گفتم به فراق مدتی بگزارم
باشد که پشیمان شود آن دلدارم
بس نوشیدم ز صبر و بس کوشیدم
نتوانستم از تو چه پنهان دارم
گفتم به فراق مدتی بگزارم
باشد که پشیمان شود آن دلدارم
بس نوشیدم ز صبر و بس کوشیدم
نتوانستم از تو چه پنهان دارم
گر من بدر سرای تو کم گذری
از بیم غیوران تو باشد حذرم
تو خود به دلم دری چو فکرت شب و روز
هرگه که ترا جویم در دل نگرم
گر یار کنی خصم تواش گردانیم
هر لحظه به نوعی دگرت رنجانیم
گر خار شدی گل از تو پنهان داریم
ور گل گردی در آتشت بنشانیم
گر صبر کنی پردهٔ صبرت بدریم
ور خواب روی خواب ز چشمت ببریم
گر کوه شوی در آتشت بگدازیم
ور بحر شوی تمام آبت بخوریم
گر کبر بخوردهام که سرمست توام
مشتاب بکشتنم که در دست توام
گفتی که زمین حق فراخست فراخ
ای جان به کجا روم که در دست توام
گر شاد ببینمت بر این دیده نهم
ور دیده بر این رخ پسندیده نهم
بر عرعر زیبات طوافی دارم
گر روی بدان جعد پژولیده نهم
گر رنج دهد بجای بختش گیرم
ور بند نهد بجای رختش گیرم
زان ناز کند سخت که چون بازآید
سختش گیرم عظیم سختش گیرم
گر دل طلبم در خم مویت بینم
ور جان طلبم بر سر کویت بینم
از غایت تشنگی اگر آب خورم
در آب همه خیال رویت بینم
گر دل طلبم در خم مویت بینم
ور جان طلبم بر سر کویت بینم
از غایت تشنگی اگر آب خورم
در آب همه خیال رویت بینم