عشق است قدح وز قدحش خوشحالم
او راست عروسی و منش طبالم
سوگند بدان عشق که بطال گر است
کانروز که طبال نیم بطالم
عشق است قدح وز قدحش خوشحالم
او راست عروسی و منش طبالم
سوگند بدان عشق که بطال گر است
کانروز که طبال نیم بطالم
عشق تو گرفته آستین میکشدم
واندر پی یار راستین میکشدم
وانگه گوئی دراز تا چند کشی
با عشق بگو که همچنین میکشدم
عشق است صبوح و من بدو بیدارم
عشق است بهار و من بدو گلزارم
سوگند به عشقی که عدوی کار است
کانروز که بیکار نیم بیکارم
عشق از بنه بیبنست و بحریست عظیم
دریای معلق است و اسرار قدیم
جانها همه غرقهاند در بحر مقیم
یک قطره از او امید و باقی همه بیم
عالم جسم است و نور جانی مائیم
عالم شب و ماه آسمانی مائیم
چون از ظلمات آب و گل دور شویم
هم خضر و هم آب زندگانی مائیم
عشق آمد و گفت تا بر او باشم
رخسارهٔ عقل و روح را بخراشم
میامد و من همی شدم تا اکنون
این بار نیامدم که آنجا باشم
شد گلشن روی تو تماشای دلم
شد تلخی جور هات حلوای دلم
ما را ز غمت شکایتی نیست ولیک
ذوقی دارد که بشنوی وای دلم
صد نام زیاد دوست بر ننگ زدیم
صد تنگ شکر بدین دل تنگ زدیم
ای زهرهٔ ساقی دگر لاف نماند
کز سور قرابهٔ تو بر سنگ زدیم
شب رفت و هنوز ما به خمار خودیم
در دولت تو همیشه سر کار خودیم
هم عاشق و هم بیدل و دلدار خودیم
هم مجلس و هم بلبل گلزار خودیم
شب گوید من انیس میخوارانم
صاحب جگر سوخته را من جانم
و آنها که ز عشقشان نصیبی نبود
هر شب ملکالموت در ایشانم