به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

زهی حلاوت پنهان در این خلای شکم

مثال چنگ بود آدمی نه بیش و نه کم

چنانک گر شکم چنگ پر شود مثلا

نه ناله آید از آن چنگ پر نه زیر و نه بم

اگر ز روزه بسوزد دماغ و اشکم تو

ز سوز ناله برآید ز سینه‌ات هر دم

هزار پرده بسوزی به هر دمی زان سوز

هزار پایه برآری به همت و به قدم

شکم تهی شو و می نال همچو نی به نیاز

شکم تهی شو و اسرار گو به سان قلم

چو پر شود شکمت در زمان حشر آرد

به جای عقل تو شیطان به جای کعبه صنم

چو روزه داری اخلاق خوب جمع شوند

به پیش تو چو غلامان و چاکران و حشم

به روزه باش که آن خاتم سلیمان است

مده به دیو تو خاتم مزن تو ملک به هم

وگر ز کف تو شد ملک و لشکرت بگریخت

فرازآید لشکرت بر فراز علم

رسید مایده از آسمان به اهل صیام

به اهتمام دعاهای عیسی مریم

به روزه خوان کرم را تو منتظر می باش

از آنک خوان کرم به ز شوربای کلم

ادامه مطلب
پنج شنبه 1 تیر 1396  - 12:50 PM

 

خوشی خوشی تو ولی من هزار چندانم

به خواب دوش که را دیده‌ام نمی‌دانم

ز خوشدلی و طرب در جهان نمی‌گنجم

ولی ز چشم جهان همچو روح پنهانم

درخت اگر نبدی پا به گل مرا جستی

کز این شکوفه و گل حسرت گلستانم

همیشه دامن شادی کشیدمی سوی خویش

کشد کنون کف شادی به خویش دامانم

ز بامداد کسی غلملیج می کندم

گزاف نیست که من ناشتاب خندانم

ترانه‌ها ز من آموزد این نفس زهره

هزار زهره غلام دماغ سکرانم

شکرلبی لب ما را به گاه شیرین کرد

که غرقه گشت شکر اندر آب دندانم

صلا که قامت چون سرو او صلا درداد

که من نماز شما را لطیف ارکانم

صلا که فاتحه قفل‌های بسته منم

بدان چو فاتحه تان در نماز می خوانم

به دار ملک ملاحت لبش چو غماز است

که بنگرید نصیب مرا که دربانم

چنانک پیش جنونم عقول حیرانند

من از فسردگی این عقول حیرانم

فسرده ماند یخی که به زیر سایه بود

ندید شعشعه آفتاب رخشانم

تبسم خوش خورشید هر یخی که بدید

سبال مالد و گوید که آب حیوانم

بیار ناطق کلی بگو تو باقی را

ز گفتنم برهان من خموش برهانم

ادامه مطلب
پنج شنبه 1 تیر 1396  - 12:50 PM

 

بیار باده که اندر خمار خمارم

خدا گرفت مرا زان چنین گرفتارم

بیار جام شرابی که رشک خورشید است

به جان عشق که از غیر عشق بیزارم

بیار آنک اگر جان بخوانمش حیف است

بدان سبب که ز جان دردهای سر دارم

بیار آنک نگنجد در این دهان نامش

که می شکافد از او شقه‌های گفتارم

بیار آنک چو او نیست گولم و نادان

چو با ویم ملک گربزان و طرارم

بیار آنک دمی کز سرم شود خالی

سیاه و تیره شوم گوییا ز کفارم

بیار آنک رهاند از این بیار و میار

بیار زود و مگو دفع کز کجا آرم

بیار و بازرهان سقف آسمان‌ها را

شب دراز ز دود و فغان بسیارم

بیار آنک پس مرگ من هم از خاکم

به شکر و گفت درآرد مثال نجارم

بیار می که امین میم مثال قدح

که هر چه در شکمم رفت پاک بسپارم

نجار گفت پس مرگ کاشکی قومم

گشاده دیده بدندی ز ذوق اسرارم

به استخوان و به خونم نظر نکردندی

به روح شاه عزیزم اگر به تن خوارم

چه نردبان که تراشیده‌ام من نجار

به بام هفتم گردون رسید رفتارم

مسیح وار شدم من خرم بماند به زیر

نه در غم خرم و نی به گوش خروارم

بلیس وار ز آدم مبین تو آب و گلی

ببین که در پس گل صد هزار گلزارم

طلوع کرد از این لحم شمس تبریزی

که آفتابم و سر زین وحل برون آرم

غلط مشو چو وحل در رویم دیگربار

که برقرارم و زین روی پوش در عارم

به هر صبوح درآیم به کوری کوران

برای کور طلوع و غروب نگذارم

ادامه مطلب
پنج شنبه 1 تیر 1396  - 12:50 PM

 

به گوشه‌ای بروم گوش آن قدح گیرم

که عاشق قدح و درد و خصم تدبیرم

خوش است گوشه و یا گوشه گشته‌ای چون من

به هر چه باشد از این دو چو شهد و چون شیرم

چو آب و روغن با هر کی مرغ آبی نیست

که زهره طالعم و شکر سکرتأثیرم

ز حلق من آن خواهم که شکر سکر کند

دگر همه به تو بخشیدم ای بک و میرم

روم سری بنهم کان سری است باده جان

که خفته به سر پراحتیال و تزویرم

ادامه مطلب
پنج شنبه 1 تیر 1396  - 12:50 PM

 

به گوش من برسانید هجر تلخ پیام

که خواب شیرین بر عاشقان شده‌ست حرام

بکرد بر خور و بر خواب چارتکبیری

هر آن کسی که بر او کرد عشق نیم سلام

به من نگر که بدیدم هزار آزادی

چو عشق را دل و جانم کنیزک است و غلام

عظیم نور قدیم است عشق پیش خواص

اگر چه صورت و شهوت بود به پیش عوام

دلم چو زخم نیابد رود که توبه کند

مخند بر من و بر خود کدام توبه کدام

زهی گناه که کفر است توبه کردن از او

نه پس طریق گریز و نه پیش جای مقام

به چار مذهب خونش حلال و ریختنی

از آنک عشق نریزد به غیر خون کرام

بکش مرا که چو کشتی به عشق زنده شدم

خموش کردم و مردم تمام گشت کلام

ادامه مطلب
پنج شنبه 1 تیر 1396  - 12:50 PM

 

به گرد تو چو نگردم به گرد خود گردم

به گرد غصه و اندوه و بخت بد گردم

چو نیم مست من از خواب برجهم به صبوح

به گرد ساقی خود طالب مدد گردم

به گرد لقمه معدود خلق گردانند

به گرد خالق و بر نقد بی‌عدد گردم

قوام عالم محدود چون ز بی‌حدی است

مگیر عیب اگر من برون ز حد گردم

کسی که او لحد سینه را چو باغی کرد

روا نداشت که من بسته لحد گردم

لحد چه باشد در آسمان نگنجد جان

ز پنج و شش گذرم زود بر احد گردم

اگر چه آینه روشنم ز بیم غبار

روا بود که دو سه روز بر نمد گردم

اگر گلی بده‌ام زین بهار باغ شوم

وگر یکی بده‌ام زین وصال صد گردم

میان صورت‌ها این حسد بود ناچار

ولی چو آینه گشتم بر حسد گردم

من از طویله این حرف می روم به چرا

ستور بسته نیم از چه بر وتد گردم

ادامه مطلب
پنج شنبه 1 تیر 1396  - 12:50 PM

 

به جان عشق که از بهر عشق دانه و دام

که عزم صد سفرستم ز روم تا سوی شام

نمی‌خورم به حلال و حرام من سوگند

به جان عشق که بالاست از حلال و حرام

به جان عشق که از جان جان لطیفتر است

که عاشقان را عشق است هم شراب و طعام

فتاده ولوله در شهر از ضمیر حسود

که بازگشت فلان کس ز دوست دشمن کام

نه عشق آتش و جان من است سامندر

نه عشق کوره و نقد من است زر تمام

نه عشق ساقی و مخمور اوست جان شب و روز

نه آن شراب ازل را شده‌ست جسمم جام

نهاده بر کف جامی بر من آمد عشق

که ای هزار چو من عشق را غلام غلام

هزار رمز به هم گفته جان من با عشق

در آن رموز نگنجیده نظم حرف و کلام

بیار باده خامی که خالی است وطن

که عاشق زر پخته ز عشق باشد خام

ورای وهم حریفی کنیم خوش با عشق

نه عقل گنجد آن جا نه زحمت اجسام

چو گم کنیم من و عشق خویشتن در می

بیاید آن شه تبریز شمس دین که سلام

ادامه مطلب
پنج شنبه 1 تیر 1396  - 12:50 PM

 

سماع چیست ز پنهانیان دل پیغام

دل غریب بیابد ز نامه شان آرام

شکفته گردد از این باد شاخه‌های خرد

گشاده گردد از این زخمه در وجود مسام

سحر رسد ز ندای خروس روحانی

ظفر رسد ز صدای نقاره بهرام

عصیر جان به خم جسم تیر می انداخت

چو دف شنید برآرد کفی نشان قوام

حلاوتی عجبی در بدن پدید آید

که از نی و لب مطرب شکر رسید به کام

هزار کزدم غم را کنون ببین کشته

هزار دور فرح بین میان ما بی‌جام

فسون رقیه کزدم نویس عید رسید

که هست رقیه کزدم به کوی عشق مدام

ز هر طرف بجهد بی‌قرار یعقوبی

که بوی پیرهن یوسفی بیافت مشام

چو جان ما ز نفخت است فیه من روحی

روا بود که نفختش بود شراب و طعام

چو حشر جمله خلایق به نفخ خواهد بود

ز ذوق زمزمه بجهند مردگان ز منام

که خاک بر سر جان کسی که افسرده‌ست

اثر نگیرد از آن نفخ و کم بود ز اعدام

تن و دلی که بنوشید از این رحیق حلال

بر آتش غم هجران حرام گشت حرام

جمال صورت غیبی ز وصف بیرون است

هزار دیده روشن به وام خواه به وام

درون توست یکی مه کز آسمان خورشید

ندا همی‌کندش کای منت غلام غلام

ز جیب خویش بجو مه چو موسی عمران

نگر به روزن خویش و بگو سلام سلام

سماع گرم کن و خاطر خران کم جو

که جان جان سماعی و رونق ایام

زبان خود بفروشم هزار گوش خرم

که رفت بر سر منبر خطیب شهدکلام

ادامه مطلب
پنج شنبه 1 تیر 1396  - 12:50 PM

 

اگر زمین و فلک را پر از سلام کنیم

وگر سگان تو را فرش سیم خام کنیم

وگر همای تو را هر سحر که می آید

ز جان و دیده و دل حلقه‌های دام کنیم

وگر هزار دل پاک را به هر سر راه

به دست نامه پرخون به تو پیام کنیم

وگر چو نقره و زر پاک و خالص از پی تو

میان آتش تو منزل و مقام کنیم

به ذات پاک منزه که بعد این همه کار

به هر طرف نگرانیم تا کدام کنیم

قرار عاقبت کار هم بر این افتاد

که خویش را همه حیران و خیره نام کنیم

و آنگهی که رسد باده‌های حیرانان

ز شیشه خانه دل صد هزار جام کنیم

چو سیمبر به صفا تنگمان به بر گیرد

فلک که کره تند است ماش رام کنیم

چو مغز روح از آن باده‌ها به جوش آید

چهار حد جهان را به تک دو گام کنیم

ز شمس تبریز انگشتری چو بستانیم

هزار خسرو تمغاج را غلام کنیم

ادامه مطلب
پنج شنبه 1 تیر 1396  - 12:50 PM

 

به حق آنک بخواندی مرا ز گوشه بام

اشارتی که بکردی به سر به جای سلام

به حق آنک گشادی کمر که می نروم

که شد قمر کمرت را چو من کمینه غلام

به حق آنک نداند دل خیال اندیش

مثال‌های خیال مرا به وقت پیام

به حق آنک به فراش گفته‌ای که بروب

ز چند گنده بغل خانه را برای کرام

به حق آنک گزیدی دو لب که جام بگیر

بنوش جام رها کن حدیث پخته و خام

به حق آنک تو را دیدم و قلم افتاد

ز دست عشق نویسم به پیش تو ناکام

به حق آنک گمان‌های بد فرستی تو

به هدهدی که بخواهی که جان ببر زین دام

به حق حلقه رندان که باده می نوشند

به پیش خلق هویدا میان روز صیام

هزار شیشه شکستند و روزه شان نشکست

از آنک شیشه گر عشق ساخته‌ست آن جام

به ماه روزه جهودانه می مخور تو به شب

بیا به بزم محمد مدام نوش مدام

میان گفت بدم من که سست خندیدی

که ای سلیم دل آخر کشیده دار لگام

بگفتمش چو دهان مرا نمی‌دوزی

بدوز گوش کسی را که نیست یار تمام

به حق آنک حلال است خون من بر تو

که بر عدو سخنم را حرام دار حرام

خیال من ز ملاقات شمس تبریزی

هزار صورت بیند عجب پی اعلام

ادامه مطلب
پنج شنبه 1 تیر 1396  - 12:50 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 657

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4474617
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث