به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

مگذار مطرب را دمی کز چنگ بنهد چنگ را

در آبگون ساغر فکن آن آب آتش رنگ را

جام صبوحی نوش کن قول مغنی گوش کن

درکش می و خاموش کن فرهنگ بی‌فرهنگ را

عامان کالانعام را در کنج خلوت ره مده

الا ببزم عاشقان خوبان شوق شنگ را

ساقی می چون زنگ ده کائینهٔ جان منست

باشد که بزداید دلم ز آئینه جان زنگ را

پر کن قدح تا رنگ زرق از خود فرو شویم به می

کز زهد ودلق نیلگون رنگی ندیدم رنگ را

آهنگ آن دارد دلم کز پرده بیرون اوفتد

مطرب گر این ره میزند گو پست گیر آهنگ را

فرهاد شورانگیز اگر در پای سنگی جان بداد

گفتار شیرین بی سخن در حالت آرد سنگ را

آهوی چشمت با من ار در عین روبه بازی است

سر پنجهٔ شیر ژیان طاقت نباشد رنگ را

خواجو چو نام عاشقان ننگست پیش اهل دل

گر نیک‌نامی بایدت در باز نام و ننگ را

خواجو چو این ایام را دیگر نخواهی یافتن

باری بهر نوعی چرا ضایع کنی ایام را

گر کامرانی بایدت کام از لب ساغر طلب

ور جان رسانیدی بلب از دل طلب کن کام را

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 2:07 PM

 

دست گیرید درین واقعه کافتاد مرا

که نماندست کنون طاقت بیداد مرا

راز من جمله فرو خواند بر دشمن و دوست

اشک ازین واسطه از چشم بیفتاد مرا

هرگز از روز جوانی نشدم یکدم شاد

مادر دهر ندانم به چه میزاد مرا

دامنم دجلهٔ بغداد شد از حسرت آن

که نسیمی رسد از جانب بغداد مرا

آنکه یک لحظه فراموش نگشت از یادم

ظاهر آنست که هرگز نکند یاد مرا

من نه آنم که ز کویش به جفا برگردم

گر براند زدر آن حور پریزاد مرا

این خیالست که وصل تو به ما پردازد

هم خیالت کند از چنگ غم آزاد مرا

گر بگوشت نرسد صبحدمی فریادم

که رسد در شب هجران تو فریاد مرا

بر سر کوی تو چون خواجو اگر خاک شوم

به نسیم تو مگر زنده کند باد مرا

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 2:07 PM

 

ای ماه قیچاقی شبست از سر بنه بغطاق را

بگشای بند یلمه و در بند کن قبچاق را

در جان خانان ختا کافر نمیکرد این جفا

ای بس که در عهد تو ما یاد آوریم آن جاق را

شد کویت ای شمع چگل اردوی جان کریاس دل

چون میکشی چندین مهل در بحر خون مشتاق را

تاراج دلها میکنی در شهر یغما میکنی

بر خسته غوغا میکنی نشنیده‌ئی یاساق را

در پرده از ناراستی راه مخالف میزنی

بنواز باری نوبتی چون میزنی عشاق را

ای ساقی سوقی بیار آن آفتاب راوقی

باشد که در چرخ آوریم آنماه سیمین ساق را

هر صبحدم کاندر غمش جام دمادم در کشم

چشمم بیاد لعل او در خون کشد آیاق را

سلطان گردون از شرف در پای شبرنگش فتد

چون ماه عقرب زلف من برسر نهد بنطاق را

تا آن نگار سیمبر در وی وطن سازد مگر

بنگارم از خون جگر خلوتگاه آماق را

نوئین بت رویان چین خورشید روی مه جبین

گر زانکه پیمان بشکند من نشکنم میثاق را

گفتم که یک راه ای صنم بر چشم خواجو نه قدم

گفت از سرشک دیده‌اش پرخون کنم بشماق را

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 2:07 PM

 

رام را گر برگ گل باشد نبیند ویس را

ور سلیمان ملک خواهد ننگرد بلقیس را

زندهٔ جاوید گردد کشته شمشیر عشق

زانکه از کشتن بقا حاصل شود جرجیس را

جان بده تا محرم خلوتگه جانان شوی

تا نمیرد کی به جنت ره دهند ادریس را

گرنه در هر جوهری از عشق بودی شمه‌ئی

کی کشش بودی به آهن سنگ مغناطیس را

همچو خورشید ار برآید ماه بی مهرم ببام

مهر بفزاید ز ماه طلعتش برجیس را

دامن محمل براندازی مه محمل نشین

یا بگو با ساربان تا بازدارد عیس را

چون بتلبیسم بدام آوردی اکنون چاره نیست

بگذر از تزویر و بگذار ای پسر تلبیس را

تا نپنداری که گویم لاله چون رخسار تست

کی به گل نسبت کند رامین جمال ویس را

خواجو ار در بزم خوبان از می یاقوت رنگ

کاس را خواهی که پر باشد تهی کن کیس را

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 2:07 PM

 

همچو بالات بگویم سخنی راست ترا

راستی را چه بلائیست که بالاست ترا

تا چه دیدست ز من دیده که هردم گوید

کاین همه آب رخ از رهگذر ماست ترا

ایکه بر گوشهٔ چشمم زده‌ئی خیمه ز موج

مشو ایمن که وطن بر لب دریاست ترا

پیش لعلت که از او آب گهر میریزد

وصف لؤلؤ نتوان کرد که لالاست ترا

این چه سحرست که در چشم خوشت میبینم

وین چه شورست که در لعل شکر خاست ترا

دل دیوانه چه جائیست که باشد جایت

بر سر و چشمم اگر جای کنی جاست ترا

جان بخواه از من بیدل که روانت بدهم

بجز از جان ز من آخر چه تمناست ترا

ایدل ار راستی از زلف سیاهش طلبی

همه گویند مگر علت سوداست ترا

در رخ شمعی خواجو چو نظر کرد طبیب

گفت شد روشنم این لحظه که صفر است ترا

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 2:07 PM

 

آن نقش بین که فتنه کند نقش‌بند را

و آن لعل لب که نرخ شکستت قند را

پندم مده که تا بشنیدم حدیث دوست

در گوش من مجال نماندست پند را

چون از کمند عشق امید خلاص نیست

رغبت بود بکشته شدن پای بند را

آنرا که زور پنجهٔ زور آوری نماند

شرطست کاحتمال کند زورمند را

گر پند میدهندم و گر بند مینهند

ما دست داده‌ایم بهر حال بند را

نگریزد از کمند تو وحشی که گاه صید

راحت رسد ز بند تو سر در کمند را

برکشته زندگی دگر از سر شود پدید

گر بر قتیل عشق برانی سمند را

هر چند کز تو ضربت خنجر گزند نیست

عاشق باختیار پذیرد گزند را

خواجو چو نیست زانکه ستم می کند شکیب

هم چاره احتمال بود مستمند را

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 2:07 PM

 

وقت صبوح شد بیار آن خورمه نقاب ار

از قدح دو آتشی خیز و روان کن آب را

ماه قنینه آسمان چون بفروزد از افق

در خوی خجلت افکند چشمهٔ آفتاب را

وقت سحر که بلبله قهقهه بر چمن زند

ساغر چشم من بخون رنگ دهد شراب را

بسکه بسوزد از غمش ایندل سوزناک من

دود برآید از جگر ز آتش دل کباب را

چون بت رود ساز من چنگ بساز در زند

من به فغان نواگری یاد دهم رباب را

گر به خیال روی او در رخ مه نظر کنم

مردم چشمم از حیا آب کند سحاب را

دست امید من عجب گر به وصال او رسد

پشه کسی ندید کو صید کند عقاب را

چون مه مهربان من تاب دهد نغوله را

در خم عقربش نگر زهرهٔ شب نقاب را

خواجو اگر ز چشم تو خواب ببرد گو ببر

زانکه ز عشق نرگسش خواب نماند خواب را

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 2:07 PM

 

چو در نظر نبود روی دوستان ما را

به هیچ رو نبود میل بوستان ما را

رقیب گومفشان آستین که تا در مرگ

به آستین نکند دور از آستان ما را

به جان دوست که هم در نفس بر افشانیم

اگر چنانکه کند امتحان به جان ما را

چه مهره باخت ندانم سپهر دشمن خوی

که دور کرد بدستان ز دوستان ما را

به بیوفائی دور زمان یقین بودیم

ولی نبود فراق تودر گمان ما را

چو شد مواصلت و قرب معنوی حاصل

چه غم ز مدت هجران بیکران ما را

گهی که تیغ اجل بگسلد علاقهٔ روح

بود تعلق دل با تو همچنان ما را

اگر چنان که ز ما سیل خون بخواهی راند

روا بود به جدائی ز در مران ما را

وگر حکایت دل با تو شرح باید داد

گمان مبر که بود حاجت زبان ما را

شدیم همچو میانت نحیف و نتوان گفت

که نیست با کمرت هیچ در میان ما را

گهی کز آن لب شیرین سخن کند خواجو

ز نوش ناب لبالب شود دهان ما را

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 2:07 PM

 

گر راه بود بر سر کوی تو صبا را

در بندگیت عرضه کند قصه ما را

ما را به سرا پردهٔ قربت که دهد راه

برصدر سلاطین نتوان یافت گدا را

چون لاله عذاران چمن جلوه نمایند

سر کوفته باید که بدارند گیا را

گر ره بدواخانهٔ مقصود نیابیم

در رنج بمیریم و نخواهیم دوا را

مرهم ز چه سازیم که این درد که ما راست

دانیم که از درد توان جست دوا را

فریاد که دستم نگرفتند و به یکبار

از پای فکندند من بی سر و پا را

از تیغ بلا هر که بود روی بتابد

جز من که به جان میطلبم تیغ بلا را

هنگام صبوحی نکشد بی گل و بلبل

خاطر بگلستان من بی برگ و نوا را

روی از تو نپیچم وگر از شست تو آید

همچون مژه در دیده کشم تیغ بلا را

بیرون نرود یک سر مو از دل خواجو

نقش خط و رخسار تو لیلا و نهارا

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 2:07 PM

 

گر راه بود بر سر کوی تو صبا را

در بندگیت عرضه کند قصه ما را

ما را به سرا پردهٔ قربت که دهد راه

برصدر سلاطین نتوان یافت گدا را

چون لاله عذاران چمن جلوه نمایند

سر کوفته باید که بدارند گیا را

گر ره بدواخانهٔ مقصود نیابیم

در رنج بمیریم و نخواهیم دوا را

مرهم ز چه سازیم که این درد که ما راست

دانیم که از درد توان جست دوا را

فریاد که دستم نگرفتند و به یکبار

از پای فکندند من بی سر و پا را

از تیغ بلا هر که بود روی بتابد

جز من که به جان میطلبم تیغ بلا را

هنگام صبوحی نکشد بی گل و بلبل

خاطر بگلستان من بی برگ و نوا را

روی از تو نپیچم وگر از شست تو آید

همچون مژه در دیده کشم تیغ بلا را

بیرون نرود یک سر مو از دل خواجو

نقش خط و رخسار تو لیلا و نهارا

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 2:07 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4411830
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث