چون شاه جهان نیست کسی در دو جهان
نی زیر و نه بالا و نه پیدا و نهان
هر تیر که جست از آن سخت کمان
هر نکته که هست هست از آن شهره بیان
چون شاه جهان نیست کسی در دو جهان
نی زیر و نه بالا و نه پیدا و نهان
هر تیر که جست از آن سخت کمان
هر نکته که هست هست از آن شهره بیان
جز جام جلالت اجل نوش مکن
جز نغمهٔ عشق کبریا گوش مکن
در کان عقیق فقر عشرت نقد است
می میخور و قصهٔ پرندوش مکن
ای نالهٔ عشق تو رباب دل من
ای ناله شده همه جواب دل من
آن دولت معمور که میپرسیدی
یا بیتو و لیک در خراب دل من
جانهاست همه جانوران را جز جان
نانهاست همه نان طلبان را جز نان
هر چیز خوشی که در جهان فرض کنی
آن را بدل و عوض برود جز جانان
جز بادهٔ لعل لامکان یاد مکن
آنرا بنگر از این و آن یاد مکن
گر جان داری از این جهان یاد مکن
مستی خواهی ز عاقلان یاد مکن
جانم بر آن قوم که جانند ایشان
چون گل به جز از لطف ندانند ایشان
هرکس کسکی دارد و کس خالی نیست
هر یک چو قراضهایم و کانند ایشان
تو شاه دل منی و شاهی میکن
نوشت بادا ظلم سپاهی میکن
بر کف داری شراب و جامی که مپرس
آن را بده و تو هر چه خواهی میکن
توبه کردم ز توبه کردن ای جان
نتوان ز قضا کشید گردن ای جان
سوگند بسر مینبرم لیک خوش است
سوگند به نام دوست خوردن ای جان
تا با خودی دوری ارچه هستی با من
ای بس دوری که از تو باشد تا من
در من نرسی تا نشوی یکتا من
اندر ره عشق یا تو باشی یا من
تا روی تو قبلهام شد ای جان جهان
نز کعبه خبر دارم و نز قبلهٔ نشان
با روی تو رو به قبله کردن نتوان
کاین قبلهٔ قالبست و آن قبلهٔ جان