یک بوسه ز تو خواستم و شش دادی
شاگرد که بودی که چنین استادی
خوبی و کرم را چو نکو بنیادی
ای دنیا را ز تو هزار آزادی
یک بوسه ز تو خواستم و شش دادی
شاگرد که بودی که چنین استادی
خوبی و کرم را چو نکو بنیادی
ای دنیا را ز تو هزار آزادی
یاد تو کنم میان یادم باشی
لب بگشایم در این گشادم باشی
گر شاد شوم ضمیر شادم باشی
حیله طلبم تو اوستادم باشی
همسایگی مست فزاید مستی
چون مست شوی بازرهی از هستی
در رستهٔ مردان چو نشستی رستی
بر باده زنی ز آب و آتش دستی
هم دل به دلستانت رساند روزی
هم جان سوی جانانت رساند روزی
از دست مده دامن دردی که تراست
کان درد به درمانت رساند روزی
همدست همه دست زنانم کردی
دو گوش کشان همچو کمانم کردی
خائیه بهر دهان چو نانم کردی
فیالجمله چنان شد که چنانم کردی
هرکس کسکی دارد و هرکس یاری
هرکس هنری دارد و هرکس کاری
مائیم و خیال یار و این گوشهٔ دل
چون احمد و بوبکر به گوشهٔ غاری
هر لحظه مها پیش خودم میخوانی
احوال همی پرسی و خود میدانی
تو سرو روانی و سخن پیش تو باد
میگویم و سر به خیره میجنبانی
هرکس کسکی دارد و هرکس یاری
آن یار وفادار کجا شد باری
گر پیش سگی شکر نهی خرواری
میل دل او بود سوی مرداری
هرگز به مزاج خود یکی دم نزنی
تا از دم خویش گردن غم نزنی
هر چند ملولی تو یقین است که تو
با اینکه ملولی ز کسی کم نزنی
هرگز نبود میل تو کافراشت کنی
تا عاشق آنی که فرو داشت کنی
بسم الله ناگفته تو گوئی الحمد
ناآمده صبح از طمع چاشت کنی