مگریز ز من که من خریدار توام
در من بنگر که نور دیدار توام
در کار من آ که رونق کار توام
بیزار مشو ز من که بازار توام
مگریز ز من که من خریدار توام
در من بنگر که نور دیدار توام
در کار من آ که رونق کار توام
بیزار مشو ز من که بازار توام
مصنوع حقیم و صید صانع باشیم
جانرا ز مراد جان چه مانع باشیم
صد بره برای بندگان قربان کرد
ما چند به آب گرم قانع باشیم
مردم رغم عشق دمی در من دم
تا زندهٔ جاوید شوم زان یکدم
گفتی که به وصل با تو همدم باشم
گو با که کجا شرم نداری همدم
مائیم که دوست خویش دشمن داریم
اما دشمن هر عاشق و هر بیداریم
با قاصد دشمنان خود یاریم
ما دامن خود همیشه در خون داریم
مائیم که گه نهان و گه پیدائیم
گهمؤمنو گه یهود و گه ترسائیم
تا این دل ما قالب هر دل گردد
هر روز به صورتی برون میآئیم
مائیم که دل ز جسم و جوهر کندیم
مهر از فلک و جهان اغبر کندیم
از کبر جهان سبال خود میمالید
از دولت دل سبلت او را کندیم
مائیم که تا مهر تو آموختهایم
چشم از همه خوبان جهان دوختهایم
هر شعله کز آتش زنهٔ عشق جهد
در ما گیرد از آنکه ما سوختهایم
مائیم که بیقماش و بیسیم خوشیم
در رنج مرفهیم و در بیم خوشیم
تا دور ابد از می تسلیم خوشیم
تا ظن نبری که ما چو تونیم خوشیم
مائیم که پوستین بگازر دادیم
وز دادن پوستین بگازر شادیم
در بحر غمی که ساحل و قعرش نیست
نظارهگر آمدیم و پست افتادیم
مائیم که از بادهٔ بیجام خوشیم
هر صبح منوریم و هر شام خوشیم
گویند سرانجام ندارید شما
مائیم که بیهیچ سرانجام خوشیم