رفتی و نرفت ای بت بگزیدهٔ من
مهرت ز دل و خیالت از دیدهٔ من
میگردم من که بلکه پیشم افتی
ای راهنمای راه پیچیدهٔ من
رفتی و نرفت ای بت بگزیدهٔ من
مهرت ز دل و خیالت از دیدهٔ من
میگردم من که بلکه پیشم افتی
ای راهنمای راه پیچیدهٔ من
رفتی و نرفت ای بت بگزیدهٔ من
مهرت ز دل و خیالت از دیدهٔ من
میگردم من که بلکه پیشم افتی
ای راهنمای راه پیچیدهٔ من
رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین
نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین
نی حق نه حقیقت نه شریعت نه یقین
اندر دو جهان کرا بود زهرهٔ این
رفتم به طبیب و گفتم ای زینالدین
این نبض مرا بگیر و قاروره ببین
گفتا با دست با جنون گشته قرین
گفتم هله تا باد چنین باد چنین
دیدم رویت بتا تو روپوش مکن
پنهانی ما تو بادهها نوش مکن
هر چند دراز کرده بد گوی زبان
ای چشم و چراغ عاشقان گوش مکن
دی از تو چنان بدم که گل در بستان
امروز چنانم و چنانتر ز چنان
من چون نزنم دست که پابند منی
چون پای نکوبم که توئی دست زنان
دوشست دیدم یار جدائی جویان
با من به جفا و کین جدا شو گریان
امروز چنانم که جدا گشته ز جان
رخسارهٔ خود به خون فرقت شویان
دوش آنچه برفت در میان تو و من
نتوان بنوشتن و نه بتوان گفتن
روزیکه سفر کنم ازین کهنه وطن
افسانه کند از آن شکنهای کفن
دلها مثل رباب و عشق تو کمان
زامد شد این کمانچه دلها نالان
وانگه عمل کمان به مو وابسته است
گر مو شود اندیشه نگنجد به میان
دل گرسنهٔ عید تو شد چون رمضان
وز عید تو شد شاد و همایون رمضان
وانگه عمل کمان به مو وابسته است
گر مو شود اندیشه نگنجد به میان