به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ای کرده تیره شب را بر آفتاب منزل

دلرا ز چین زلفت برمشک ناب منزل

تا در درون چشمم خرگاه زد خیالت

مه را بسان ماهی بینم در آب منزل

باید که رحمت آرد آنکو شراب دارد

برتشنه‌ئیکه باشد او را سراب منزل

ره چون برم به کویت زانرو که نادر افتد

در آشیان عنقا کرده ذباب منزل

یک ذره مهر رویت خالی نگردد از دل

زیرا که گنج باشد کنج خراب منزل

بنگر در اشک مستان عکس جمال ساقی

همچون قمر که سازد جام شراب منزل

خواجو که غرقه آمد در ورطهٔ جدائی

بر ساحل وصالت بیند بخواب منزل

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:24 PM

 

هرگه که ز خرگه بچمن بار دهد گل

نرگس نکند خواب خوش از غلغل بلبل

ای خادم یاقوت لب لعل تو لؤلؤ

وی هندوی ریحان خط سبز تو سنبل

تا کی کند آن غمزهٔ عاشق کش معلول

در کار دل ریش من خسته تعلل

گر نرگس مستت نکند ترک تعدی

چندین چه کند زلف دراز تو تطاول

شرح شکن زلف تو بابیست مطول

کوتاه کنم تا نکشد سر به تسلسل

آن صورت آراسته را بیش میارای

کانجا که جمالست چه حاجت بتجمل

محمل مبر از منزل احباب که ما را

یکدم نبود بار فراق تو تحمل

المغرم یستغرق فی البحر غریقا

واللائم کالنائم فی الساحل یغفل

هر لحظه که خاموش شود ماه مغنی

از مرغ صراحی شنوم نعره که قل قل

ای آنکه جمال از رخ زیبای تو جزویست

غمهای جهان جزو غم عشق تو شد کل

بر باد هوا باده مپیمای که خواجو

از مل نشود بی خبر الا بتامل

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:24 PM

 

مقاربت نشود مرتفع ببعد منازل

که بعد در ره معنی نه مانعست و نه حائل

چو هست عهد مودت میان لیلی و مجنون

چه غم ز شدت اعراب و اختلاف قبائل

در آن مصاف که جان تازه گردد از لب خنجر

قتیل عشق نمیرد مگر بغیبت قاتل

کسی که خاک شود در میان بحر مودت

گمان مبر که برد باد ازو غبار بساحل

ترا که کعبه طواف حرم کند بحقیقت

چه احتیاج بسیر و سلوک و قطع منازل

ببخش بردل مستسقیان وادی فرقت

که کرده‌اند لبالب بخون دیده مراحل

اگر چه هیچ وسیلت به حضرت تو ندارم

هوای روی توام هست بهترین وسائل

سواد خط تو بیرون نمی‌رود ز سویدا

خیال خال تو خالی نمی‌شود ز مخائل

مرا نصیحت دانا به عقل باز نیارد

که اقتضای جنون می‌کند ملامت عاقل

اگر ز شست تو باشد بزن خدنگ ز ره سم

وگر ز دست تو باشد بیار زهر هلاهل

نوای نغمهٔ خواجو شنو به گاه صبوحی

چنانکه وقت سحر در چمن خروش عنادل

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:24 PM

 

گر گنج طلب داری از مار مترس ای دل

ور خرمن گل خواهی از خار مترس ای دل

چون زهد و نکونامی بر باد هوا دادی

از طعنهٔ بدگویان زنهار مترس ای دل

از رندی و بدنامی گر ننگ نمی‌داری

از فخر طمع برکن وز عار مترس ای دل

گر طالب دیداری از خلد برین بگذر

ور نور بدست آمد از نار مترس ای دل

چون نرگس بیمارش خون می‌خور اگر مستی

ور زانکه شود جانت بیمار مترس ای دل

گر همدم منصوری رو لاف انا الحق زن

چون دم زنی از وحدت از دار مترس ای دل

جان را چو فدا کردی از تن مکن اندیشه

چون ترک شتر گفتی از بار مترس ای دل

قول حکما بشنو کاندم که قدح نوشی

اندک خور و از مستی بسیار مترس ای دل

صد بار ترا گفتم کامروز که چون خواجو

اقرار نمی‌کردی ز انکار مترس ای دل

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:24 PM

 

رحمتی گر نکند بر دلم آن سنگین دل

چون تواند که کشد بار غمش چندین دل

زین صفت بر من اگر جور کند مسکین من

ور ازین پس ندهد داد دلم مسکین دل

من ازین در به جفا باز نگردم که مرا

پای بندست در آن سلسلهٔ مشکین دل

با گلستان جمالش نکشد فصل بهار

اهل دل را به تماشای گل و نسرین دل

خسرو ار بند وگر پند فرستد فرهاد

برنگیرد بجفا از شکر شیرین دل

دلم از صحبت خوبان نشکیبد نفسی

ای عزیزان من بیدل چکنم با این دل

نکند سوی دل خستهٔ خواجو نظری

آه از آن دلبر پیمان شکن سنگین دل

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:24 PM

 

مرا که راه نماید کنون به خانهٔ دل

که خاک راهم اگر دل دهم به خانهٔ گل

من آن نیم که ز دینار باشدم شادی

اگر چه بنده باقبال می‌شود مقبل

چو سرو هر که برآورد نام آزادی

دلش کجا بسهی قامتان شود مائل

مرا قتیل نبیند کسی بضربت تیغ

مگر گهی که ز من منقطع شود قاتل

به راه بادیه مستسقی جمال حرم

بود لبالبش از آب دیدگان منزل

ز چشم ما نرود کاروان بوقت رحیل

به حکم آنکه ز سیلاب نگذرد محمل

اگر چه بر گذرت سائلان بسی هستند

چو آب دیدهٔ ما نیست در رهت سائل

بملک دانش اگر حکم و حکمتت باید

مقیم عالم دیوانگی شوای عاقل

چو وصل و هجر حجابست پیش اهل سلوک

ازین حجاب برون آی تا شوی واصل

مفارقت متصور کجا شود ما را

که نیست هر دو جان در میان ما حائل

کسی که در حرم جان وطن کند خواجو

بود هر آینه از ساکنان کعبهٔ دل

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:24 PM

 

ای غم عشق تو آتش زده در خرمن دل

وآتش هجر جگر سوز تو دود افکن دل

چشمهٔ نوش گهر پوش لبت چشمهٔ جان

حلقهٔ زلف شکن بر شکنت معدن دل

گر کنی قصد دلم دست من و دامن تو

ور کند ترک تو دل دست من و دامن دل

جانم از دست دل ار غرقهٔ خون جگرست

خون جان من دلسوخته در گردن دل

پرتو روی تو شد شمع شبستان دلم

تا شبستان سر زلف تو شد مسکن دل

بده آن آب چو آتش که بجوش آمده است

ز آتش روی دل افروز تو خون در تن دل

چاره با ناوک چشمت سپر انداختنست

ورنه تیر مژه‌ات بگذرد از جوشن دل

دل شیدا همه پیرامن سودا گردد

و اهل دلرا غم سودای تو پیرامن دل

آتشی در دل خواجوست که از شعلهٔ اوست

دود آهی که برون می‌رود از روزن دل

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:15 PM

 

دلم ربودی و رفتی ولی نمی‌روی از دل

بیا که جان عزیزت فدای شکل و شمایل

گرم وصول میسر شود که منزل قربست

کنم مراد دل از خاک آستان تو حاصل

هوایت ار بنهم سرکجا برون کنم از سر

وفایت ار برود جان کجا برون رود از دل

بحق صحبت دیرین که حق صحبت دیرین

روا مدار که گردد چو وعده‌های تو باطل

فتاد کشتی صبرم ز موج قلزم دیده

بورطه‌ئی که نه پایانش ممکنست و نه ساحل

نیازمند چنانم که گر بخاک درآیم

ز مهر گلشن رویت برون دمد گلم از گل

مفارقت متصور کجا شود که بمعنی

میان لیلی و مجنون نه مانعست و نه حایل

اگر نظر بحقیقت کنی و غیر نبینی

وصال کعبه چه حاجت بود بقطع منازل

خلاص جستم ازو طیره گشت و گفت که خواجو

قتیل عشق نجوید رهائی از کف قاتل

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:15 PM

 

ای ماه تو مهر انور دل

وی مهر تو شمع خاور دل

یاقوت تو روح پرور جان

ریحان تو سایه گستر دل

لعل لب و زلف تابدارت

جان پرور جان و دلبر دل

ای قامت تو قیامت عقل

وی خاک در تو محشردل

بستان رخ تو روضهٔ خلد

یاقوت لب تو کوثر دل

لعل تو زلال مشرب روح

چشم تو چراغ منظر دل

ابروت هلال غره مه

مهرت خور جان و در خور دل

از غایت پردلی شکسته

هندوی تو قلب لشکر دل

ساقی غمت بجای باده

خون می‌دهدم ز ساغر دل

گر زلف ترا رسن درازست

باشد گذرش بچنبر دل

هر دم بهوای خاک کویت

پر می‌زندم کبوتر دل

در تحت شعاع مهر رویت

یکباره بسوخت اختر دل

ساقی بده آن مئی که در جام

هست آب روان آذر دل

از دل بطلب نشان خواجو

کو معتکفست بردر دل

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:15 PM

 

دلم مرید مرادست و دیده رهبر دل

سرم فدای خیال و خیال در سر دل

کمند زلف ترا گر رسن دراز آمد

در آن مپیچ که دارد گذر بچنبر دل

دلم چگونه نماید قرار در صف عشق

چنین که زلف تو بشکست قلب لشکر دل

بود که ساقی لعل تو در دهد جامی

مرا که خون جگر می‌خورم ز ساغر دل

دل صنوبریم همچو بید می‌لرزد

ز بیم درد فراق تو ای صنوبر دل

تو آن خجسته همای بلند پروازی

که در هوای تو پر می‌زند کبوتر دل

دلم ربودی و تا رفتی از برابر من

نرفت یکسر مو نقشت از برابر دل

چگونه در دل تنگم قرار گیرد صبر

که می‌زند سر زلف تو حلقه بردل

بملک روی زمین کی نظر کند خواجو

کسی که ملک وصالش بود مسخر دل

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:15 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4343008
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث