به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

مردیم در خمار و شرابی نیافتیم

گشتیم غرق آتش وآبی نیافتیم

کردیم حال خون دل از دیدگان سؤال

لیکن به جز سرشک جوابی نیافتیم

تا چشم مست یار خرابی بنا نهاد

همچون دل شکسته خرابی نیافتیم

رفتیم در هوایش و برخاک کوی او

بردیم آب خویش و مبی نیافتیم

جان را براه بادیه از تاب تشنگی

کردیم خون و اشک سحابی نیافتیم

بیرون ز زلف و عارض خورشید پیکران

برآفتاب پر غرابی نیافتیم

در ده قدح که جز دل بریان خون چکان

در بزمگاه عشق کبابی نیافتیم

کردیم بی حجاب نظر در رخت ولیک

روی ترا به جز تو حجابی نیافتیم

خاک درت شدیم چو خواجو بحکم آنک

برتر ز درگه تو جنابی نیافتیم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:43 PM

 

آنکه لعلش عین آب زندگانی یافتیم

در رهش مردن حیات جاودانی یافتیم

راستی را پیش آن قد سهی سرو روان

نارون را در مقام ناروانی یافتیم

کار ما بی آتش دل در نگیرد زانکه ما

زندگی مانند شمع از جان فشانی یافتیم

گر چه رنگ عاشقان از غم شود چون زعفران

ما همه شادی ز رنگ زعفرانی یافتیم

خسروان گر سروری در پادشاهی می‌کنند

ما سریر خسروی در پاسبانی یافتیم

اهل معنی از چه رو انکار صورت کرده‌اند

زانکه صورت را همه گنج معانی یافتیم

ما اگر پیرانه سر در بندگی افتاده‌ایم

همچو سرو آزادگی در نوجوانی یافتیم

جامهٔ صوفی بگیر و جام صافی ده که ما

دوستکامی راز جم دوستکانی یافتیم

رفتن دیر مغان خواجو بهنگام صبوح

از غوانی و شراب ارغوانی یافتیم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:43 PM

 

ما دلی ایثار او کردیم و جانی یافتیم

گوهری در پایش افکندیم و کانی یافتیم

چون نظر کردیم در بستان بیاد قامتش

راستی را از سهی سروی روانی یافتیم

با خیال عارض گلرنگ و قد سرکشش

بر سر هر شاخ عرعر گلستانی یافتیم

گر چه چون عنقا به قاف عشق کردیم آشیان

مرغ دلرا هر نفس در آشیانی یافتیم

ترک عالم گیر و عالمگیر شو زیرا که ما

هر زمانی خویشتن را در مکانی یافتیم

در جهان بی نشانی تا نیاوردیم روی

ظن مبر کز آن بت مه رو نشانی یافتیم

سالها کردیم قطع وادی عشقش ولیک

تا نپنداری که این ره را کرانی یافتیم

ما نه از چشم گران خواب تو بیماریم و بس

زانکه در هر گوشه از وی ناتوانی یافتیم

در گلستان غم عشق تو از خوناب چشم

هر گیاهی را که دیدیم ارغوانی یافتیم

چون بیاد تیغ مژگان تو بگشودیم چشم

هر سو مو بر تن خواجو سنانی یافتیم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:43 PM

 

اشارت کرده بودی تا بیایم

بگو چون بی سر و بی پا بیایم

من شوریده دل را از ضعیفی

ندانی باز اگر فردا بیایم

گرم رانی بگو تا باز گردم

وگر خوانی بفرما تا بیایم

بهر منزل که فرمائی بدیده

چه جابلقا چه جابلسا بیایم

اگر برفست وگر باران نترسم

اگر بادست وگر سرما بیایم

اگر خواهی که با تن‌ها نباشم

نه با تن‌ها من تنها بیایم

وگر گوئی بیا تا قعر دریا

ز بهر لؤلؤ لالا بیایم

بدان جائی که گوهر می‌توان یافت

اگر کوهست و گر دریا بیایم

ایا کوی تو منزلگاه خواجو

چه فرمائی نیایم یا بیایم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:43 PM

 

ما ز رخ کار خویش پرده بر انداختیم

با رخ دلدار خویش نرد نظر باختیم

مشعلهٔ بیخودی از جگر افروختیم

و آتش دیوانگی در خرد انداختیم

بر در ایوان دل کوس فنا کوفتیم

بر سر میدان جان رخش بقا تاختیم

گر سپر انداختیم چون قمر از تاب مهر

تیغ زبان بین چو صبح کز سر صدق آختیم

شمع دل افروختیم عود روان سوختیم

گنج غم اندوختیم با غم دل ساختیم

سر چو ملک بر زدیم از حرم سرمدی

تا علم مرشدی برفلک افراختیم

چون دم دیوانگی از دل خواجو زدیم

مست می عشق را مرتبه بشناختیم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:43 PM

 

کشتی ما کو که ما زورق درآب افکنده‌ایم

در خرابات مغان خود را خراب افکنده‌ایم

جام می را مطلع خورشید تابان کرده‌ایم

وز حرارت تاب دل در آفتاب افکنده‌ایم

با جوانان بر در میخانه مست افتاده‌ایم

وز فغان پیر مغان را در عذاب افکنده‌ایم

شاهد میخوارگان گو روی بنمای از نقاب

کاین زمان از روی کار خود نقاب افکنده‌ایم

محتسب اسب فضیحت بر سرما گو مران

گر برندی در جهان خر در خلاف افکنده‌ایم

آبروی ساغر از چشم قدح پیمای ماست

گر به بی آبی سپر بر روی آب افکنده‌ایم

ما که از جام محبت نیمه مست افتاده‌ایم

کی بهوش آئیم کافیون در شراب افکنده‌ایم

گوشهٔ دل کرده‌ایم از بهر میخواران کباب

لیکن از سوز دل آتش در کباب افکنده‌ایم

غم مخور خواجو که از غم خواب را بینی بخواب

زانکه ما چشم امید از خورد و خواب افکنده‌ایم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:43 PM

 

ما بدرگاه تو از کوی نیاز آمده‌ایم

به هوایت ز ره دور و دراز آمده‌ایم

قدحی آب که برآتش ما افشاند

که درین بادیه با سوز و گداز آمده‌ایم

بینوا گرد عراق ار چه بسی گردیدیم

راست از راه سپاهان بحجاز آمده‌ایم

غسل کردیم به خون دل و از روی نیاز

بعبادتگه لطفت بنماز آمده‌ایم

تا نسیم سمن از گلشن جان بشنیدیم

همچو مرغ سحری نغمه نواز آمده‌ایم

بیش ازین برگ چمن بود چو بلبل ما را

شاهبازیم کنون کز همه باز آمده‌ایم

همچو محمود نداریم سر ملکت و تاج

که گرفتار سر زلف ایاز آمده‌ایم

تا چه صیدیم که در چنگ پلنگ افتادیم

یا چه کبکیم که در چنگل باز آمده‌ایم

برگ خواجو اگر از لطف بسازی چه شود

کاندرین راه نه با توشه و ساز آمده‌ایم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:42 PM

 

ما به نظارهٔ رویت بجهان آمده‌ایم

وز عدم پی بپیت نعره زنان آمده‌ایم

چون دل گمشده را با تو نشان یافته‌ایم

از پی آن دل پرخون بنشان آمده‌ایم

گر برآریم فغان از غم دل معذوریم

کز فغان دل غمگین بفغان آمده‌ایم

زخم شمشیر ترا مرهم جان ساخته‌ایم

لیکن از درد دل خسته بجان آمده‌ایم

قامت از غم چو کمان کرده و دل راست چو تیر

در صف عشق تو با تیر و کمان آمده‌ایم

بی تو از دوزخ و فردوس چه جوئیم که ما

هم ازین ایمن و هم فارغ از آن آمده‌ایم

چون نداریم سکون بی نظر مغبچگان

ساکن کوی خرابات مغان آمده‌ایم

اگر آن جان جهان تیغ زند خواجو را

گو بزن زانکه مبرا ز جهان آمده‌ایم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:42 PM

 

باز هشیار برون رفته و مست آمده‌ایم

وز می لعل لبت باده پرست آمده‌ایم

تا ابد باز نیائیم بهوش از پی آنک

مست جام لبت از عهد الست آمده‌ایم

از درت بر نتوان خاست از آنروی که ما

بر سر کوی تو از بهرنشست آمده‌ایم

با غم عشق تو تا پنجه در انداخته‌ایم

چون سر زلف سیاهت بشکست آمده‌ایم

سر ما دار که سر در قدمت باخته‌ایم

دست ما گیر که در پای تو پست آمده‌ایم

بر سر کوی تو زینگونه که از دست شدیم

ظاهر آنستکه آسانت بدست آمده‌ایم

عیب سرمستی خواجو نتوان کرد چو ما

باز هشیار برون رفته و مست آمده‌ایم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:42 PM

 

به گدائی به سر کوی شما آمده‌ایم

دردمندیم و بامید دوا آمده‌ایم

نظر مهر ز ما باز مگیرید چو صبح

که درین ره ز سر صدق و صفا آمده‌ایم

دیگران گر ز برای زر و سیم آمده‌اند

ما برین در بتمنای شما آمده‌ایم

گر برانید چو بلبل ز گلستان ما را

از چه نالیم چو بی برگ و نوا آمده‌ایم

آفتابیم که از آتش دل در تابیم

یا هلالیم که انگشت نما آمده‌ایم

به قفا بر نتوان گشتن از آن جان جهان

کز عدم پی بپی او را ز قفا آمده‌ایم

گر چو مشک ختنی از خط حکمش یک موی

سر بتابیم ز مادر بخطا آمده‌ایم

نفس را بر سر میدان ریاضت کشتیم

چون درین معرکه از بهر غزا آمده‌ایم

غرض آنستکه در کیش تو قربان گردیم

ورنه در پیش خدنگ تو چرا آمده‌ایم

دل سودازده در خاک رهت می‌جوئیم

همچو گیسوی تو زانروی دوتا آمده‌ایم

ایکه خواجو بهوای تو درین خاک افتاد

نظری کن که نه از باد هوا آمده‌ایم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:42 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4328764
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث