پیموده شدم ز راه تو پیمودن
فرسوده شدم ز عشق تو فرسودن
نی روز بخوردن و نه شب بغنودن
ای دوستی تو دشمن خود بودن
پیموده شدم ز راه تو پیمودن
فرسوده شدم ز عشق تو فرسودن
نی روز بخوردن و نه شب بغنودن
ای دوستی تو دشمن خود بودن
پیموده شدم ز راه تو پیمودن
فرسوده شدم ز عشق تو فرسودن
نی روز بخوردن و نه شب بغنودن
ای دوستی تو دشمن خود بودن
پالوده شوی در طلب پالودن
فرسوده شوید در هوس فرسودن
تا لذت پالودنتان شرح دهد
ور نیست چگونه هست خواهد بودن
بر گردن ما بهانهای خواهی بستن
وز دام و دوال ما نخواهی رستن
بالا نگران شدی که بیگانه شده است
دف را بمیفشان که نخواهی رفتن
بسیار علاقهها بباید ای جان
تا مسکن و خانهها شود آبادان
ای بلغاری تو خانه کن در بلغار
وی تازی گو برو سوی عبادان
بر گرد جهان این دل آوارهٔ من
بسیار سفر کرد پی چارهٔ من
وان آب حیات خوش و خوشخوارهٔ من
جوشید و برآمد ز دل خارهٔ من
با هر دو جهان چو رنگ باید بودن
بیزار ز لعل و سنگ باید بودن
مردانه و مرد رنگ باید بودن
ور نی به هزار ننگ باید بودن
بر خسته دلان راه ملامت میزن
هردم زخمی فزون ز طاقت میزن
آتش میزن به هر نفس در جانی
واندر همه دم دم فراغت میزن
بیدل من و بیدل تو و بیدل تو و من
سرمست همی شدیم روزی به چمن
عمریست که من در آرزوی آنم
کان عهد به یادآوری ای عهد شکن
با دل گفتم عشق تو آغاز مکن
بازم در صد محنت و غم باز مکن
دل تیرهگیی کرد و بگفت ای سره مرد
معشوق شگرفست برو ناز مکن