ای جان منزه ز غم پالودن
وی جسم مقدس ز غم فرسودن
ای آتش عشقی که در آن میسوزی
خود جنت و فردوس تو خواهد بودن
ای جان منزه ز غم پالودن
وی جسم مقدس ز غم فرسودن
ای آتش عشقی که در آن میسوزی
خود جنت و فردوس تو خواهد بودن
ای جانب عشاق به خیره نگران
تو خیره و در تو گشته خیره دگران
این خیره در آن و آن در این یارب چیست
جمله ز تواند بیدل و بیجگران
ای بیتو حرام زندگانی کردن
خود بیتو کدام زندگانی کردن
هر عمر که بیرخ تو بگذشت ای جان
مرگست و به نام زندگانی کردن
ای بیتو حرام زندگانی ای جان
خود بیتو کدام زندگانی ای جان
سوگند خورم که زندگانی بیتو
مرگست به نام زندگانی ای جان
ای آنکه گرفتهای به دستان دستان
دامان وصال از کف مستان مستان
صیدی که ز دام دلپرستان رست آن
من کافرم ار میان هستان هست آن
امروز مراست روز میدان منشین
میتاز چو گوی پیش چوگان منشین
مردی بنمای و همچو حیران منشین
امروز قیامت است ای جان منشین
امشب منم و هزار صوفی پنهان
مانندهٔ جان جمله نهانند و عیان
ای عارف مطرب هله تقصیر مکن
تا دریابی بدین صفت رقصکنان
امشب منم و هزار صوفی پنهان
مانندهٔ جان جمله نهانند و عیان
ای عارف مطرب هله تقصیر مکن
تا دریابی بدین صفت رقصکنان
اسرار مرا نهانی اندر جان کن
احوال مرا ز خویش هم پنهان کن
گر جان داری مرا چو جان پنهان کن
وین کفر مرا پیشرو ایمان کن
از روز شریفتر شد از وی شب من
وز روح لطیفتر این قالب من
رفت این لب من تا لب او را بوسد
از شهد شکر نبود جای لب من