به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

گر می‌کشندم ور می‌کشندم

گردن نهادم چون پای بندم

گفتم ز قیدش یابم رهائی

لیکن چو آهو سر در کمندم

سرو بلندم وقتی در آید

کز در درآید بخت بلندم

بر چشم پرخون چون ابر گریم

بر دور گردون چون برق خندم

پند لبیبان کی کار بندم

زیرا که سودی نبود ز پندم

جور تو سهلست ار می‌پسندی

لیکن ز دشمن ناید پسندم

گر خون برآنی کز من برانی

از زخم تیغت نبود گزندم

صورت نبندم مثل تو در چین

زیرا که مثلت صورت نبندم

گفتی که خواجو در درد میرد

آری چه درمان چون دردمندم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:29 PM

 

عشق آن بت ساکن میخانه می‌گرداندم

جان غمگین در پی جانانه می‌گرداندم

آشنائی از چه رویم دور می‌دارد ز خویش

چون ز خویش و آشنا بیگانه می‌گرداندم

ترک رومی روی زنگی موی تازی گوی من

هندوی آن نرگس ترکانه می‌گرداندم

بسکه می‌ترساند از زنجیر و پندم می‌دهد

عاقل بسیار گو دیوانه می‌گرداندم

دانهٔ خالش که بر نزدیک دام افتاده است

با چنان دامی اسیر دانه می‌گرداندم

آتش دل هر شبی دلخسته و پر سوخته

گرد شمع روش چون پروانه می‌گرداندم

آرزوی گنج بین کز غایت دیوانگی

روز و شب در کنج هر ویرانه می‌گرداندم

با خرد پیمان من بیزاری از پیمانه بود

ویندم از پیمان غم پیمانه می‌گرداندم

من بشعر افسانه بودم لیکن این ساعت بسحر

نرگس افسونگرش افسانه می‌گرداندم

اشتیاق لعل گوهر پاش او در بحر خون

همچو خواجو از پی دردانه می‌گرداندم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:29 PM

 

می‌گذشتی و من از دور نظر می‌کردم

خاک پایت همه بر تارک سر می‌کردم

خرقهٔ ابر بخونابه فرو می‌بردم

دامن کوه پر از لعل و گهر می‌کردم

چون به جز ماه ندیدم که برویت مانست

نسبت روی تو زانرو بقمر می‌کردم

تا مگر با تو بزر وصل مهیا گردد

مس رخسار ز سودای تو زر می‌کردم

هرنفس کز دهن تنگ تو می‌کردم یاد

ملک هستی ز دل تنگ بدر می‌کردم

دهن غنچهٔ سیراب چو خندان می‌شد

یاد آن پستهٔ چون تنگ شکر می‌کردم

چهرهٔ باغ بخونابه فرو می‌شستم

دهن چشمه پر از للی تر می‌کردم

چون بیاد لب میگون تو می‌خورد شراب

جام خواجو همه پرخون جگر می‌کردم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:29 PM

 

در چمن دوش ببوی تو گذر می‌کردم

قدح لاله پر از خون جگر می‌کردم

پای سرو از هوس قد تو می‌بوسیدم

در گل از حسرت روی تو نظر می‌کردم

سخن طوطی خطت به چمن می‌گفتم

نسبت پسته تنگت بشکر می‌کردم

چشم نرگس به خیال نظرت می‌دیدم

وانگه از ناوک چشم تو حذر می‌کردم

چون صبا سلسلهٔ سنبل تر می‌افشاند

یاد آن گیسوی چون عنبر تر می‌کردم

هر زمانم که نظر بر رخ گل می‌افتاد

صفت روی تو با مرغ سحر می‌کردم

چون کمانخانهٔ ابروی تو می‌کردم یاد

تیرآه از سپر چرخ بدر می‌کردم

مشعل مه بدم سر فرو می‌کشتم

شمع خاور ز دل سوخته بر می‌کردم

چون فغان دل خواجو بفلک بر می‌شد

کار دل همچو فلک زیر و زبر می‌کردم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:29 PM

 

بدانکه بوی تو آورد صبحدم بادم

وگرنه از چه سبب دل بباد می‌دادم

عنان باد نخواهم ز دست داد کنون

ولی چه سود که در دست نیست جز بادم

مرا حکایت آن مرغ زیرک آمد یاد

بپای خویش چو در دام عشقت افتادم

ز دست دیده دلم روز و شب بفریادست

اگر چه من همه از دست دل بفریادم

مگر که سر بدهم ورنه من ز سر ننهم

امید وصل درین ره چو پای بنهادم

چو دجله گشت کنارم در آرزوی شبی

که باد صبحدم آرد نسیم بغدادم

گمان مبر که فراموش کردمت هیهات

ز پیشم ار چه برفتی نرفتی از یادم

مگر بگوش تو فریاد من رساند باد

وگرنه گر تو توئی کی رسی بفریادم

مگو که شیفته بر گلبنی شدی خواجو

که بیتو از گل و بلبل چو سوسن آزادم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:29 PM

 

صبحدم دل را مقیم خلوت جان یافتم

از نسیم صبح بوی زلف جانان یافتم

چون بمهمانخانهٔ قدسم سماع انس بود

آسمان را سبزه‌ای برگوشهٔ خوان یافتم

باغ جنت را که طوبی زو گیاهی بیش نیست

شاخ برگی بر کنار طاق ایوان یافتم

عقل کافی را که لوح کاف و نون محفوظ اوست

درمقام بیخودی طفل دبستان یافتم

خضر خضراپوش علوی چون دلیل آمد مرا

خویشتن را بر کنار آب حیوان یافتم

طائر جان کوتذرو بوستان کبریاست

در ریاض وحدتش مرغ خوش الحان یافتم

چون در این مقصورهٔ پیروزه گشتم معتکف

قطب را در کنج خلوت سبحه گردان یافتم

در بیابانی کزو وادی ایمن منزلیست

روح را هارون راه پور عمران یافتم

بسکه خواندم لاتذر بر خویش و گشتم نوحه گر

خویشتن را نوح و آب دیده طوفان یافتم

گر بگویم روشنت دانم که تکفیرم کنی

کاندرین ره کافری را عین ایمان یافتم

چشم خواجو را که در بحرین بودی جوهری

در فروش رستهٔ بازار عمان یافتم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:28 PM

 

روزگاری روی در روی نگاری داشتم

راستی را با رخش خوش روزگاری داشتم

همچو بلبل می‌خروشیدم بفصل نوبهار

زانکه در بستان عشرت نوبهاری داشتم

خوف غرقابم نبود و بیم موج از بهرآنک

کز میان قلزم محنت کناری داشتم

از کمین سازان کسی نگشود بر قلبم کمان

چون بمیدان زان صفت چابک سواری داشتم

گر غمم خون جگر می‌خورد هیچم غم نبود

از برای آنکه چون او غمگساری داشتم

درنفس چون بادم از خاطر برون بردی غبار

گر بدیدی کز گذار او غباری داشتم

داشتم یاری که یکساعت ز من غیبت نداشت

گر چه هر ساعت نشیمن در دیاری داشتم

چرخ بد مهرش کنون کز من به دستان در ربود

گوئیا در خواب می‌بینم که یاری داشتم

همچو خواجو با بد و نیک کسم کاری نبود

لیک با او داشتم گر زانکه کاری داشتم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:28 PM

 

رند و دردی کش و مستم چه توان کرد چو هستم

بر من ای اهل نظر عیب مگیرید که مستم

هر شبم چشم تو در خواب نمایند که گویند

نیست از باده شکیبم چکنم باده پرستم

ترک سر گفتم و از پای تو سر بر نگرفتم

در تو پیوستم و از هر دو جهان مهر گسستم

دست شستم ز دل و دیده خونبار ولیکن

نقش رخسار تو از لوح دل و دیده نشستم

گفتی از چشم خوش دلکش من نیستی آگه

بدو چشمت که ز خود نیستم آگاه که هستم

تا دل اندر گره زلف پریشان تو بستم

دست بنهاده ز غم بر دل و جان بر کف دستم

تا قیامت تو مپندار که هشیار توان شد

زین صفت مست می عشق تو کز جام الستم

چشم میگون ترا دیدم و سرمست فتادم

گره زلف تو بگشادم و زنار ببستم

تو اگر مهرگسستی و شکستی دل خواجو

بدرستی که من آن عهد که بستم نشکستم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:28 PM

 

تخفیف کن از دور من این باده که مستم

وزغایت مستی خبرم نیست که هستم

بر بوی سر زلف تو چون عود برآتش

می‌سوزم و می‌سازم و با دست بدستم

در حال که من دانهٔ خال تو بدیدم

در دام تو افتادم و از جمله برستم

دیشب دل دیوانهٔ بگسسته عنانرا

زنجیر کشان بردم و در زلف تو بستم

با چشم تو گفتم که مکن عربده جوئی

گفت از نظرم دور شو این لحظه که مستم

زان روز که رخسار چو خورشید تو دیدم

چون سنبل هندوی تو خورشید پرستم

آهنگ سفر کردی و برخاست قیامت

آن لحظه که بی قامت خوبت بنشستم

شاید که ز من خلق جهان دست بشویند

گر در غمت از هر دو جهان دست نشستم

هر چند شکستی دل خواجو بدرستی

کان عهد که با زلف تو بستم نشکستم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:28 PM

 

من از آن لحظه که در چشم تو دیدم مستم

کارم از دست برون رفت که گیرد دستم

دیشب آندل که بزنجیر نگه نتوان داشت

بیخود آوردم و در حلقهٔ زلفت بستم

این خیالیست که در گرد سمند تو رسم

زانکه چون خاک بزیر سم اسبت پستم

هر که با زلف گرهگیر تو پیوندی ساخت

ببریدم ز همه خلق و درو پیوستم

من نه امروز بدام تو در افتادم و بس

که گرفتار غم عشق توام تا هستم

تا برفتی نتوانم که شبی تا دم صبح

از دل و دیده درودت ز قفا نفرستم

بیش ازینم هدف تیر ملامت مکنید

که برون رفت عنان از کف و تیر از شستم

گرکنم جامه به خونابه نمازی چه عجب

که ز جان دست بخون دل ساغر شستم

باز خواجو که مرا کوفته خاطر می‌داشت

برگرفتم ز دل سوخته و وارستم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:28 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4344360
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث