به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

چو برکشی علم قربت از حریم حرم

ز ما ببادیه یاد آر از طریق کرم

ندانم این نفس روح بخش روحانی

شمیم باغ بهشتست یا نسیم ارم

رقوم دفتر دیوانگی نکو خواند

کسی که بر دلش از بیخودی زدند رقم

مسخرت نشود تختگاه ملک وجود

مگر گهی که زنی خیمه بر جهان عدم

مرا که گنج غمت هست در خرابهٔ دل

چرا به آبی در می سرزنش کنی چو درم

بدور باش فراقم ز خویش دور مدار

اگر چنانکه کنی قتل من بتیغ ستم

کنون که کشتی عمرم فتاده در غرقاب

کجا بساحل شادی رسم ز ورطهٔ غم

چو صید عشق شدم از حرامیم غم نیست

که هیچکس نکند قصد آهوان حرم

چه خیزد ار بنشانی چو خاک شد خواجو

غبار خاطر او را به آب چشم قلم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:33 PM

 

دوش می‌آید نگار بربرم

گفتم ای آرام جان و دلبرم

دامن افشان زین صفت مگذر ز ما

گفت بگذار ای جوان تا بگذرم

گفتم امشب یک زمان تشریف ده

تا بکام دل ز وصلت بر خورم

گفت بی پروانه نتوان یافتن

صحبتم را زانکه شمع خاورم

گفتم از پروانه و خط در گذر

من نه میر ملک و شاه کشورم

یک زمان با من بدرویشی بساز

زانکه من هم بنده‌ات هم چاکرم

چون غلام حلقه در گوش توام

چند داری همچو حلقه بر درم

گفت آری بس جوانی مهوشی

تا کنون جز راه مهرت نسپرم

راستی را سرو بالائی خوشی

تا بیایم با تو جان می‌پرورم

گفتم از مهر جمالت گشته‌ام

آنچنان کز ذره پیشت کمترم

گفت آری با چنان حسن و جمال

شاید ار گوئی که مهر انورم

گفتم امشب گر مسلمانی بیا

گفت اگر یک لحظه آیم کافرم

گفت ار جان بایدت استاده‌ام

گفت کو سیم و زرت تا بنگرم

گفتمش گر سیم باید شب بیا

گفت خلقت بینم از لطف و کرم

گفتمش یک لحظه با پیران بساز

گفت زر برکش که من زال زرم

گفتمش گر سر برآری بنده‌ام

گفت خواجو بگذر امشب از سرم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:33 PM

 

ایدل ار خواهی به دولتخانهٔ جانت برم

ور حدیث جان نگوئی پیش جانانت برم

شمسهٔ ایوان عقلی ماه برج عشق باش

تا بپیروزی برین پیروزه ایوانت برم

گر چنان دانی که از راه خطا بگذشته‌ئی

پای در نه تا به خلوتخانهٔ خانت برم

گوهر شهوار خواهی بر لب بحر آرمت

دامن گل بایدت سوی گلستانت برم

از کف دیو طبیعت باز گیر انگشتری

تا بگیرم دست و بر تخت سلیمانت برم

نفس کافر کیش را گر بندهٔ فرمان کنی

هر چه فرمائی شوم تعلیم و فرمانت برم

در گذر زین ارقم نه سر که گر دل خواهدت

دست گیرم بر سر گنجینهٔ جانت برم

گر شوی با من چوآه صبحگاهی همنفس

از دل پر مهر بر ایوان کیوانت برم

چون درین راه از در بتخانه می‌یابی گشاد

مست و لایعقل درآ تا پیش رهبانت برم

ور جدا گردی ز خواجو با بهشتی پیکران

از پی نزهت بصحن باغ رضوانت برم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:29 PM

 

نشان روی تو جستم به هر کجا که رسیدم

ز مهر در تو نشانی ندیدم و نشنیدم

چه رنجها که نیامد برویم از غم رویت

چه جورها که ز دست تو در جهان نکشیدم

هزار نیش جفا از تو نوش کردم و رفتم

هزار تیر بلا از تو خوردم و نرمیدم

کدام یار جفا کز تو احتمال نکردم

کدام شربت خونابه کز غمت نچشیدم

ترا بدیدم و گفتم که مهر روز فروزی

ولی چه سود که یک ذره مهر از تو ندیدم

بجای من تو اگر صد هزار دوست گزیدی

بدوستی که بجای تو دیگری نگزیدم

جهان بروی تو می‌دیدم ار چه همچو جهانت

وفا و مهر ندیدم چو نیک در نگردیدم

بسی تو عهد شکستی که من رضای تو جستم

بسی تو مهر بریدی که از تو من نبریدم

از آن زمان که چو خواجو عنان دل بتو دادم

بجان رسیدم و هرگز بکام دل نرسیدم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:29 PM

 

بلبلان که رساند نسیم باغ ارم

بتشنگان که دهد آب چشمهٔ زمزم

مقیم در طیرانست مرغ خاطر ما

بگرد کوی تو همچون کبوتران حرم

مرا بناوک مژگان اگر کشی غم نیست

شهید تیغ غمت را ز نوک تیر چه غم

به نامه بهر جگر خستگان دود فراق

بساز شربتی آخر ز آب چشم قلم

کجا بطعنهٔ دشمن ز دوست برگردم

که غرق بحر مودت نترسد از شبنم

گرم عنایت شه دستگیر خواهد بود

منم کنون و سرخاکسار و پای علم

بیار نکهت جان بخش بوستان وصال

که جان فدای تو باد ای نسیم عیسی دم

کسی که ملک خرد باشدش بزیر نگین

ز جام می ندهد جرعه‌ئی به ملکت جم

چگونه در ره مستی قدم نهد خواجو

اگر نه بر سر هستی نهاده است قدم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:29 PM

 

روزی به سر کوی خرابات رسیدم

در کوی خرابان یکی مغبچه دیدم

از چشم بشد ظلمت و سرچشمهٔ خضرم

چون در خط سبز و لب لعلش نگریدم

نقش دو جهان محو شد از لوح ضمیرم

چون نقش رخش بر ورق دیده کشیدم

در لعل لبش یافتم آن نکته که عمری

در عالم جان معنی آن می‌طلبیدم

تا شیشهٔ خودبینی و هستی نشکستم

یک جرعه به کام از می لعلش نچشیدم

ساکن نشدم در حرم کعبهٔ وحدت

تا بادیهٔ عالم کثرت نبریدم

با من سخن از درس و کتب خانه مگوئید

اکنون که وطن بر در میخانه گزیدم

ایمان چه دهم عرض چو در کفر فتادم

قرآن چه کنم حفظ چو مصحف بدریدم

تسبیح بیفکندم و ناقوس گرفتم

سجاده گرو کردم وز نار خریدم

بردار شدم تا بدهم داد انا الحق

معنی انا الحق ز سردار شنیدم

خواجو بدر دیر شو و کعبه طلب کن

زیرا که من از کفر به اسلام رسیدم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:29 PM

 

نکنم حدیث شکر چو لبت گزیدم

چه کنم نبات مصری چو شکر مزیدم

بتو کی توان رسیدن چو ز خویش رفتم

ز تو چون توان بریدن چو ز خود بریدم

چه فروشی آب رویم که بملک عالم

نفروشم آرزویت که بجان خریدم

ندهم کنون ز دستت که ز دست رفتم

نروم ز پیش تیغت که بجان رسیدم

چه نکردم از وفا تا بتو میل کردم

چه ندیدم از جفا تا ز تو هجر دیدم

که برد خبر به یارم که ز اشتیاقش

ز خبر برفتم از وی چو خبر شنیدم

نکشیده زلف عنبر شکنش چو خواجو

نتوان بشرح گفتن که چها کشیدم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:29 PM

 

با روی چون گلنارش از برگ سمن باز آمدم

با زلف عنبر بارش از مشک ختن باز آمدم

تا آن نگار سیمبر شد شمع ایوانی دگر

مردم چو شمع انجمن وز انجمن باز آمدم

گفتم ببینم روی او یا راه یابم سوی او

رفتم ز جان در کوی او وز جان و تن باز آمدم

از عشق آن جان جهان بگذشتم از جان و جهان

وز مهر آن سرو روان از نارون باز آمدم

چون باد صبح از بوستان آورد بوی دوستان

رفتم ز شوق از خویشتن وز خویشتن باز آمدم

تا برگ گلبرگ رخش دارم ندارم برگ گل

تا آمدم در کویش از طرف چمن باز آمدم

می‌رفت و می‌گفت ای گدا از من بیازردی چرا

گر زانکه داری ماجرا بازآ که من باز آمدم

وقتی اگر من پیش ازین با خود ز راه بیخودی

گفتم کزو باز آیم از باز آمدن باز آمدم

خواجو به کام دوستان سوی وطن باز آمدی

ای دوستان از آمدن سوی وطن باز آمدم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:29 PM

 

رخشنده‌تر از مهر رخش ماه ندیدم

خوشتر ز ره عشق بتان راه ندیدم

عمریست که آن عمر عزیزم بشد از دست

ماهیست که آن طلعت چون ماه ندیدم

دل خواسته بود از من دلداده ولیکن

جان نیز فدا کردم و دلخواه ندیدم

آتش زدم از آه درین خرگه نیلی

چون طلعت او بر در خرگاه ندیدم

تا در شکن زلف سیاه تو زدم دست

از دامن دل دست تو کوتاه ندیدم

در مهر تو همره به جز از سایه نجستم

در عشق تو همدم به جز از آه ندیدم

دلگیرتر از چاه زنخدان تو بر ماه

در گوی زنخدان مهی چاه ندیدم

آشفته‌تر از موت که بر موی کمر گشت

من موی کسی تا بکمرگاه ندیدم

از خرمن سودای تو سرمایهٔ خواجو

حاصل بحز از گونه چون کاه ندیدم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:29 PM

 

وقتست کز ورای سراپردهٔ عدم

سلطان گل بساحت بستان زند علم

دریا فکنده ذیل بغلتاق فستقی

هر دم عروس غنچه برون آید از حرم

از کلک نقشبند قضا در تحیرم

کز سبزه بر صحیفهٔ بستان زند رقم

آثار صنع بین که بتاثیر نامیه

هر دم لطیفه‌ئی بوجود آید از عدم

صحن چمن ز زمزمهٔ بلبل سحر

گردد پر از ترنم زیر و نوای بم

از آب چشمه تیره شود چشمهٔ حیات

وز صحن باغ رشگ برد گلشن ارم

جعد بنفشه بین ز نسیم سحرگهی

همچون شکنج طره خوبان گرفته خم

گر در چمن بخنده درآید گل در روی

باور مکن که او بدوروئیست متهم

نرگس چو شوخ دیدگی از سر نمینهد

نازک دلست غنچه از آن می‌شود دژم

بیچاره لاله هست دلش در میان خون

گوئی ز دست باد صبا می‌برد ستم

بر سرو سوسن از چه زبان می‌کند دراز

آزاده راز طعن زبان آوران چه غم

خواجو چو سرو تا نکنی پیشه راستی

نتوان نهاد در ره آزادگی قدم

بخرام سوی باغ که چون لعل دلبران

عیسی دمست نکهت انفاس صبحدم

و اطراف بوستان شده از سبزه و بهار

همچون بساط مجلس فرمانده عجم

بر یاد بزم آصف جمشید مرتبت

بر کف نهاده لالهٔ دلخسته جام جم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:29 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4342974
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث