من نای توام از لب تو مینوشم
تا نخروشی هر آینه نخروشم
این لحظه که خامشم از آن خاموشم
تا نیشکرت بهر خسی نفروشم
من نای توام از لب تو مینوشم
تا نخروشی هر آینه نخروشم
این لحظه که خامشم از آن خاموشم
تا نیشکرت بهر خسی نفروشم
من نیز چو تو عاقل و هشیار بدم
بر جملهٔ عاشقان به انکار بدم
دیوانه و مست و لاابالی گشتم
گوئیکه همه عمر در این کار بدم
من نیز چو تو عاقل و هشیار بدم
بر جملهٔ عاشقان به انکار بدم
دیوانه و مست و لاابالی گشتم
گوئیکه همه عمر در این کار بدم
من مهر تو بر تارک افلاک نهم
دست ستمت بر دل غمناک نهم
هر جا که تو بر روی زمین پای نهی
پنهان بروم دیده بر آن خاک نهم
من گرسنهام نشاط سیری دارم
روباهم و نام و ننگ شیری دارم
نفسی است مرا که از خیالی برمد
آنرا منگر جان دلیری دارم
من مالک ملک لامکانی شدهام
من عارف گنج زرکانی شدهام
تا از صدف تن گهر دل سوزد
در عالم جان بحر معانی شدهام
من گردانم مطرب گردان خواهم
من زهرهٔ گردنده چو کیوان خواهم
جانم جانم ز صورت جان خواهم
من جغد نیم که شهر ویران خواهم
من کاستهٔ وفای آن مهرویم
گر خواهد و گر نخواهد آنمه رویم
زو آب حیات ابدی میجویم
او آب حیات آمده و من جویم
من قاعدهٔ درد و دوا میشکنم
من قاعدهٔ مهر و جفا میشکنم
دیدی که به صدق توبهها میکردم
بنگر که چگونه توبهها میشکنم
من غیر ترا گزین ندارم چکنم
درمان دل حزین ندارم چکنم
گوئیکه ز چرخ تا بکی چرخ زنیم
من کار دگر جزین ندارم چکنم