به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

خادمهٔ عود سوز مطربهٔ عود ساز

شمع نه و عود سوز چنگ زن و عود ساز

صبح برآمد ببام مرغ درآمد بزیر

صبح تبسم نمای مرغ ترنم نواز

مجلسیان سحر محرم اسرار عشق

خلوتیان صبوح غرقهٔ دریای راز

قاتل مشتاق گو تیغ مکش در حرم

رهزن عشاق گو چنگ مزن در حجاز

دلبر شیرین سخن بیش نماید عتاب

شاهد سیمین بدن بیش کند کبر و ناز

یار چو غمخوار گشت غم چه بود غمگسار

بنده چو محمود شد شاه که باشد ایاز

صورت معنی کجا کشف شود برخرد

عشق حقیقی کرا دست دهد در مجاز

آن مه طوبی خرام گر بچمن بگذرد

سرو خرامان برد قامت او را نماز

خواجو اگر عاشقی از همه آزاد باش

زانکه به آزادگی سرو بود سرفراز

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:54 PM

 

چون کوتهست دستم از آن گیسوی دراز

زین پس من و خیالش و شبهای دیر باز

امروز در جهان به نیازست ناز ما

و او از نیاز فارغ و از ناز بی نیاز

عشاق را اگر بحرم ره نمی‌دهند

از ره چرا برند به آوازهٔ حجاز

محمود اگر چنانکه مسخر کند دو کون

نبود ز هر دو کون مرادش به جز ایاز

رو عشق را بچشم خرد بین که ظاهرست

در معنیش حقیقت و در صورتش مجاز

ای رود چنگ زن که چو عودم بسوختی

چون سوختی دلم نفسی با دلم بساز

در دام زلف سرزده‌ات مرغ جان من

همچون کبوتریست که افتد بچنگ باز

سرو سهی که هست شب و روز در قیام

چون قامتت بدید بر او فرض شد نماز

خواجو نظر ببعد مسافت مکن که نیست

راه امید بسر قدم رهروان دراز

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:54 PM

 

بستیم دل در آن سر زلف دراز باز

گشتیم صید آن صنم دلنواز باز

مرغی که بود بلبل بستانسرای شوق

همچون تذرو گشت گرفتار باز باز

با ما اساس عربده و کین نهاده است

آن چشم مست تیغ کش ترکتاز باز

فلفل فکنده است برآتش بنام ما

آن خال هندوئی سیه مهره باز باز

اکنون که در کشاکش زلفت فتاده‌ایم

ما و کمند عشق و شبان دراز باز

مجنون دلش بحلقهٔ زنجیر می‌کشد

دارد مگر بطره لیلی نیاز باز

با دوستان ز بهر چه در بسته‌ئی زبان

باز آی و برگشای سر درج راز باز

با ما بساز یکنفس آخر که همچو عود

ما را بسوخت مطربهٔ پرده‌ساز باز

خواجو دگر بدام غمت پای بند شد

محمود گشت فتنه روی ایاز باز

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:54 PM

 

ای دل ار صحبت جانان طلبی جان درباز

جان چه باشد دو جهان در ره جانان درباز

مرد این راه نئی ورنه چو مردان رهش

پای ننهاده از اول سر و سامان درباز

در ره جان جهان جان و جهان باخته‌اند

تو اگر اهل دلی دل چه بود جان درباز

تا ترا دیو و پری جمله مسخر گردد

گر کم از مور نئی ملک سلیمان درباز

دعوی زهد کنی دردی خمار بنوش

دین و دنیا طلبی عالم ایمان درباز

درد را چاشنیی هست که درمان را نیست

گر تو آن می‌طلبی مایهٔ درمان درباز

تا سلاطین جهان جمله گدای تو شوند

چون گدایان درش ملکت سلطان درباز

با لب و خال وی ار عمر خضر می‌خواهی

ترک ظلمت کن و سرچشمهٔ حیوان درباز

تا بچوگان سعادت ببری گوی مراد

گوی دل در خم آن زلف چو چوگان درباز

سر میدان محبت بودت ملک وجود

اگرت دست دهد بر سر میدان درباز

خواجو ار لقمه‌ئی از سفرهٔ لقمان طلبی

ملک یونان ز پی حکمت یونان درباز

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:54 PM

 

ای دل ار صحبت جانان طلبی جان درباز

جان چه باشد دو جهان در ره جانان درباز

مرد این راه نئی ورنه چو مردان رهش

پای ننهاده از اول سر و سامان درباز

در ره جان جهان جان و جهان باخته‌اند

تو اگر اهل دلی دل چه بود جان درباز

تا ترا دیو و پری جمله مسخر گردد

گر کم از مور نئی ملک سلیمان درباز

دعوی زهد کنی دردی خمار بنوش

دین و دنیا طلبی عالم ایمان درباز

درد را چاشنیی هست که درمان را نیست

گر تو آن می‌طلبی مایهٔ درمان درباز

تا سلاطین جهان جمله گدای تو شوند

چون گدایان درش ملکت سلطان درباز

با لب و خال وی ار عمر خضر می‌خواهی

ترک ظلمت کن و سرچشمهٔ حیوان درباز

تا بچوگان سعادت ببری گوی مراد

گوی دل در خم آن زلف چو چوگان درباز

سر میدان محبت بودت ملک وجود

اگرت دست دهد بر سر میدان درباز

خواجو ار لقمه‌ئی از سفرهٔ لقمان طلبی

ملک یونان ز پی حکمت یونان درباز

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:54 PM

 

کار من شکسته بسامان رسید باز

درد من ضعیف بدرمان رسید باز

شاخ امید من گل صد برگ بار داد

مرغ مراد من بگلستان رسید باز

از بارگاه مکرمت عام خسروی

تشریف خاص بین که بدربان رسید باز

آدم که آب کوثرش از دیده رفته بود

چون گل به صحن گلشن رضوان رسید باز

دیوان کنون حکومت دیوان کجا کنند

کانگشتری بدست سلیمان رسید باز

یکساله ره ز طرف چمن دور بود گل

لیکن بکام دوست ببستان رسید باز

یعقوب کو به کلبه احزان مقیم بود

نا گه بوصل یوسف کنعان رسید باز

بی تاج مانده بود سرتخت سلطنت

و اکنون چه غم که سنجق سلطان رسید باز

ای دل مباش طیره که جانم ز تیرگی

همچون خضر بچشمهٔ حیوان رسید باز

چندین چه نالی از شب دیجور حادثات

روشن برآ که صبح درفشان رسید باز

خواجو مسوز رشتهٔ جان را ز تاب دل

کان شمع شب فروز به ایوان رسید باز

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:54 PM

 

دامن خرگه برافکن ای بت کشمیر

سرو قباپوش و آفتاب جهانگیر

چهرهٔ خوب تو رشک لعبت نوشاد

نرگس مستت بلای جادوی کشمیر

نقش جمالت نگارخانهٔ مانی

خط سیاه تو روزنامهٔ تقدیر

ترک پری روی من ندانمت امروز

خاطر صحراست یا عزیمت نخجیر

خط کله برشکن گلاله برافشان

بند قبا برگشای و جام طرب گیر

از در خویشم مران که از خم گیسو

حلق دلم بسته‌ئی بحلقهٔ زنجیر

درد و غمم چون ز پا فکند چه درمان

کار دلم چون ز دست رفت چه تدبیر

کشتن عشاق را چه حاجت شمشیر

قصهٔ مشتاق را چه حاجت تقریر

فصل بهاران نه ممکنست خموشی

بلبل شب خیز را ز نالهٔ شبگیر

هر که فرو خواند عشق نامهٔ خواجو

کرد پر از خون دیده طی طوامیر

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:54 PM

 

ترک عالم گیر و عالم را مسخر کرده گیر

و ابلق ایام را در زیر زین آورده گیر

چون ازین منزل همی باید گذشتن عاقبت

همچو مه برطارم پیروزه منزل کرده گیر

گر حیات جاودانی بایدت همچون خضر

روی ازین ظلمت بتاب و آب حیوان خورده گیر

همچو فرهاد از غم شیرین بتلخی جان بده

وز لب جان پرور شیرین روان پرورده گیر

خون دل خور چون صراحی و به آب آتشی

آبروی آفتاب آتش افشان برده گیر

رخ ز مهمانخانهٔ گیتی بگردان چون مسیح

و آسمان را گرد خواص و قرص مه را گرده گیر

تا کی آزاری به بیزاری و زاری خلق را

مرهم آزار باش و خلق را آزرده گیر

بر بزرگان خرده گیری وز بزرگی دم زنی

گر بزرگی بگذر این راه و بترک خرده گیر

همچو خواجو تا شود شمع فلک پروانه‌ات

شمع دل را زنده دار و خویشتن را مرده گیر

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:54 PM

 

بیدلی گردل ز دلبر برنگیرد گومگیر

عاشقی را گر ملامت در نگیرد گو مگیر

گر ز دست او دلم از پا درآید گو درآی

ور ز پای او سرم سر برنگیرد گو مگیر

پادشاهی با گدائی گر نسازد گومساز

خود پرستی دست مستی گر نگیرد گو مگیر

آنکه در ملک ملاحت کوس شاهی می‌زند

گر گدائی را به چیزی بر نگیرد گو مگیر

هر که نتواند سر اندر پای جانان باختن

گر حدیث خنجرش در سر نگیرد گومگیر

و آنکه او در عالم معنی ز دلبردور نیست

گر بصورت دامن دلبر نگیرد گومگیر

بلبل بی دل که بی گل خار خارش می‌کند

گر بترک لالهٔ احمر نگیرد گو مگیر

پیر ما را گر به خلوت با جوانی سرخوشست

گر جز این ره مذهبی دیگر نگیرد گو مگیر

بیدلی گر سر بشیدائی برآرد گو برآر

گمرهی گر عقل را رهبر نگیرد گو مگیر

خاجو آنساعت که جانبازان سراندازی کنند

گر تهی دستی بترک سرنگیرد گو مگیر

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:54 PM

 

با عقیق لب او لعل بدخشان کم گیر

با گل عارض او لالهٔ نعمان کم گیر

سخن سرکشی سرو سهی بیش مگوی

قد یارم نگر و سرو خرامان کم گیر

با وجود لب لعل و خط مشگ آسایش

یاد ظلمت مکن و چشمهٔ حیوان کم گیر

شب تاریک اگرت وصل میسر گردد

با رخش چشمهٔ خورشید درخشان کم گیر

میلت ار جز بتماشای گلستان نکشد

در جمالش نگر و طرف گلستان کم گیر

غمزه‌اش بین و دگر شوخی عبهر کم گوی

خط سبزش نگر و سبزهٔ بستان کم گیر

وصل آن حور پریچهره گرت دست دهد

نام جنت مبر وملک سلیمان کم گیر

گوش بر قول مغنی کن و برطرف چمن

صبحدم نغمهٔ مرغان خوش الحان کم گیر

خواجو این منزل ویرانه به اندازهٔ تست

از اقالیم جهان خطهٔ کرمان کم گیر

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:54 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4346593
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث