گر عاشق عشق ما شدی، ای مهرو
بیرون شو ازین شش جهت تو بر تو
در رو تو درین عشق، اگر جویایی
در بحر دل آن چه باشی اندر لب جو
گر عاشق عشق ما شدی، ای مهرو
بیرون شو ازین شش جهت تو بر تو
در رو تو درین عشق، اگر جویایی
در بحر دل آن چه باشی اندر لب جو
گر عاشق عشق ما شدی، ای مهرو
بیرون شو ازین شش جهت تو بر تو
در رو تو درین عشق، اگر جویایی
در بحر دل آن چه باشی اندر لب جو
گر عاقل و عالمی به عشق ابله شو
ور ماه فلک توئی چو خاک ره شو
با نیک و بد و پیر و جوان همره شو
فرزین و پیاده باش آنگه شه شو
گر جمله برفتند نگارا تو مرو
ای مونس و غمگسار ما را تو مرو
پرمیکن و می ده و همی خند چو قند
ای ساقی خوب عالم آرا تو مرو
فرزانهٔ عشق را تو دیوانه مگو
همخرقهٔ روح را بیگانه مگو
دریای محیط را تو پیمانه مگو
او داند نام خود تو افسانه مگو
عمرم به کنار زد کناری با تو
چون عمر گذشتنیست باری با تو
نی نی غلطم گذرد پیشهٔ عمر
آن عمر که یافت او گذاری با تو
عشقست که کیمیای شرقست در او
ابریست که صد هزار برقست در او
در باطن من ز فر او دریائیست
کاین جملهٔ کاینات غرقست در او
سوگند بدان روی تو و هستی تو
گر میدانم نه از تو این پستی تو
مستی و تهی دستیت آورد به من
من بندهٔ مستی و تهی دستی تو
سر رشتهٔ شادیست خیال خوش تو
سرمایهٔ گرمیست مها آتش تو
هرگاه که خوشدلی سر از ما بکشد
رامش کند آن زلف خوش سرکش تو