ای با تو جهان ظریف و شادی باره
تو جامه شادیی و مالی پاره
تنها خورشید آن دهد عالم را
کان را ندهد مه و هزار استاره
ای با تو جهان ظریف و شادی باره
تو جامه شادیی و مالی پاره
تنها خورشید آن دهد عالم را
کان را ندهد مه و هزار استاره
ای خواب مرا بسته و مدفون کرده
شب را و مرا بیخود و مجنون کرده
جان را به فسون گرم از تن برده
دل را بسته ز خانه بیرون کرده
ای بیادبانه من ز تو نالیده
غیرت بشنیده گوش من مالیده
جایی بروم ناله کن دزدیده
آنجا که نه دل بوی برد نی دیده
ای بیادبانه من ز تو نالیده
غیرت بشنیده گوش من مالیده
جایی بروم ناله کن دزدیده
آنجا که نه دل بوی برد نی دیده
ای جان تو بر مقصران آشفته
هم جان تو عذر جان ایشان گفته
طوفان بلا اگر بگیرد عالم
بر من بدو جو که مست باشم خفته
ای پارسی و تازی تو پوشیده
جان دیده قدح شراب نانوشیده
دریا باید ز فضل حق جوشیده
پیدا باید کفایت کوشیده
ای آنکه به جان این جهانی زنده
شرمت بادا چرا چنانی زنده
بیعشق مباش تا نباشی مرده
در عشق بمیر تا بمانی زنده
آهوی قمرا سهامه عیناه
ما شوش عزم خاطری الا هو
روحی تلفت و مهجتی تهواه
قلبی ابدا یقون یا هویا هو
ای کان العباد ما اهواه
ما یذکرنا فکیف ما ینساه
قدر ان به القلوب والافواه
قد احسن لا اله الا الله
از دیدهٔ کژ دلبر رعنا را چه
وز بدنامی عاشق شیدا را چه
ما در ره عشق چست و چالاک شویم
ور زانکه خری لنگ شود ما را چه