نی از پی کسب سوی بازار شویم
نی چون دهقان خوشهٔ گندم درویم
نی از پی وقف بندهٔ وقف شویم
ما وقف تو ما وقف تو ما وقف توایم
نی از پی کسب سوی بازار شویم
نی چون دهقان خوشهٔ گندم درویم
نی از پی وقف بندهٔ وقف شویم
ما وقف تو ما وقف تو ما وقف توایم
نی دست که در مصاف خونریز کنم
نی پای که در صبر قدم تیز کنم
نی رحم ترا که با رهی در سازی
نی عقل مرا که از تو پرهیز کنم
ناساز از آنیم که سازی داریم
بد خوی از آنیم که نازی داریم
در صورت جغد شاهبازی داریم
در عین فنا عمر درازی داریم
میپنداری که من به فرمان خودم
یا یک نفس و نیم نفس آن خودم
مانند قلم پیش قلمران خودم
چون گوی اسیر خم چوگان خودم
میگوید دف که هان بزن بر رویم
چندانکه زنی حدیث دیگر گویم
من عاشقم و چو عاشقان خوشخویم
ور رحم کنی زخم زنی این گویم
مهتاب بلند گشت و ما پست شدیم
معشوق به هوش آمد و ما مست شدیم
ای جان جهان هرچه از این پس شمری
بر دست مگیر زانکه از دست شدیم
میپنداری که از غمانت رستم
یا بیتو صبور گشتم و بنشستم
یارب مرسان به هیچ شادی دستم
گر یک نفس از غم تو خالی هستم
میپنداری که از غمانت رستم
یا بیتو صبور گشتم و بنشستم
یارب مرسان به هیچ شادی دستم
گر یک نفس از غم تو خالی هستم
من یک جانم که صد هزار است تنم
چه جان و چه تن که هر دو هم خویشتنم
خود را به تکلف دگری ساختهام
تا خوش باشد آن دیگری را که منم
من همچو کسی نشسته بر اسب خام
در وادی هولناک بگسسته لگام
تازد چون مرغ تا که بجهد از دام
تا منزل این اسب کدام است کدام