از کم خوردن زیرک و هشیار شوی
وز پرخوردن ابله و بیکار شوی
پرخواری تو جمله ز پرخواری تست
کمخوار شوی اگر تو کمخوار شوی
از کم خوردن زیرک و هشیار شوی
وز پرخوردن ابله و بیکار شوی
پرخواری تو جمله ز پرخواری تست
کمخوار شوی اگر تو کمخوار شوی
استاد مرا بگفتم اندر مستی
کگاهم کن ز نیستی و هستی
او داد مرا جواب و گفتا که برو
گر رنج ز خلق دور داری رستی
از گل قفس هدهد جانها تو کنی
از خاک سیه شکرفشانها تو کنی
آن را که تو سرمهاش کشیدی او داند
کاینها ز تو آید و چنانها تو کنی
از عشق تو هر طرف یکی شبخیزی
شب کشته ز زلفین تو عنبر بیزی
نقاش ازل نقش کند هر طرفی
از بهر قرار دل من تبریزی
از عشق ازل ترانهگویان گشتی
وز حیرت عشق گول و نادان گشتی
از بسکه به مردی ز غمش جان بردی
وز بسکه بگفتی غم آن آن گشتی
از شادی تو پر است شهر و وادی
از روی زمین و آسمان را شادی
کس را گلهای نیست ز تو جز غم را
کز غم همه را بدادهای آزادی
از سایهٔ عاشقان اگر دور شوی
بر تو زند آفتاب و رنجور شوی
پیش و پس عاشقان چو سایه میدر
تا چون مه و آفتاب پرنور شوی
از رنج و ملال ما چه فریاد کنی
آن به که به شکر وصل را شاد کنی
از ما چه گریزی و چرا داد کنی
زان ترس که وصل را بسی یاد کنی
از خلق ز راه تیزهوشی نرهی
وز خود ز سر سخنفروشی نرهی
ز این هر دو اگر سخت نکوشی نرهی
از خلق وز خود جز به خموشی نرهی
از چهرهٔ آفتاب مهوش گردی
وز صحبت کبریت تو آتش گردی
تو جهد کنی که ناخوشی خوش گردد
او خوش نشود ولی تو ناخوش گردی