1:27 PM

 

ای جانک من چونی یک بوسه به چند ای جان

یک تنگ شکر خواهم زان شکرقند ای جان

ای جانک خندانم من خوی تو می دانم

تو خوی شکر داری بالله که بخند ای جان

من مرد خریدارم من میل شکر دارم

ای خواجه عطارم دکان بمبند ای جان

بر نام و نشان او رفتم به دکان او

گفتم که سلام علیک ای سرو بلند ای جان

هر چند که عیاری پرحیله و طراری

این محنت و بیماری بر من مپسند ای جان

از بهر دل ما را در رقص درآ یارا

وز ناز چنین می کن آن زلف کمند ای جان

ای پیش رو خوبان ای شاخ گل خندان

بنمای که دلبندان چون بوسه دهند ای جان

من بنده بر این مفرش می سوزم من خوش خوش

می رقصم در آتش مانند سپند ای جان

ادامه مطلب
پنج شنبه 1 تیر 1396  - 1:27 PM

 

ای سرو و گل بستان بنگر به تهی دستان

نانی ده و صد بستان‌هاده چه به درویشان

بشنو تو ز پیغامبر فرمود که سیم و زر

از صدقه نشد کمتر هاده چه به درویشان

یک دانه اگر کاری صد سنبله برداری

پس گوش چه می خاری‌هاده چه به درویشان

کم کن تو فزایش بین بنواز و ستایش بین

بگشا و گشایش بین هاده چه به درویشان

صدقه تو به حق رفته و اندر شب آشفته

او حارس و تو خفته‌هاده چه به درویشان

هر لطف که بنمایی در سایه آن آیی

بسیار بیاسایی‌هاده چه به درویشان

حرمت کن و حرمت بین نعمت ده و نعمت بین

رحمت کن و رحمت بین‌هاده چه به درویشان

ای مکرم هر مسکین و ای راحم هر غمگین

ای مالک یوم الدین‌هاده چه به درویشان

آمد به تو آوازم واقف شدی از رازم

محروم میندازم هاده چه به درویشان

سرگشته تحویلم در قالم و در قیلم

بنگر تو به زنبیلم هاده چه به درویشان

دانی که دعا گویم هر جا که ثنا گویم

بین کز تو چه واگویم هاده چه به درویشان

رنجیت مبا آمین دور از تو قضا آمین

یار تو خدا آمین هاده چه به درویشان

ای کوی شما جنت وی خوی شما رحمت

خاصه که در این ساعت هاده چه به درویشان

گفتیم دعا رفتیم وز کوی شما رفتیم

خوش باش که ما رفتیم هاده چه به درویشان

ادامه مطلب
پنج شنبه 1 تیر 1396  - 1:27 PM

 

در پرده دل بنگر صد دختر آبستان

زان گنجگه دل‌ها زان سجده گه مستان

بشنو چه به اسرارم می آید از آن طارم

یک دم که از این سو آ یک دم که قدح بستان

در عربده افتاده از عشق چنین خوبان

هم لشکر ترکستان هم لشکر هندستان

از عقل بپرسیدم کاین شهره بتان چونند

گفتا پنهان صورت پیدا به فن و دستان

در شرق خداوندی شمس الحق تبریزی

آیند و روند این‌ها در هر چمن و بستان

ادامه مطلب
پنج شنبه 1 تیر 1396  - 1:27 PM

 

ای سنجق نصرالله وی مشعله یاسین

یا رب چه سبک روحی بر چشم و سرم بنشین

ای تاج هنرمندی معراج خردمندی

تعریف چه می باید چون جمله تویی تعیین

هر ذره که می جنبد هر برگ که می خنبد

بی کام و زبان گفتی در گوش فلک بنشین

جان همه جانا ای دولت مولانا

جان را برهانیدی از ناز فلان الدین

از نفخ تو می روید پر ملاء الاعلی

وز شرق تو می تفسد پشت فلک عنین

از عشق جهان سوزت وز شوق جگردوزت

بی هیچ دعاگویی عالم شده پرآمین

ناگاه سحرگاهی بی‌رخنه و بیراهی

آورد طبیب جان یک خمره پرافسنتین

تا این تن بیمارم وین کشته دل زارم

زنده شد و چابک شد برداشت سر از بالین

گفتم که ملیحی تو مانا که مسیحی تو

شاد آمدی ای سلطان ای چاره هر مسکین

پیغامبر بیماران نافعتری از باران

در خمره چه داری گفت داروی دل غمگین

حرز دل یعقوبم سرچشمه ایوبم

هم چستم و هم خوبم هم خسرو و هم شیرین

گفتم که چنان دریا در خمره کجا گنجد

گفتا که چه دانی تو این شیوه و این آیین

کی داند چون آخر استادی بی‌چون را

گنجاند در سجین او عالم علیین

یوسف به بن چاهی بر هفت فلک ناظر

و اندر شکم ماهی یونس زبر پروین

گر فوقی وگر پستی هستی طلب و مستی

نی بر زبرین وقف است این بخت نه بر زیرین

خامش که نمی‌گنجد این حصه در این قصه

رو چشم به بالا کن روی چو مهش می بین

ادامه مطلب
پنج شنبه 1 تیر 1396  - 1:27 PM

 

ای قاعده مستان در همدگر افتادن

استیزه گری کردن در شور و شر افتادن

عاشق بتر از مست است عاشق هم از آن دست است

گویم که چه باشد عشق در کان زر افتادن

زر خود چه بود عاشق سلطان سلاطین است

ایمن شدن از مردن وز تاج سر افتادن

درویش به دلق اندر و اندر بغلش گوهر

او ننگ چرا دارد از در به در افتادن

مست آمد دوش آن مه افکنده کمر در ره

آگه نبد از مستی او از کمر افتادن

گفتم که دلا برجه می بر کف جان برنه

کافتاد چنین وقتی وقت است درافتادن

با بلبل بستانی همدست شدن دستی

با طوطی روحانی اندر شکر افتادن

من بی‌دل و دل داده در راه تو افتاده

والله که نمی‌دانم جای دگر افتادن

گر جام تو بشکستم مستم صنما مستم

مستم مهل از دستم و اندر خطر افتادن

این قاعده نوزاد است وین رسم نو افتاده‌ست

شیشه شکنی کردن در شیشه گر افتادن

ادامه مطلب
پنج شنبه 1 تیر 1396  - 1:27 PM

 

چون چنگ شدم جانا آن چنگ تو دروا کن

صد جان به عوض بستان وان شیوه تو با ما کن

عیسی چو تویی ما را همکاسه مریم کن

طنبور دل ما را هم ناله سرنا کن

دستی بنه ای چنگی بر نبض چنین پیری

وان خون دل زر را در ساغر صهبا کن

جمعیت رندان را بر شاهد نقدی زن

ور زهد سخن گوید تو وعده به فردا کن

دیوانه و مستی را خواهی که بشورانی

زنجیر خودم بنما وز دور تماشا کن

دیدم ز تو من نقشی بر کالبدی بسته

جان گفت علی الله گو دل گفت علالا کن

زان روز من مسکین بی‌عقل شدم بی‌دین

زان زلف خوش مشکین ما را تو چلیپا کن

زنار ببند ای دل در دیر بکن منزل

زان راهب پرحاصل یک بوسه تقاضا کن

در چهره مخدومی شمس الحق تبریزی

گر رغبت ما بینی این قصه غرا کن

ادامه مطلب
پنج شنبه 1 تیر 1396  - 1:27 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 657

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4467600
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث