به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ای سنبل تازه دسته بسته

و افکنده برآب دسته دسته

خط تو بنفشه‌ئی نباتی

قد تو صنوبری خجسته

آن هندوی پر دل تو در چین

بس قلب دلاوران شکسته

در دیدهٔ من خیال قدت

چون سرو ز طرف چشمه رسته

پیش دهن شکر فشانت

بی مغز بود حدیث پسته

چون زلف تو در کشاکش افتاد

شد رشتهٔ جان ما گسسته

دریاب که باز کی دهد دست

صیدی که بود ز قید جسته

برخیز و چراغ صبحگاهی

زاه سحرم نگر نشسته

خواجو دل خسته را بزنجیر

در جعد مسلسل تو بسته

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:10 PM

 

خسرو گل بین دگر ملک سکندر یافته

باز بلبل باغ را طاوس پیکر یافته

طائر میمون مینای فلک یعنی ملک

دشت را از روضهٔ فردوس خوشتر یافته

می پرستان قدح کش نرگس سرمست را

تبشی و منغر بدست از نقره و زر یافته

عالم خاکی نسیم باد عنبر بیز را

همچو انفاس مسیحا روح پرور یافته

خضر خضرا پوش علوی آنکه خوانندش سپهر

از شقایق فرش غبرا را معصفر یافته

غنچه کو را اهل دل ضحاک ثانی می‌نهند

چون فریدون افسر جمشید برسر یافته

آسمانی گشته فرش خاک و طرف گلشنش

مرغ را رامین گل را ویس دلبر یافته

مؤبد زرد گلستان آنکه خیری نام اوست

از شکوفه آسمانی پر ز اختر یافته

در چمن هر کوچو من سرمست و حیران آمده

جام زرین بر کف سیمین عبهر یافته

وانکه چون خواجو دل و دین داده از مستی بباد

بادهٔ جانبخش را با جان برابر یافته

می‌کشان صحن بستانرا ز بس برگ و نوا

همچو بزم شاه جم جام مظفر یافته

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:10 PM

 

ای چیده سنبل تر در باغ دسته بسته

و افکنده شاخ ریحان بر لاله دسته دسته

ریحان مشک بیزت آب بنفشه برده

یاقوت قند ریزت نرخ شکر شکسته

زلف شکسته بسته در حلق جان جمعی

وانگه چنین پریشان ما زان شکسته بسته

دائم خیال قدت بر جویبار چشمم

چون سرو جویباری برطرف چشمه رسته

با حاجبان ابرو ذکر کمان چه گوئی

باید که گوشه گیری زان شست زه گسسته

برخیز تا ببینی قندیل آسمان را

چون شمع صبحگاهی پیش رخت نشسته

اکنون که در کمندم فرصت شمر که دیگر

مشکل بدامت افتد صیدی ز قید جسته

گر پسته با دهانت نسبت کند دهانرا

برخیز و مشت پر کن بشکن دهان پسته

خواجو بپرده سازی دست از رباب برده

مطرب به تیز چنگی نای رباب خسته

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:10 PM

 

ای از شب قمرسا بر مه نقاب بسته

پیوسته طاق خضرا برآفتاب بسته

از قیر طیلسانی بر مشتری کشیده

بر مهر سایبانی از مشک ناب بسته

جعد تو هندوانرا بر دل کمین گشوده

چشم تو جادوانرا بر دیده خواب بسته

اشک محیط سیلم خون از فرات رانده

و آه سهیل سوزم ره بر شهاب بسته

از روی لاله رنگم بازار گل شکسته

وز لعل باده رنگت کار شراب بسته

زلفت بدلگشائی از دل گره گشوده

خطت بنقشبندی نقشی برآب بسته

آن سرکشان هندو وان هندوان جادو

راه خطا گشاده چشم صواب بسته

ساغر ز شوق لعلت جانش بلب رسیده

وز شرم آبرویت آتش نقاب بسته

خواجو بپرده سوزی نای رباب خسته

مطرب به پرده سازی زخم رباب بسته

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:05 PM

 

ای حبش بر چین و چین در زنگبار انداخته

بختیارانرا کمندت باختیار انداخته

دسته دسته سنبل گلبوی نسرین پوش را

دسته بسته بر کنار لاله زار انداخته

رفته سوی بوستان با دوستان خندان چو گل

وز لطافت غنچه را در خار خار انداخته

هندوانت نیکبختانرا کشیده در کمند

واهوانت شیر گیرانرا شکار انداخته

گرد صبح شام زیور گرد عنبر بیخته

تاب در مشگین کمند تابدار انداخته

آتش از آب رخ آتش فروز انگیخته

خواب در بادام مست پرخمار انداخته

هر که گوید گل برخسار تو ماند یا بهار

آب گل بردست و بادی در بهار انداخته

حقهٔ یاقوت لل پوش گوهر پاش تو

رستهٔ لعلم ز چشم در نثار انداخته

وصف لعلت کرده ساقی وز هوای شکرت

آتش اندر جان جام خوشگوار انداخته

قلزم چشمم که از وی آب جیحون می‌رود

موج خون دیده هر دم بر کنار انداخته

پای دار ار عاشقی خواجو که در بازار عشق

هر زمان بینی سری در پای‌دار انداخته

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:05 PM

 

قدحی ده ای برآتش تتقی ز آب بسته

که به آفتاب ماند ز قمر نقاب بسته

نظری کن ای ز رویت دل نسترن گشاده

گذری کن ای ز بویت دم مشک ناب بسته

قمرت بخال هندو خطی از حبش گرفته

شکرت بخط مشکین تب آفتاب بسته

شه عرصهٔ فلک را به دو رخ دو دست برده

رخ ماه چارده را بدو شب حجاب بسته

بامید آنکه روزی کشم از لب تو جامی

من دل شکسته دل در قدح شراب بسته

لب لعل آبدارت شکری فتاده در می

سر زلف تابدارت گرهی بر آب بسته

دو گلالهٔ معنبر شده گرد لاله چنبر

تتقی بر ارغوانت ز پر غراب بسته

دل هر شکسته دل را بفریب صید کرده

من زار خسته دل را بکرشمه خواب بسته

من خسته چون ز عالم دل ریش در تو بستم

بسرت بگو که داری درم از چه باب بسته

بگشای عقدهٔ شب بنمای مه ز عقرب

که شد از نفیر خواجو گذر شهاب بسته

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:05 PM

 

ای دلم جان و جهان در راه جانان باخته

نرد درد عشق برامید درمان باخته

دین و دنیا داده در عشق پریرویان بباد

وز سر دیوانگی ملک سلیمان باخته

بر در دیر مغان از کفر و دین رخ تافته

واستین افشانده بر اسلام و ایمان باخته

پشت پائی چون خضر بر ملک اسکندر زده

وز دو عالم شسته دست و آب حیوان باخته

با دل پر آتش و سوز جگر پروانه وار

خویش را در پای شمع می پرستان باخته

بسته زنار از سر زلف بتان وز بیخودی

سر نهاده بر در خمار و سامان باخته

کان و دریا را ز چشم درفشان انداخته

وز هوای لعل جانان جوهر جان باخته

من چیم گردی ز خاک کوی دلبر خاسته

من کیم رندی روان در پای جانان باخته

بینوایان بین برین در گنج قارون ریخته

تنگدستان بین درین ره خانهٔ خان باخته

پاکبازی همچو خواجو دیدهٔ گردون ندید

برسر کوی گدائی ملک سلطان باخته

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:05 PM

 

روی این چرخ سیه روی ستمکاره سیاه

که رخم کرد سیه در غم آن روی چو ماه

خامه در نامه اگر شرح دهد حال دلم

از سر تیغ زبانش بچکد خون سیاه

بجز از شمع کسی بر سر بالینم نیست

که بگرید ز سر سوز برین حال تباه

گر چه از ضعف چنانم که نیایم در چشم

کیست کو در من مسکین کند از لطف نگاه

به شه چرخ برم زین دل پرآه فغان

بدر مرگ برم زین تن پردرد پناه

تا ببیند که که آرد خبری از راهم

می‌دود دم بدمم اشک روان تا سر راه

نه مرا آگهی از حال رفیقان قدیم

نه کسی از من بیچارهٔ مسکین آگاه

کار من هست چو گیسوی تو دایم در هم

پشت من هست چو ابروی تو پیوسته دوتاه

گر نبودی شب من چون سر زلف تو دراز

دستم از زلف دراز تو نبودی کوتاه

آه من گر نکند در دل سخت تواثر

زان دل سنگ جفا کار دلا زار تو آه

گر ازین درد جگر سوز بمیرد خواجو

حال درویش که گوید به سراپردهٔ شاه

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:05 PM

 

مه بی مهر من ز شعر سیاه

روی بنمود بامداد پگاه

کرده از شام بر سحر سایه

زده از مشک بر قمر خرگاه

دل من در گو زنخدانش

همچو یوسف فتاده در بن چاه

آه کز دود دل نیارم کرد

پیش آئینه جمالش آه

بجز از عشق چون پناهی نیست

برم از عشق هم بعشق پناه

موی رویم سپید گشت و هنوز

می‌کشد خاطرم به زلف سیاه

شاخ وصل تو ای درخت امید

بس بلندست و دست من کوتاه

در شب هجر ناله‌ام همدم

در ره عشق سایه‌ام همراه

روز خواجو قیامتست که هست

بر دلش بار غم چو بار گناه

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:05 PM

 

ای روانم بلب لعل تو آورده پناه

دلم از مهر توآتش زده در خرمن ماه

از سر کوی تو هر گه که کنم عزم رحیل

خون چشمم بدود گرم و بگیرد سر راه

چون قلم قصهٔ سودای تو آرد بزبان

روی دفتر کند از دیده پر از خون سیاه

بسکه چون صبح در آفاق زنم آتش دل

نتواند که برآید شه سیاره پگاه

می‌کشم بار غم فرقت یاران قدیم

می‌شود پشت من خسته از آنروی دو تاه

محرمی کو که بود همسخنم جز خامه

مونسی کو که شود همنفسم الا آه

گر نسیم سحری بنده نوازی نکند

نکند هیچکس از یار و دیارم آگاه

چشم خونبارم اگر کوه گران پیش آید

بر سرآب روان افکندش همچون کاه

بگذرد هر نفس آن عمر گرامی از من

وز تکبر نکند در من بیچاره نگاه

آب چشمت که ازو کوه بماند خواجو

روز رحلت نتوان رفت برون جز به شناه

فرض عینست که سازی اگرت دست دهد

سرمهٔ دیدهٔ مقصود ز خاک در شاه

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:05 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4319471
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث