به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ای خوشه چین سنبل پرچینت سنبله

وی بر قمر ز عنبر تر بسته سلسله

وی تیر چشم مست تو پیوسته در کمان

وی آفتاب روی تو طالع ز سنبله

بازار لاله بشکن و مقدار گل ببر

برلاله زن گلاله و برگل فکن کله

در ده شراب روشن و در تیره شب مرا

از عکس جام باده برافروز مشعله

فصل بهار و موسم نوروز خوش بود

در سر نوای بلبل و در دست بلبله

گل جامه چاک کرده و نرگس فتاده مست

وز عندلیب در چمن افتاده غلغله

در وادی فراق چو خواجو قدم زند

از خون دل گیاش بروید ز مرحله

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:10 PM

 

ای از گل رخسار تو خون در دل لاله

بر لاله ز مشک سیه افکنده گلاله

بازآی که چشم و رخت ایماه غزل گوی

این عین غزال آمد و آن رشک غزاله

از خاک درت برنتوان گشت که کردند

ما را بحوالی سرای تو حواله

آورده بخونم رخ زیبای تو خطی

چون بنده مقرست چه حاجت بقباله

آن جان که ز لعلت بگه بوسه گرفتم

دینیست ترا بر من دلسوخته حاله

برخیز و بر افروز رخ از جام دلفروز

کز عشق لبت جان بلب آورد پیاله

از آتش می بین رخ گلرنگ نگارین

همچون ورق لاله پر از قطرهٔ ژاله

چشمم بمه چارده هرگز نشود باز

الا به بتی ماه رخ چارده ساله

تا گشت گرفتار سر زلف تو خواجو

چون موی شد از مویه و چون نال ز ناله

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:10 PM

 

پری رخا منه از دست یکزمان شیشه

قرابه پر کن و در گردش آر آن شیشه

کنونکه پرد، سرا زهره است و ساقی ماه

شراب چشمهٔ خورشید و آسمان شیشه

خوشا میان گلستان و جام می بر کف

کنار پر گل و نسرین و در میان شیشه

مرا چو شیشهٔ می دستگیر خواهد بود

بده بدست من ای ماه دلستان شیشه

روان خسته‌ام از آتش خمار بسوخت

بیا و پر کن از آن آتش روان شیشه

شدم سبکدل و گردد ز تیزی و گرمی

برین سبک دل دیوانه سرگران شیشه

بیا که این دل مجروح ممتحن زده است

بیاد لعل تو بر سنگ امتحان شیشه

دل شکسته برم تحفه پیش چشم خوشت

اگر چه کس نبرد پیش ناتوان شیشه

ز شوق آن لب چون ناردان کنم هر دم

ز خون دیده پر از آب ناردان شیشه

براستان که بسی خستگان نازک دل

شکسته‌اند برین خاک آستان شیشه

لب تو آب شد و جان بیدلان آتش

غم تو کوه و دل تنگ عاشقان شیشه

مطیه سست و همه راه سنگ و صاعقه سخت

کریوه بر گذر و بار کاروان شیشه

ترا که شیشهٔ می داد و می‌دهد خواجو

برو بمجلس مستان و میستان شیشه

چو شیشه گرلبت از تاب سینه جوشیدست

مدار بی لب جوشیده یکزمان شیشه

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:10 PM

 

پری رخا منه از دست یکزمان شیشه

قرابه پر کن و در گردش آر آن شیشه

کنونکه پرد، سرا زهره است و ساقی ماه

شراب چشمهٔ خورشید و آسمان شیشه

خوشا میان گلستان و جام می بر کف

کنار پر گل و نسرین و در میان شیشه

مرا چو شیشهٔ می دستگیر خواهد بود

بده بدست من ای ماه دلستان شیشه

روان خسته‌ام از آتش خمار بسوخت

بیا و پر کن از آن آتش روان شیشه

شدم سبکدل و گردد ز تیزی و گرمی

برین سبک دل دیوانه سرگران شیشه

بیا که این دل مجروح ممتحن زده است

بیاد لعل تو بر سنگ امتحان شیشه

دل شکسته برم تحفه پیش چشم خوشت

اگر چه کس نبرد پیش ناتوان شیشه

ز شوق آن لب چون ناردان کنم هر دم

ز خون دیده پر از آب ناردان شیشه

براستان که بسی خستگان نازک دل

شکسته‌اند برین خاک آستان شیشه

لب تو آب شد و جان بیدلان آتش

غم تو کوه و دل تنگ عاشقان شیشه

مطیه سست و همه راه سنگ و صاعقه سخت

کریوه بر گذر و بار کاروان شیشه

ترا که شیشهٔ می داد و می‌دهد خواجو

برو بمجلس مستان و میستان شیشه

چو شیشه گرلبت از تاب سینه جوشیدست

مدار بی لب جوشیده یکزمان شیشه

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:10 PM

 

ترک من هر لحظه گیرد با من از سر خرخشه

زلف کج طبعش کشد هر ساعتم در خرخشه

می‌کشد هر لحظه ابرویش کمان برآفتاب

کی کند هر حاجبی با شاه خاور خرخشه

ای مسلمانان اگر چشمش خورد خون دلم

چون توانم کرد با آن ترک کافر خرخشه

هر دم آن جادوی تیرانداز شوخ ترکتاز

گیرد از سر با من دلخسته دیگر خرخشه

هر چه افزون تر کنم با آن صنم بیچارگی

او ز بی مهری کند با من فزونتر خرخشه

راستی را در چمن هر دم به پشتی‌قدش

می‌کند باد صبا با شاخ عرعر خرخشه

عیب نبود چون مدام از بادهٔ دورم خراب

گر کنم یک روز با چرخ بد اختر خرخشه

چشمم از بهر چه ریزد خون دل بر بوی اشک

کی کند دریا ز بهر لؤلؤی تر خرخشه

همچو خواجو بندهٔ هندوی او گشتم ولیک

دارد آن ترک ختا با بنده در سر خرخشه

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:10 PM

 

برآمد ماهم از میدان سواره

ز عنبر طوق و از زر کرده یاره

گرفته از میان ماکناری

ولی ما غرقهٔ خون بر کناره

شود در گردن جانم سلاسل

خیال زلف او شبهای تاره

برویم گر بخندد چرخ گوید

مگر در روز می‌بینیم ستاره

چو در خاکم نهند از گوشهٔ چشم

کنم در گوشهٔ چشمش نظاره

تعالی‌الله چنان زیبا نگاری

برش چون سیم و دل چون سنگ خاره

چو در طرف کمر بند تو بینم

ز چشم من بیفتد لعل پاره

وضو سازم به آب چشم و هر دم

کنم برخاک کویت استخاره

اگر عشقت بریزد خون خواجو

بجز بیچارگی با او چه چاره

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:10 PM

 

بساز چارهٔ این دردمند بیچاره

که دارد از غم هجرت دلی بصد پاره

چگونه تاب تجلی عشقت آرد دل

چو تاب مهر تحمل نمی‌کند خاره

دلم چوخیل خیال تو در رسد با خون

ببام دیده برآید روان بنظاره

مرا جگر مخور اکنون که سوختی جگرم

که بی تو هست مرا خود دلی جگرخواره

حجاب روز مکن زلف را چو می‌دانی

که هست جعد تو هر تار ازو شبی تاره

بجای گوهر وصل تو وجه سیم و زرم

سرشک مردم چشمست و رنگ رخساره

دلم ببوی تو بر باد رفت و می‌بینم

که در هوا طیران می کند چو طیاره

ضرورتست ببیچارگی رضا دادن

چو نیست از رخ آنماه مهربان چاره

مراد خواجو ازو اتصال روحانیست

نه همچو بیخبران حظ نفس اماره

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:10 PM

 

زهی ربوده خیال تو خوابم از دیده

گشوده آتش مهر تو آبم از دیده

فروغ روی تو تا دیده‌ام ز زیر نقاب

نمی‌رود همه شب آفتابم از دیده

چو رنگ و بوی گل و سنبل تو کردم یاد

گلم ز یاد برفت و گلابم از دیده

شب دراز ندانم دو چشم جادویت

چه سحر کرد که بربود خوابم از دیده

ز دست دیده و دل در عذاب می‌بودم

چو دل نماند کنون در عذابم از دیده

ندانم از من بیدل چه دید مردم چشم

که ریخت خون دل دردیابم از دیده

بدیده دیده خون ریزم ار بریزد خون

چو در دو دیده توئی رخ نتابم از دیده

چه کیمیاست غمت کز خواص او خیزد

زرم ز چهره و سیم مذابم از دیده

بشد چو لعل تو بگشود درج لؤلؤ را

گهر ز خاطر و در خوشابم از دیده

گهی که جام صبوحی کشم بود حاصل

کبابم از دل ریش و شرابم از دیده

حدیث لعل تو خواجو چو در میان آورد

فتاد دانهٔ یاقوت نابم از دیده

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:10 PM

 

زهی ربوده خیال تو خوابم از دیده

گشوده آتش مهر تو آبم از دیده

فروغ روی تو تا دیده‌ام ز زیر نقاب

نمی‌رود همه شب آفتابم از دیده

چو رنگ و بوی گل و سنبل تو کردم یاد

گلم ز یاد برفت و گلابم از دیده

شب دراز ندانم دو چشم جادویت

چه سحر کرد که بربود خوابم از دیده

ز دست دیده و دل در عذاب می‌بودم

چو دل نماند کنون در عذابم از دیده

ندانم از من بیدل چه دید مردم چشم

که ریخت خون دل دردیابم از دیده

بدیده دیده خون ریزم ار بریزد خون

چو در دو دیده توئی رخ نتابم از دیده

چه کیمیاست غمت کز خواص او خیزد

زرم ز چهره و سیم مذابم از دیده

بشد چو لعل تو بگشود درج لؤلؤ را

گهر ز خاطر و در خوشابم از دیده

گهی که جام صبوحی کشم بود حاصل

کبابم از دل ریش و شرابم از دیده

حدیث لعل تو خواجو چو در میان آورد

فتاد دانهٔ یاقوت نابم از دیده

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:10 PM

 

زهی جمال تو خورشید مشرق دیده

بتنگی دهنت هیچ دیدهٔ نادیده

سواد خط تو دیباچه صحیفهٔ دل

هلال ابروی تو طاق منظر دیده

مه جبین تو برآفتاب طعنه زده

گل عذار تو بر برگ لاله خندیده

ز شور زلف تو در شب نمی‌توانم خفت

ز دست فکر پریشان و خواب شوریده

اگر بهیچ نگیری مرا نیرزم هیچ

و گر پسند تو گردم شوم پسندیده

تو خامهٔ دو زبان بین که حال درد فراق

چگونه شرح دهد با زبان ببریده

چو من که دید زبان بسته‌ئی و گاه خطاب

سخنوری زنی کلک برتراشیده

گهی که وصف سر زلف دلکشت گویم

شود زبان من دلشکسته پیچیده

از آن سیاه شد آن زلف مشکبار که هست

بچین فتاده و برآفتاب گردیده

بدیدهٔ تو که آندم که زیر خاک شوم

شوم نظاره‌گر دیدهٔ تو دزدیده

چو شد غلام تو خواجو قبول خویشش خوان

که ملک دل به تو دادست و عشق به خریده

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:10 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4293887
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث