به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

بار دگر ذره وار رقص کنان آمدیم

زان سوی گردون عشق چرخ زنان آمدیم

بر سر میدان عشق چونک یکی گو شدیم

گه به کران تاختیم گه به میان آمدیم

عشق نیاز آورد گر تو چنانی رواست

ما چو از آن سوتریم ما نه چنان آمدیم

خواجه مجلس تویی مجلسیان حاضرند

آب چو آتش بیار ما نه بنان آمدیم

شکر که ناداشت وار از سبب زخم تو

چون که به جان آمدیم زود به جان آمدیم

شمس حق این عشق تو تشنه خون من است

تیغ و کفن در بغل بهر همان آمدیم

جز نمکت نشکند شورش تبریز را

فخر زمین در غمت شور زمان آمدیم

ادامه مطلب
پنج شنبه 1 تیر 1396  - 12:41 PM

 

پیشتر آ می لبا تا همه شیدا شویم

بیشتر آ گوهرا تا همه دریا رویم

دست به هم وادهیم حلقه صفت جوق جوق

جمع معلق زنان مست به دریا دویم

بر لب دریای عشق تازه بروییم باز

های که چون گلستان تا به ابد ما نویم

وز جگر گلستان شعله دیگر زنیم

چون ز رخ آتشین مایه صد پرتویم

جوهر ما رو نمود لیک از آن سوی بحر

آه که تو زین سوی آه که ما زان سویم

شاه سوارا به سر تاج بجنبان چنین

تاج تو را گوهریم اسپ تو را ما جویم

بر سر دارش کنیم هر کی بگوید یکیم

آتش اندرزنیم هر کی بگوید دویم

ادامه مطلب
پنج شنبه 1 تیر 1396  - 12:41 PM

 

ای تو ترش کرده رو تا که بترسانیم

بسته شکرخنده را تا که بگریانیم

ترش نگردم از آنک از تو همه شکرم

گریه نصیب تن است من گهر جانیم

در دل آتش روم تازه و خندان شوم

همچو زر سرخ از آنک جمله زر کانیم

در دل آتش اگر غیر تو را بنگرم

دار مرا سنگسار ز آنچ من ارزانیم

هیچ نشینم به عیش هیچ نخیزم به پا

جز تو که برداریم جز تو که بنشانیم

این دل من صورتی گشت و به من بنگرید

بوسه همی‌داد دل بر سر و پیشانیم

گفتم ای دل بگو خیر بود حال چیست

تو نه که نوری همه من نه که ظلمانیم

ور تو منی من توام خیرگی از خود ز چیست

مست بخندید و گفت دل که نمی‌دانیم

رو مطلب تو محال نیست زبان را مجال

سوره کهفم که تو خفته فروخوانیم

زود بر او درفتاد صورت من پیش دل

گفت بگو راست ای صادق ربانیم

گفت که این حیرت از منظر شمس حق است

مفخر تبریزیان آنک در او فانیم

ادامه مطلب
پنج شنبه 1 تیر 1396  - 12:41 PM

 

امشب جان را ببر از تن چاکر تمام

تا نبود در جهان بیش مرا نقش و نام

این دم مست توام رطل دگر دردهم

تا بشوم محو تو از دو جهان والسلام

چون ز تو فانی شدم و آنچ تو دانی شدم

گیرم جام عدم می کشمش جام جام

جان چو فروزد ز تو شمع بروزد ز تو

گر بنسوزد ز تو جمله بود خام خام

این نفسم دم به دم درده باده عدم

چون به عدم درشدم خانه ندانم ز بام

چون عدمت می فزود جان کندت صد سجود

ای که هزاران وجود مر عدمت را غلام

باده دهم طاس طاس ده ز وجودم خلاص

باده شد انعام خاص عقل شد انعام عام

موج برآر از عدم تا برباید مرا

بر لب دریا به ترس چند روم گام گام

دام شهم شمس دین صید به تبریز کرد

من چو به دام اندرم نیست مرا ترس دام

ادامه مطلب
پنج شنبه 1 تیر 1396  - 12:41 PM

 

لولیکان توییم در بگشا ای صنم

لولیکان را دمی بار ده ای محتشم

ای تو امان جهان ای تو جهان را چو جان

ای شده خندان دهان از کرمت دم به دم

امن دو عالم تویی گوهر آدم تویی

هین که رسید از حبش بر سر کوی حشم

چون برسد کوس تو کمتر جاسوس تو

گردد هر لولیی صاحب طبل و علم

رایت نصرت فرست لشکر عشرت فرست

تا که ز شادی ما جان نبرد هیچ غم

تیغ عرب برکنیم بر سر ترکان زنیم

چون لطفت برکشد بر خط لولی رقم

خوف مهل در میان بانگ بزن کالامان

عشرت با خوف جان راست نیاید به هم

مهر برآور به جوش وز دل چنگ آن خروش

پر کن از عیش گوش پر کن از می شکم

تا سوی تبریز جان جانب شمس الزمان

آید صافی روان گوید ای من منم

ادامه مطلب
پنج شنبه 1 تیر 1396  - 12:41 PM

 

هر کی بمیرد شود دشمن او دوستکام

دشمنم از مرگ من کور شود والسلام

آن شکرستان مرا می کشد اندر شکر

ای که چنین مرگ را جان و دل من غلام

در غلط افکنده‌ست نام و نشان خلق را

عمر شکربسته را مرگ نهادند نام

از جهت این رسول گفت که الفقر کنز

فقر کند نام گنج تا غلط افتند عام

وحی در ایشان بود گنج به ویران بود

تا که زر پخته را ره نبرد هیچ خام

گفتم ای جان ببین زین دلم سست تنگ

گفت که زین پس ز جهل وامکش از پس لگام

تا که سرانجام تو گردد بر کام تو

توسن خنگ فلک باشد زیر تو رام

گر تو بدانی که مرگ دارد صد باغ و برگ

هست حیات ابد جوییش از جان مدام

خامش کن لب ببند بی‌دهنی خای قند

نیست شو از خود که تا هست شوی زو تمام

ادامه مطلب
پنج شنبه 1 تیر 1396  - 12:41 PM

خیزید عاشقان که سوی آسمان رویم

دیدیم این جهان را تا آن جهان رویم

نی نی که این دو باغ اگر چه خوش است و خوب

زین هر دو بگذریم و بدان باغبان رویم

سجده کنان رویم سوی بحر همچو سیل

بر روی بحر زان پس ما کف زنان رویم

زین کوی تعزیت به عروسی سفر کنیم

زین روی زعفران به رخ ارغوان رویم

از بیم اوفتادن لرزان چو برگ و شاخ

دل‌ها همی‌طپند به دارالامان رویم

از درد چاره نیست چو اندر غریبییم

وز گرد چاره نیست چو در خاکدان رویم

چون طوطیان سبز به پر و به بال نغز

شکرستان شویم و به شکرستان رویم

این نقش‌ها نشانه نقاش بی‌نشان

پنهان ز چشم بد هله تا بی‌نشان رویم

راهی پر از بلاست ولی عشق پیشواست

تعلیممان دهد که در او بر چه سان رویم

هر چند سایه کرم شاه حافظ است

در ره همان به‌ست که با کاروان رویم

ماییم همچو باران بر بام پرشکاف

بجهیم از شکاف و بدان ناودان رویم

همچون کمان کژیم که زه در گلوی ماست

چون راست آمدیم چو تیر از کمان رویم

در خانه مانده‌ایم چو موشان ز گربگان

گر شیرزاده‌ایم بدان ارسلان رویم

جان آینه کنیم به سودای یوسفی

پیش جمال یوسف با ارمغان رویم

خامش کنیم تا که سخن بخش گوید این

او آن چنانک گوید ما آن چنان رویم

ادامه مطلب
پنج شنبه 1 تیر 1396  - 12:41 PM

چند روی بی‌خبر آخر بنگر به بام

بام چه باشد بگو بر فلک سبزفام

تا قمری همچو جان جلوه شود ناگهان

صد مه و صد آفتاب چهره او را غلام

از هوس عشق او چرخ زند نه فلک

وز می او جان و دل نوش کند جام جام

چون به تجلی بتافت جانب جان‌ها شتافت

باده جان شد مباح خوردن و خفتن حرام

گفت جهان سلیم چیست خبر ای نسیم

گفت ندارم ز بیم جز نفسی والسلام

ادامه مطلب
پنج شنبه 1 تیر 1396  - 12:41 PM

 

بگشای چشم خود که از آن چشم روشنیم

حاشا که چشم خویش از آن روی برکنیم

پروانه‌ای تو بهر تو بفروز سینه را

تا خویش را ز عشق بر آن سینه برزنیم

بفزای خوف عشق نخواهیم ایمنی

زیرا ز خوف عشق تو ما سخت ایمنیم

پروانه را ز شمع تو هر روز مژده‌ای است

یعنی که مات شو که همی‌مات ضامنیم

شادیم آن زمان که تو دعوی کنی که من

بی‌من شویم از خود و ز عشق صد منیم

تا باغ گلستان جمال تو دیده‌ایم

چون سرو سربلند و زبانور چو سوسنیم

بر گلشن زمانه برو آتشی بزن

زیرا ز عشق روی تو زان سوی گلشنیم

ای آنک سست دل شده‌ای در طریق عشق

در ما گریز زود که ما برج آهنیم

از ذوق آتش شه تبریز شمس دین

داریم آب رو و همه محض روغنیم

ادامه مطلب
پنج شنبه 1 تیر 1396  - 12:41 PM

 

ما در جهان موافقت کس نمی‌کنیم

ما خانه زیر گنبد اطلس نمی‌کنیم

مخمور و مست و تشنه و بسیارخواره‌ایم

بس کرده‌اند جمله و ما بس نمی‌کنیم

این موج رحمت است و عدو چون کف و خس است

ما ترک موج دل پی هر خس نمی‌کنیم

ما قصر و چارطاق بر این عرصه فنا

چون عاد و چون ثمود مقرنس نمی‌کنیم

جز صدر قصر عشق در آن ساحت خلود

چون نوح و چون خلیل مسس نمی‌کنیم

ما را مطار زان سوی قاف است در شکار

ما قصد صید مرده چو کرکس نمی‌کنیم

دیو سیاه غرچه فریب پلید را

بر جای حور پاک معرس نمی‌کنیم

ما آن نهاله را که بر و میوه‌اش جفاست

در تیره خاک حرص مغرس نمی‌کنیم

از لذتی که هست نظر را ز قدس او

ما خود نظر به جان مقدس نمی‌کنیم

خاموش نظم و قافیه را ما از این سپس

از رشک غیر جنس مجنس نمی‌کنیم

ادامه مطلب
پنج شنبه 1 تیر 1396  - 12:41 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 657

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4509205
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث