به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

نسیم باد بهاری وزید خیز ندیم

بیار باده که جان تازه می‌شود ز نسیم

مریض شوق نباشد ز درد عشقش باک

قتیل عشق نباشد ز تیغ تیزش بیم

گر از بهشت نگارم عنان بگرداند

بروز حشر من و دوزخ عذاب الیم

ز خاک کوی تو ما را فراق ممکن نیست

چنانکه فرقت درویش از آستان کریم

کمان بسیم بسی در جهان بدست آید

نه همچو آن دو کمان هلال شکل و سیم

چنین که بر رخ زردم نظر نمی‌فکنی

معینست که چشمت نه بر زرست و نه سیم

کنونکه بلبل باغ توام غنیمت دان

که مرغ باز نیاید بشیانه مقیم

اگر چه پشه نیارد شدن ملازم باز

مرا بمنزل طاوس رغبتیست عظیم

ز آهم آتش نمرود بفسرد آندم

که در دلم گذرد یاد کوه ابراهیم

نسیم باد صبا گر عنان نرنجاند

پیام من که رساند بدوستان قدیم

بیا و خیمه بصحرای عشق زن خواجو

که طبل عشق نشاید زدن بزیر گلیم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:43 PM

 

شمع بنشست ز باد سحری خیز ندیم

که ز فردوس نشان می‌دهد انفاس نسیم

گر نباشد گل رخسار تو در باغ بهشت

اهل دلرا نکشد میل به جنات نعیم

برو ای خواجه که صبرم بدوا فرمائی

کاین نه دردیست که درمان بپذیرد ز حکیم

چون بمیرم بره دوست مرا دفن کنید

تا چو بر من گذرد یاد کند یار قدیم

ایکه آزار دل سوختگان می‌طلبی

بر سرآتش سوزان نتوان بود مقیم

من ازین ورطه هجران نبرم جان بکنار

زانکه غرقاب غم عشق تو بحریست عظیم

بر سر کوت گر از باد اجل خاک شوم

شعلهٔ آتش عشق تو زند عظم رمیم

گرچه خواجو بیقین شعر تو سحرست ولیک

هیچ قدرش نبود با ید بیضای کلیم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:43 PM

 

باز چون بلبل بصد دستان ببستان آمدیم

باز چون مرغان شبگیری خوش الحان آمدیم

گر بدامن دوستان گل می‌برند از بوستان

ما بکام دوستان با گل ببستان آمدیم

آستین افشان برون رفتیم چون سرو از چمن

دوستان دستی که دیگر پای کوبان آمدیم

همچو گل یک سال اگر کردیم غربت اختیار

مژده بلبل را که دیگر با گلستان آمدیم

از میان بوستان چو بید اگر لرزان شدیم

بر کنار چشمه چون سرو خرامان آمدیم

چشم روشن گشته‌ایم اکنون که بعد از مدتی

از چه کنعان بسوی ماه کنعان آمدیم

جان ما گر ما برفتیم از سر پیمان نرفت

ساقیا پیمانه ده چون ما به پیمان آمدیم

گر پریشان رفته‌ایم اکنون تو خاطر جمع دار

کاین زمان بر بوی آن زلف پریشان آمدیم

صبر در کرمان بسی کردیم خواجو وز وطن

رخت بر بستیم و دیگر سوی کرمان آمدیم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:43 PM

 

باز چون بلبل بصد دستان ببستان آمدیم

باز چون مرغان شبگیری خوش الحان آمدیم

گر بدامن دوستان گل می‌برند از بوستان

ما بکام دوستان با گل ببستان آمدیم

آستین افشان برون رفتیم چون سرو از چمن

دوستان دستی که دیگر پای کوبان آمدیم

همچو گل یک سال اگر کردیم غربت اختیار

مژده بلبل را که دیگر با گلستان آمدیم

از میان بوستان چو بید اگر لرزان شدیم

بر کنار چشمه چون سرو خرامان آمدیم

چشم روشن گشته‌ایم اکنون که بعد از مدتی

از چه کنعان بسوی ماه کنعان آمدیم

جان ما گر ما برفتیم از سر پیمان نرفت

ساقیا پیمانه ده چون ما به پیمان آمدیم

گر پریشان رفته‌ایم اکنون تو خاطر جمع دار

کاین زمان بر بوی آن زلف پریشان آمدیم

صبر در کرمان بسی کردیم خواجو وز وطن

رخت بر بستیم و دیگر سوی کرمان آمدیم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:43 PM

 

گر شدیم از کویت ای ترک ختا باز آمدیم

ور خطائی رفت از آن بازآ که ما باز آمدیم

گر تو صادق نامدی در مهر ما مانند صبح

ما بمهرت از ره صدق و صفا باز آمدیم

تیهوی بی بال و پر بودیم دور از آشیان

شاهبازی تیز پر گشتیم تا بازآمدیم

گرچه کی باز آید آن مرغی که بیرون شد ز دام

ما بعشق دام آن زلف دوتا باز آمدیم

ای طبیب درد دلها این دل مجروح را

مرهمی نه چون بامید دوا باز آمدیم

بعد ازین گر باده در عالم نباشد گو مباش

زانکه با لعلت ز جام جانفزا باز آمدیم

گر ز بستان بینوا رفتیم یک چندی کنون

چون گل و بلبل بصد برگ و نوا باز آمدیم

ور خطائی رفت کان گیسوی عنبر بیز را

مشک چین خواندیم و اکنون از خطا باز آمدیم

خاک کرمان باز خواجو را بدین جانب فکند

تا نپنداری که از باد هوا باز آمدیم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:43 PM

 

دل به دست غم سودای تو دادیم و شدیم

چشمهٔ خون دل از چشم گشادیم و شدیم

پشت بردنیی و دین کرده و جان در سر دل

روی در بادیهٔ عشق نهادیم و شدیم

تو نشسته بمی و مطرب و ما مست و خراب

مدتی بر سر کوی تو ستادیم و شدیم

چون دل خستهٔ ما رفت بباد از پی دل

همره قافلهٔ باد فتادیم و شدیم

همچو خواجو نگرفته ز دهانت کامی

بوسه بر خاک سر کوی تو دادیم و شدیم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:43 PM

 

اهل دل را خبر از عالم جان آوردیم

تحفهٔ جان جهان جان و جهان آوردیم

چون نمی‌شد ز در کعبه گشادی ما را

رخت خلوت بخرابات مغان آوردیم

شمع جانرا ز قدح در لمعان افکندیم

مرغ دل را ز فرح در طیران آوردیم

جم را از جگر سوخته دلخون کردیم

شمع را از شرر سینه بجان آوردیم

ورق نسخهٔ رویت بگلستان بردیم

باز مرغان چمن را بفغان آوردیم

شمه‌ئی از رخ و بالای بلندت گفتیم

آب با روی گل و سرو روان آوردیم

چون قلم پیش همه خلق سیه روی شدیم

بسکه وصف خط سبزت بزبان آوردیم

هیچ زر در همیان نیست بدین سکه که ما

از رخ زرد بسوی همدان آوردیم

پیش خواجو که نشانش ز عدم می‌دادند

از دهانت سر موئی بنشان آوردیم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:43 PM

 

ما نوای خویش را در بینوائی یافتیم

فخر بر شاهان عالم در گدائی یافتیم

ز آشنا بیگانه گشتیم از جهان و جان غریب

در جوار قرب جانان آشنائی یافتیم

سالها بانگ گدائی بر در دلها زدیم

لاجرم بر پادشاهان پادشائی یافتیم

ای بسا شب کاندرین امید روز آورده‌ایم

تا کنون از صبح وصلش روشنائی یافتیم

ترک دنیی گیر و عقبی زانکه در عین الیقین

زهد و تقوی را خلاف پارسائی یافتیم

چون ازین ظلمت سرای خاکدان بیرون شدیم

هر دو عالم روشن از نور خدائی یافتیم

سالکان راه حق را در بیابان فنا

از چهار و پنج و هفت و شش جدائی یافتیم

از جناب بارگاه مالک ملک وجود

هر زمان توقیع قدر کبریائی یافتیم

کفر و دین یکسان شمر خواجو که در لوح بیان

کافری را برتر از زهد ریائی یافتیم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:43 PM

 

ما نوای خویش را در بینوائی یافتیم

فخر بر شاهان عالم در گدائی یافتیم

ز آشنا بیگانه گشتیم از جهان و جان غریب

در جوار قرب جانان آشنائی یافتیم

سالها بانگ گدائی بر در دلها زدیم

لاجرم بر پادشاهان پادشائی یافتیم

ای بسا شب کاندرین امید روز آورده‌ایم

تا کنون از صبح وصلش روشنائی یافتیم

ترک دنیی گیر و عقبی زانکه در عین الیقین

زهد و تقوی را خلاف پارسائی یافتیم

چون ازین ظلمت سرای خاکدان بیرون شدیم

هر دو عالم روشن از نور خدائی یافتیم

سالکان راه حق را در بیابان فنا

از چهار و پنج و هفت و شش جدائی یافتیم

از جناب بارگاه مالک ملک وجود

هر زمان توقیع قدر کبریائی یافتیم

کفر و دین یکسان شمر خواجو که در لوح بیان

کافری را برتر از زهد ریائی یافتیم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:43 PM

 

دو جان وقف حریم حرم او کردیم

و اعتماد از دو جهان بر کرم او کردیم

چون خضر دست ز سرچشمهٔ حیوان شستیم

تا تیمم بغبار قدم او کردیم

آنکه از درد دل خسته دلان آگه نیست

ما دوای دل غمگین بغم او کردیم

بی عنا و الم او نتوانیم نشست

ز آنکه عادت بعنا و الم او کردیم

آن همه نامه نوشتیم و جوابی ننوشت

گوئیا عقد لسان قلم او کردیم

زان جفا جوی ستمکاره نداریم شکیب

گر چه جان در سر جور و ستم او کردیم

اگر از سکهٔ او روی نتابیم مرنج

که فقیریم و طمع در درم او کردیم

پیش آن لعبت شیرین نفس از غایت شوق

جان بدادیم و تمنای دم او کردیم

یا رب آن خسرو خوبان جهان آگه بود

که چه فریاد بپای علم او کردیم

مردم دیدهٔ هندو وش دریائی را

خاک روب سر کوی خدم او کردیم

در دم صبح که خواجو ره مستان می‌زد

ای بسا ناله که بر زیر و بم او کردیم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:43 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4334855
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث