به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

بر اشکم کهربا آبیست روشن

سرشکم بی تو خونابیست روشن

اگر گفتم که اشکم سیم نابست

خطا گفتم که سیمابیست روشن

شبی خورشید را در خواب دیدم

توئی تعبیر و این خوابیست روشن

شکنج زلف و روی دلفروزت

شبی تاریک و مهتابیست و روشن

خطت از روشنائی نامهٔ حسن

بگرد عارضت بابیست روشن

رخت در روشنی برد آب آتش

ولی در چشم ما آبیست روشن

دلم تا شد مقیم طاق ابروت

چو شمعی پیش محرابیست روشن

کجا از ورطهٔ عشقت برم جان

چو می‌دانم که غرقابیست روشن

درش خواجو بهر بابی که خواهی

ز فردوس برین بابیست روشن

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:52 PM

 

بسی خون جگر دارد سر زلف تو در گردن

ولی با او چه شاید کرد جز خون جگر خوردن

قلم پوشیده می‌رانم که اسرارم نهان ماند

اگر چه آتش سوزان به نی نتوان نهان کردن

مزن بلبل دم از نسرین که در خلوتگه رامین

چو ویس دلستان باشد نشاید نام گل بردن

مگو از دنیی و عقبی اگر در راه عشق آئی

که مکروهست با اصنام رو در کعبه آوردن

ورع یکسو نهد صوفی چو با مستان در آمیزد

بحکم آنکه ممکن نیست پیش آتش افسردن

مراد از زندگانی چیست روی دلبران دیدن

حیات جاودانی چیست پیش دوستان بودن

اگر لیلی طمع بودش که حسنش جاودان ماند

دل مجروح مجنون را نمی‌بایستش آزردن

هواداران بسی هستند خورشید درخشانرا

ولیکن ذره را زیبد طریق مهر پروردن

نگفتی بارها خواجو که سر در پایش اندازم

ادا کن گر سری داری که آن فرضیست برگردن

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:52 PM

 

هندوی آن کاکل ترکانه می‌باید شدن

یا چو هندو بندهٔ ترکان نمی‌باید شدن

ماه بزم افروز و عالم سوز من چون حاضرست

پیش شمع عارضش پروانه می‌باید شدن

تا مگر گنجی بدست آید ترا عمری دراز

معتکف در کنج هر ویرانه می‌باید شدن

ملک جانرا منزل جانانه می‌باید شناخت

وانگه از جان طالب جانانه می‌باید شدن

از سر افسانه و افسون همی باید گذشت

یا به عشقش در جهان افسانه می‌باید شدن

تا شود بتخانه از روی حقیقت کعبه‌ات

با هوای کعبه در بتخانه می‌باید شدن

هر چه می‌بینی برون از دانه و دام تو نیست

فارغ از دام و بری از دانه می‌باید شدن

بابت پیمان شکن پیمانه نوش و غم مخور

زانکه شادی خوردهٔ پیمانه می‌باید شدن

گفتم ار شکرانه می‌خواهی به جان استاده‌ام

گفت خواجو از پی شکرانه می‌باید شدن

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:52 PM

 

هندوی آن کاکل ترکانه می‌باید شدن

یا چو هندو بندهٔ ترکان نمی‌باید شدن

ماه بزم افروز و عالم سوز من چون حاضرست

پیش شمع عارضش پروانه می‌باید شدن

تا مگر گنجی بدست آید ترا عمری دراز

معتکف در کنج هر ویرانه می‌باید شدن

ملک جانرا منزل جانانه می‌باید شناخت

وانگه از جان طالب جانانه می‌باید شدن

از سر افسانه و افسون همی باید گذشت

یا به عشقش در جهان افسانه می‌باید شدن

تا شود بتخانه از روی حقیقت کعبه‌ات

با هوای کعبه در بتخانه می‌باید شدن

هر چه می‌بینی برون از دانه و دام تو نیست

فارغ از دام و بری از دانه می‌باید شدن

بابت پیمان شکن پیمانه نوش و غم مخور

زانکه شادی خوردهٔ پیمانه می‌باید شدن

گفتم ار شکرانه می‌خواهی به جان استاده‌ام

گفت خواجو از پی شکرانه می‌باید شدن

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:52 PM

 

دوش چون از لعل میگون تو می‌گفتم سخن

همچو جام از باده لعلم لبالب شد دهن

مرده در خاک لحد دیگر ز سر گیرد حیات

گر به آب دیدهٔ ساغر بشویندش کفن

با جوانان پیر ماهر نیمه شب مست و خراب

خویشتن را در خرابات افکند بی خویشتن

تشنگانرا ساقی میخانه گو آبی بده

رهروانرا مطرب عشاق گو راهی بزن

گر نیارامم دمی بی همدمی نبود غریب

زانکه با تن‌ها بغربت به که تنها در وطن

ایکه دور افتاده‌ئی از راه و با ما همرهی

ره بمنزل کی بری تا نگذری از ما و من

بلبل از بوی سمن سرمست و مدهوش اوفتد

ما ز گلبوئی که رنگ و روی او دارد سمن

باغبان چون آبروی گل نداند کز کجاست

باد پندارد خروش نالهٔ مرغ چمن

در حقیقت پیر کنعان چون ز یوسف دور نیست

ای عزیزان کی حجاب راه گردد پیرهن

جان و جانانرا چو با هم هست قرب معنوی

اعتبار بعد صوری کی توان کردن ز تن

گر چه خواجو منطق مرغان نکو داند ولیک

از سلیمان مرغ جانش باز می‌راند سخن

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:52 PM

 

نی نگر با اهل دل هر دم بمعنی در سخن

بشنو از وی ماجرای خویشتن بیخویشتن

بلبل بستانسرا بین در چمن دستانسرا

و او چون من دستان زن بستانسرای انجمن

گردر اسرار زبان بی زبانان می‌رسی

بی زبانی را نگر با بی زبانان در سخن

مطرب بی برگ بین از همدمان او را نوا

نالهٔ نایش نگر در پردهٔ دل چنگ زن

پستهٔ خندان شکر لب چون نباتش می‌نهند

از چه هر دم می‌نهند از پسته قندش در دهن

ایکه چون نی سوختی جانم چونی را ساختی

تاکه فرمودت که هردم آتشی در نی فکن

همچو من بی دوستان در بوستانش خوش نبود

زان بریدست از کنار چشمه و طرف چمن

راستی را گوئی از شیرین زبانی طوطیست

هر نفس در شکرستان سخن شکر شکن

گفتم آخر باز گو کاین نالهٔ زارت ز چیست

گفت خواجو من نیم هر دم چه می‌پرسی ز من

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:52 PM

 

سخن عشق نشاید بر هر کس گفتن

مهر را گرچه محالست بگل بنهفتن

مشکل آنست که احوال گدا با سلطان

نتوان گفتن و با غیر نیاید گفتن

ای خوشا وقت گل و لاله بهنگام صبوح

در کشیدن مل گلگون و چو گل بشکفتن

شرط فراشی در دیر مغان دانی چیست

ره رندان خرابات بمژگان رفتن

هیچکس نیست که با چشم تو نتواند گفت

که چنین مست بمحراب نشاید خفتن

کیست کز هندوی زلف تو نجوید دل من

دزد را گر چه ز دانش نبود آشفتن

کار خواجو بهوای لب در پاشش نیست

جز بالماس زبان گوهر معنی سفتن

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:52 PM

 

نه درد عشق می‌یارم نهفتن

نه ترک عشق می‌یارم گرفتن

نگردد مهر دل در سینه پنهان

بگل خورشید چون شاید نهفتن

غریبست از کسانی کاشنایند

حدیث خویش با بیگانه گفتن

اگر فراش دیری فرض عینست

بمژگانت در میخانه رفتن

بگو با نرگس میگون که پیوست

نشاید مست در محراب خفتن

بود کارم بیاد درج لعلت

بالماس زبان دردانه سفتن

مقیمان در میخانه خواجو

چه حاجتشان بکوی کعبه رفتن

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:52 PM

 

ای زلف تو زنجیر دل حلقه ربایان

در بند کمند تو دل حلقه گشایان

وی برده بدندان سر انگشت تحیر

ز آئینه رخسار تو آئینه زدایان

همچون مه نو گشته‌ام از مهر تو در شهر

انگشت نما گشتهٔ انگشت نمایان

عمرم بنهایت رسد و دور بخر

لیکن نرسد قصه عشق تو بپایان

این نکهت مشکین نفس باد بهشتست

یا بوی تو یا لخلخهٔ غالیه سایان

با سرو قدان مجلس خلوت نتوان ساخت

تا کم نشود مشغلهٔ بی سر و پایان

محمول سبکروح که در خواب گرانست

او را چه غم از ولولهٔ هرزه درایان

باید که برآید چو برآید نفس صبح

از پرده‌سرا زمزمهٔ پرده‌سرایان

منزلگه خواجو و سر کوی تو هیهات

در بزم سلاطین که دهد راه گدایان

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:52 PM

 

زهی روی تو صبح شب نشینان

خیالت مونس عزلت گزینان

دهانت آرزوی تنگدستان

میانت نکته باریک بینان

عذارت آفتاب صبح خیزان

جمالت قبلهٔ خلوت نشینان

بزلف کافرت آوردم ایمان

که اینست اعتقاد پاک دینان

چرا از خرمن حسن تو یک جو

نمی‌باشد نصیب خوشه چینان

چو این شکر لبان جان می‌فزایند

خنک آنان که نشکیبند از اینان

برو خواجو و بر خاک درش بین

نشانهای جبین مه جبینان

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:52 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4336286
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث