به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

آید ز نی حدیثی هر دم بگوش جانم

کاخر بیا و بشنو دستان و داستانم

من آن نیم که دیدی و آوازه‌ام شنیدی

در من بچشم معنی بنگر که من نه آنم

گر گوش هوش داری بشنو که باز گویم

رمزی چنانکه دانی رازی چنانکه دانم

من بلبل فصیحم من همدم مسیحم

من پرده سوز انسم من پرده ساز جانم

من بادپای روحم من بادبان نوحم

من رازدار غیبم من راوی روانم

گاه ترانه گفتن عقلست دستیارم

در شرح عشق دادن روحست ترجمانم

عیسی روان فزاید چون من نفس برآرم

داود مست گردد چون من زبور خوانم

در گوش هوش پیچد آواز دلنوازم

وز پردهٔ دل آید دستان دلستانم

بی فکر ذکر گویم بی‌لهجه نغمه آرم

بی حرف صوت سازم بی‌لب حدیث رانم

پیوسته در خروشم زیرا که زخم دارم

همواره زار و زردم زانرو که ناتوانم

اکنون که صوفی آسا تجریدخرقه کردم

بنگر چو بت پرستان زنار برمیانم

ببریده‌اند پایم در ره زدن ولیکن

با این بریده پائی با باد همعنانم

معذورم ار بنالم زیرا که می‌زنندم

لیکن چه چاره سازم کز خویش در فغانم

وقتی که طفل بودم هم خرقه بود خضرم

اکنون که پیر گشتم همدست کودکانم

خواجو اگر ندانی اسرار این معانی

از شهر بی زبانان معلوم کن زبانم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:33 PM

 

من بار هجر می‌کشم و ناقه محملم

برگیر ساربان نفسی باری از دلم

طوفان آب دیده گر ازین صفت رود

زین پس مگر سفینه رساند بمنزلم

با درد خود مرا بگذارید و بگذرید

کایندم نماند طاقت قطع منازلم

گفتم قدم برون نهم از آستان دوست

از آب دیده پای فرو رفت در گلم

هرجا که می‌نشینم و هر جا که می‌روم

نقشش نمی‌رود نفسی از مقابلم

گر دیگری بضربت خنجر شود قتیل

من کشته دو ساعد سیمین قاتلم

آندم که خاک گردم و خاکم شود غبار

از بحر عشق باد نیارد بساحلم

هر چند عمر در سر تحصیل کرده‌ام

بیحاصلیست در غم عشق تو حاصلم

خواجو برو که قافله کوس رحیل زد

ای دوستان چه چاره چو من در سلاسلم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:33 PM

 

ترا که گنج گشودی ز زخم مار چه غم

چو شاخ گل بکف آید ز نوک خار چه غم

اگر هزار فغان کرده است بلبل مست

چو غنچه پرده بر اندازد از هزار چه غم

معاشری که مدام از قدح گزیرش نیست

چو می ز جام فرح نوشد از خمار چه غم

در آنزمان که شود وصل معنوی حاصل

بصورت ار نشوی زائر مزار چه غم

میان لیلی و مجنون چو قرب جانی هست

اگر چنانکه بود دوری دیار چه غم

ز روزگار میندیش و کار خویش بساز

چو روزگار برآمد ز روزگار چه غم

بزیر بار غم ار پست گشته‌ام غم نیست

مرا که ترک شتر کرده‌ام ز بار چه غم

ترا چه غم بود از درد ما که سلطان را

ز رنج خاطر درویش دلفگار چه غم

درین میان که گرفتار عشق شد خواجو

گرش مراد نهد چرخ در کنار چه غم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:33 PM

 

می‌درم جامه و از مدعیان می‌پوشم

می‌خورم جامی و زهری بگمان می‌نوشم

من چو از باده گلرنگ سیه روی شدم

چه غم از موعظهٔ زاهد ازرق پوشم

هرکه از مستی و دیوانگیم نهی‌کند

گو برو با دگری گوی که من بیهوشم

باده می‌نوشم و از آتش دل می‌جوشم

مگر آن آب چو آتش بنشاند جوشم

هر دم ایشمع چرا سر دل آری بزبان

نه من سوخته خون می‌خورم و خاموشم

مطرب پرده‌سرا چون بخراشد رگ چنگ

نتوانم که من سوخته دل نخروشم

دامنم دوش گر از خون جگر پر می‌شد

این چه سیلست که امشب بگذشت از دوشم

یا رب آن باده نوشین ز کجا آوردند

که چنان مست ببردند ز مجلس دوشم

چون من از پای در افتادم و از دست شدم

دارم از لطف تو آن چشم که داری گوشم

طاقت بار فراق تو ندارم لیکن

چون فتادم چکنم می‌کشم و می‌کوشم

همچو خواجو دو جهان بی تو بیک جو نخرم

وز تو موئی به همه ملک جهان نفروشم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:33 PM

 

ای لاله برگ خویش نظرت گلستان چشم

یاقوت آبدار تو قوت روان چشم

خیل خیال خال تو بیند بعینه و

در هر طرف که روی کند دیدبان چشم

دور از توام ز دیده نماند نشان ولیک

برخاک درگه تو بماند نشان چشم

یکدم بیاد آن لب و دندان در نثار

خالی نشد ز گوهر و لعلم دکان چشم

روز سپید اگر نه بروی تو دیده‌ام

یا رب سیاه باد مرا خان و مان چشم

ای بس که ما بسوزن مژگان کشیده‌ایم

زنجیره‌های جعد تو بر پرنیان چشم

چون می‌روی کجا نشود ملک دل خراب

ما را که رود می‌رود از ناودان چشم

پستان سیمگون تو با اشک لعل ما

آن نار سینه آمد و این ناردان چشم

خواجو نگر که رستهٔ پروین ز تاب مهر

هر صبح بیتو چون گسلد ز آسمان چشم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:33 PM

 

تا چند به شادی می غمهای تو نوشم

از خلق جهان کسوت سودای تو پوشم

هر چند که زلفت دل من گوش ندارد

من سلسلهٔ زلف ترا حلقه بگوشم

عیبم مکن ار دود دلم در جگر افتاد

با این همه آتش نتوانم که نجوشم

چون چنگ زه جان کشدم چون نخراشم

چون عود ره دل زندم چون نخروشم

خلقی ز فغانم به فغانند ولیکن

این طرفه که می‌نالم و پیوسته خموشم

دیشب خبرم نیست که شاگرد خرابات

چون از در میخانه بدر برد بدوشم

پر کن قدحی زهر هلاهل که بیکدم

بر یاد لب لعل تو چون شهد بنوشم

تا جان بودم زان می چون خون سیاوش

جامی بهمه مملکت جم نفروشم

در میکده گر زهد فروشم چو تو خواجو

دانم که بیک جو نخرد باده فروشم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:33 PM

 

ای روی تو چشمهٔ خور چشم

ابروی تو طاق اخضر چشم

بالای بلند و چشم مستت

شمشاد روان و عبهر چشم

لعل تو شراب مجلس روح

روی تو چراغ منظر چشم

خاک قدم تو سرمهٔ حور

لعل لبت آب کوثر چشم

پیکان غم تو ناوک دل

نوک مژهٔ تو نشتر چشم

از غایت مهر گشته حیران

در پیکر تو دو پیکر چشم

لعل تو بهای جوهر جان

دندان تو عقد گوهر چشم

ابروت هلال ماه خوبی

رخسار تو مهر انور چشم

در ورطهٔ خون فتاده ما را

دور از رخ تو شناور چشم

از شوق خط تو این مقله

در آب فکند دفتر چشم

تا بی تو بروی ما چه آید

زین مردمک بد اختر چشم

دریا شودم ز اشک خونین

هر لحظه سواد کشور چشم

از چشم شد آب روی خواجو

بر باد که خاک بر سر چشم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:33 PM

 

بیا که هندوی گیسوی دلستان تو باشم

قتیل غمزهٔ خونخوار ناتوان تو باشم

گرم قبول کنی بندهٔ کمین تو گردم

ورم به تیر زنی ناظر کمان تو باشم

کنم بقاف هوای تو آشیانه چو عنقا

بدان امید که مرغی ز آشیان تو باشم

دلم چو غنچه بخندد چو سر ز خاک برآرم

ببوی آنکه گیاهی ز بوستان تو باشم

ز خوابگاه عدم چون بحشر باز نشستم

براستان که همان خاک آستان تو باشم

اگر به آب حیاتم هزار بار برآرند

هنوز سوخته آتش سنان تو باشم

تو شمع جمعی و خواهم که پیش روی تو میرم

تو پادشاهی و آیم که پاسبان تو باشم

مرا بهر زه در آئی مران که در شب رحلت

درای راه نوردان کاروان تو باشم

چو از میان تو یک موی در کنار نبینم

چو موی گردم از آنرو که چون میان تو باشم

اگر هزار شکایت بود ز دور زمانم

چگونه شکر نگویم که در زمان تو باشم

غلام خویشتنم خوان بحکم آنکه چو خواجو

بخاک راه نیرزم اگر نه زان تو باشم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:33 PM

 

اشکست که می‌گردد در کوی تو همرازم

و آهست که می‌آید در عشق تو دمسازم

سر حلقهٔ رندان کرد آن طره طرارم

دردیکش مستان کرد آن غمزهٔ غمازم

گر صبر کند باری مشکل نشود کارم

ور دیده بدوزد لب بیرون نفتد رازم

جامی بده ای ساقی تا چهره برافروزم

راهی بزن ای مطرب تا خرقه دراندازم

در چنگ تو همچون نی می‌نالم و می‌زارم

بر بوی تو همچون عود می‌سوزم و می‌سازم

این ضربت بی قانون تا چند زنی برمن

یک روز چو چنگ آخر در برکش و بنوازم

هر دم که روان گردی جان در رهت افشانم

وان لحظه که باز آئی سر در قدمت بازم

چون با تو نپردازم آتشکده دل را

کز آتش سودایت با خویش نپردازم

در صومعه چون خواجو تا چند فرود آیم

باشد که بود روزی در میکده پروازم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:33 PM

 

بزن بنوک خدنگم که پیش دست تو میرم

چو جان فدای تو کردم چه غم ز خنجر و تیرم

اسیر قید محبت سر از کمند نتابد

گرم بتیغ برانی کجا روم که اسیرم

بحضرتی که شهانرا مجال قرب نباشد

من شکسته بگردش کجا رسم که فقیرم

ز خویشتن بروم چون تو در خیال من آئی

ولی عجب که خیالت نمی‌رود ز ضمیرم

چو شمع مجلسم ار زانکه می‌کشی شب هجران

چو صبح پرده برافکن که پیش روی تو میرم

کمال شوق بجائی رسید و حد مودت

که از دو کون گزیرست و از تو نیست گزیرم

بود بگاه صبوحی در آرزوی جمالت

نوای نالهٔ زارم ادای نغمهٔ زیرم

نظیر نیست ترا در جهان بحسن و لطافت

چنانکه گاه لطایف بعهد خویش نظیرم

قلم چو شرح دهد وصف گلستان جمالت

نوای نغمهٔ بلبل شنو بجای صریرم

مرا مگوی که خواجو بترک صحبت ما کن

چو از تو صبر ندارم چگونه ترک تو گیرم

منم درین چمن آن مرغ کز نشیمن وحدت

بیان عشق حقیقی بود نوای صفیرم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:33 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4340751
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث