به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

شاید آنزلف شکن بر شکن ار می‌شکنی

دل ما را مشکن بیش بپیمان شکنی

کار زلف سیه ار سر ز خطت برگیرد

چشم بر هم نزنی تا همه بر هم نزنی

گر چه سر بر خط هندوی تو دارد دایم

ای بسا کار سر زلف که در پا فکنی

از چه در تاب شو دهر نفسی گر بخطا

نسبت زلف تو کردند بمشک ختنی

وصف بالای بلندت بسخن ناید راست

راستی دست تو بالاست ز سرو چمنی

چون لب لعل تو در چشم من آید چه عجب

گرم از چشم بیفتاد عقیق یمنی

گر چه تلخست جواب از لب شورانگیزت

آب شیرین برود از تو بشکر دهنی

هر شبم آه جگر سوز کند همنفسی

هر دمم کلک سیه روی کند همسخنی

چشم خواجو چو سر درج گهر بگشاید

از حیا آب شود رستهٔ در عدنی

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:40 PM

 

نه عهد کرده‌ئی آخر که قصد ما نکنی

چرا جفا کنی و عهد را وفا نکنی

چو آگهی که نداریم جز لبت کامی

روا بود که ز لب کام ما روا نکنی؟

ز ما نیامده جرمی خدا روا دارد

که کینه ورزی و اندیشه از خدا نکنی

من غریب که گشتم ز خویش بیگانه

چه حالتست که با خویشم آشنا نکنی

مرا چو از همه عالم نظر به جانب تست

نظر بسوی من خسته دل چرا نکنی

کنون که کشتی و بر خاک راهم افکندی

بود که بر سر خاک چنین رها نکنی

ترا که آگهی از حال دردمندان نیست

معینست که درد مرا دوا نکنی

اگر چنانکه سر صلح و دوستی داری

چرا نیائی و با دوستان صفا نکنی

چو آب دیده ز سر بگذشت خواجو را

چه خیزدار بنشینی و ماجرا نکنی

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:40 PM

 

ای دل اگر دیو نئی ملک سلیمان چکنی

با رخ آن جان جهان آرزوی جان چکنی

آن گل رخسار نگر نام گلستان چه بری

وان قد و رفتار نگر سرو خرامان چکنی

باده خور و شاد بزی انده گیتی چه خوری

حکمت یونان به طلب ملکت یونان چکنی

از سر هستی بگذر از سر مستی چه روی

دست بدار از سر و زر این همه دستان چکنی

در گذر از ظلمت دل غرق سیاهی چه شوی

واب خور از مشرب جان چشمهٔ حیوان چکنی

بی‌سببی ترک من ای ترک پریرخ چه دهی

بی‌گنهی قصد من ای خسرو خوبان چکنی

عارض گلگون بنما دم ز گلستان چه زنی

سنبل مشکین بگشا دستهٔ ریحان چکنی

گر نزنی بر صف دل خنجر مژگان چه کشی

ور نشوی قلب شکن بر سر میدان چکنی

کوی تو شد قبلهٔ جان روی به بطحا چه نهی

روی تو شد کعبهٔ دل قطع بیابان چکنی

گر تو نئی رنج روان خون ضعیفان چه خوری

ور تو نئی گنج روان در دل ویران چکنی

چون همه جمعیت من در سر سودای تو شد

کار دلم همچو سر زلف پریشان چکنی

خیز و در میکده زن خیمه بصحرا چه زنی

نغمهٔ خواجو بشنو مرغ خوش‌الحان چکنی

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:40 PM

 

ای دل اگر دیو نئی ملک سلیمان چکنی

با رخ آن جان جهان آرزوی جان چکنی

آن گل رخسار نگر نام گلستان چه بری

وان قد و رفتار نگر سرو خرامان چکنی

باده خور و شاد بزی انده گیتی چه خوری

حکمت یونان به طلب ملکت یونان چکنی

از سر هستی بگذر از سر مستی چه روی

دست بدار از سر و زر این همه دستان چکنی

در گذر از ظلمت دل غرق سیاهی چه شوی

واب خور از مشرب جان چشمهٔ حیوان چکنی

بی‌سببی ترک من ای ترک پریرخ چه دهی

بی‌گنهی قصد من ای خسرو خوبان چکنی

عارض گلگون بنما دم ز گلستان چه زنی

سنبل مشکین بگشا دستهٔ ریحان چکنی

گر نزنی بر صف دل خنجر مژگان چه کشی

ور نشوی قلب شکن بر سر میدان چکنی

کوی تو شد قبلهٔ جان روی به بطحا چه نهی

روی تو شد کعبهٔ دل قطع بیابان چکنی

گر تو نئی رنج روان خون ضعیفان چه خوری

ور تو نئی گنج روان در دل ویران چکنی

چون همه جمعیت من در سر سودای تو شد

کار دلم همچو سر زلف پریشان چکنی

خیز و در میکده زن خیمه بصحرا چه زنی

نغمهٔ خواجو بشنو مرغ خوش‌الحان چکنی

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:40 PM

 

مگر بدیده مجنون نظر کنی ورنی

چگونه در نظر آید جمال طلعت لیلی

حدیث حسنت و ادراک هر کسی بحقیقت

جمال یوسف مصریست پیش دیدهٔ اعمی

مقیم طور محبت ز شوق باز نداند

شعاع آتش مهر از فروغ نور تجلی

کمال معجزهٔ حسن بین که غایت سحرست

شکنج زلف چو ثعبان نهاده بر کف موسی

حکایتیست ز حسنت جمال لعبت چینی

نمونه‌ئیست ز نقشت نگارخانهٔ مانی

رخ منور و خال سیاهت آتش و هندو

خط معنبر و زلف کژت زمرد و افعی

کجا بصورت و معنی بچشم عقل درآئی

که هست حسن و جمالت ورای صورت و معنی

چو حسن منظر و بالای دلفریب تو بینند

که التفات نماید بحور و جنت و طوبی

بجام باده صافی بشوی جامهٔ صوفی

چرا که باده نشاند غبار توبه و تقوی

چو چشم مست تو فتوی دهد که باده حلالست

بریز خون صراحی چه حاجتست بفتوی

بیاد لعل تو خواجو چو در محاوره آید

کند بمنطق شیرین بیان معجز عیسی

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:40 PM

 

در باز جان گر آرزوی جان طلب کنی

بگذر ز سر اگر سر و سامان طلب کنی

در تنگنای کفر فرو مانده‌ئی هنوز

وانگه فضای عالم ایمان طلب کنی

زخمی نخوردی از چه کنی مرهم التماس

دردی نیافتی ز چه درمان طلب کنی

در مرتبت بپایهٔ دربان نمی‌رسی

وین طرفه‌تر که ملکت سلطان طلب کنی

خرمن بباد بر دهی از بهر گندمی

وینم عجب که روضهٔ رضوان طلب کنی

یکشب بکنج کلبهٔ احزان نکرده روز

از باد بوی یوسف کنعان طلب کنی

هر چوب کان ز دست شبانی در اوفتد

زان معجزات موسی عمران طلب کنی

آئی بدیر و روی بگردانی از حرم

و انفاس عیسی از دم رهبان طلب کنی

همچون خضر ز تیرگی نفس در گذر

گر زانکه آب چشمهٔ حیوان طلب کنی

خواجو چو وصل یار پریچهره یافتی

دیوی مگر که ملک سلیمان طلب کنی

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:40 PM

 

نه آخر تو آنی که ما را زیانی

نه آخر توانی که ما را زیانی

مگر زین بسودی که ما را بسودی

وزین بر زیانی که ما را زیانی

چو ما را بهشتی چه ما را بهشتی

چو ما را جهانی چه ما را جهانی

تو پروا نداری که پروانه داری

تو پیمان ندانی که پیمانه دانی

چراغ چه راغی و سرو چه باغی

که دل را امانی و جانرا امانی

نه خورشید بامی که خورشید بامی

نه عین روانی که عین روانی

تو آن کاردانی که آن کاردانی

که از دلستانی ز دل دل ستانی

تو آتش نشانی و خواهی که ما را

بتش نشانی بر آتش نشانی

تو چشمی و چشم از جفای تو چشمه

تو جانی و جان بی‌وفای تو جانی

تو ماه و مرا پیکر از دیده ماهی

تو خان و مرا خانه از گریه خانی

تو در کار و در کار خواجو نبینی

تو بر خوان و هرگز بخوانم نخوانی

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:34 PM

 

بدینسان که از ما جهانی جهانی

که با کس نمانی و با کس نمانی

تو آن شهریاری و آن شهرهٔاری

که خسرو نشانی و خسرو نشانی

تو آنی که قتلم توانی و دانم

که هر دم برآنی که خونم برانی

خوشا طرف بستان و دستان مستان

می ارغوانی به روی غوانی

دل یاغی باغیم باغ و دائم

تو در باغ بانی و در باغبانی

ندانم کدامی که دامی دلم را

ز نسل کیانی که اصل کیانی

چو ماهی که ماهیتت کس نداند

چه کانی که از لعل گوهر چکانی

تو جان و جهانی و جان جهانی

تو نور جنانی و حور جنانی

سزد کاردوان رخ نهد پیش اسبت

اگر باز داری سمند ار دوانی

ترا نار پستان به از نار بستان

که سیب از ترنجت کند بوستانی

تو ترخان و ترخون ز جور تو خواجو

دل از خون چو خانی و رخ زر خانی

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:34 PM

اروض الخلدام مغنی الغوانی

اضؤ الخد ام برق یمانی

رخست از آفتاب عالم افروز

درفشان در نقاب آسمانی

خدود الغید تحت الصدغ ضاهت

حدایق طرزت بالضیمران

چو آن هندو ندیدم هیچ کافر

سزاوار بهشت جاودانی

نشق الجیب من نشر الخرامی

نحط الرجل فی ربع الغوانی

چه باشد گر دمی در منزل دوست

بر آساید غریبی کاروانی

اری فی وجنتیها کل یوم

جنانی طار فی روض الجنان

نباشد شکری را این حلاوت

نباشد صورتی را این معانی

یغرد فی‌المغارید المغنی

سلام الله ما تلی المثانی

ز خواجو بگذران جامی که مستست

ز چشم ساقی و لحن اغانی

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:34 PM

سقی الله ایام وصل الغوانی

علی غفلة من صروف الزمان

فلما مررنا بربع الکواعب

جنانی تربع روض الجنان

خوشا طرف بستان و فصل بهاران

رخ دوستان و می‌دوستگانی

گل و گلشن و نغمه ارغنونی

صبح و صبوح و می ارغوانی

سلیمی اتت بالحمیا صبوحا

و تسقی علی شیم برق یمانی

و فیها نظرت و قد زل رجلی

و فی زلة الرجل مالی یدان

گلی بود نورسته از باغ خوبی

ولی ایمن از تند باد خزانی

چو مه در بقلطاق گلریز چرخی

چو خورشید در قرطهٔ آسمانی

تغنی الحمامة فی جنح لیل

و تحکی الصبا حسن صوت الاغانی

اشم روایح نور الخزامی

واصبوا الی‌الرند والاقحوان

روان بر فشان خواجو از آنکه شعرت

ببرد آب آب حیات از روانی

غنیمت شمر عیش را با جوانان

که چون شد دگر باز ناید جوانی

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:34 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4315902
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث