درها همه بستهاند الا در تو
تا ره نبرد غریب الا بر تو
ای در کرم و عزت و نورافشانی
خورشید و مه و ستارهها چاکر تو
درها همه بستهاند الا در تو
تا ره نبرد غریب الا بر تو
ای در کرم و عزت و نورافشانی
خورشید و مه و ستارهها چاکر تو
دل در تو گمان بد بر دور از تو
این نیز ز ضعف خود برد دور از تو
تلخی بدهان هر دل صفرائی
خود بر تو شکر حسد برد دور از تو
دل در تو گمان بد بر دور از تو
این نیز ز ضعف خود برد دور از تو
تلخی بدهان هر دل صفرائی
خود بر تو شکر حسد برد دور از تو
در کوی خیال خود چه میپوئی تو
وین دیده به خون دل چه میشوئی تو
از فرق سرت تا به قدم حق دارد
ای بیخبر از خویش چه میجوئی تو
در اصل یکی بد است جان من و تو
پیدای من و تو و نهان من و تو
خامی باشد که گویی آن من و تو
برخاست من و تو از میان من و تو
در چرخ نگنجد آنکه شد لاغر تو
جان چاکر آن کسی که شد چاکر تو
انگشت گزان درآمدم از در تو
انگشت زنان برون شدم از بر تو
داروی ملولی رخ و رخسارهٔ تو
وان نرگس مخمورهٔ خمارهٔ تو
چندان نمک است در تو دانی پی چیست
از بهر ستیزهٔ جگرخوارهٔ تو
خواهی که مقیم و خوش شوی با ما تو
از سر بنه آن وسوسه و غوغا تو
آنگاه تو چنان شوی که بودی با من
آنگاه چنان شوم که بودم با تو
ترکی که دلم شاد کند خندهٔ او
دارد به غمم زلف پراکندهٔ او
بستد ز من او خطی به آزادی خویش
آورد خطی که من شدم بندهٔ او
چون پاک شد از رنگ خودی سینهٔ تو
خودبین گردی ز یار دیرینهٔ تو
بیآینه روی خویش نتوان دیدن
در یاد نگر که اوست آئینه تو