به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

با عقیق لب او لعل بدخشان کم گیر

با گل عارض او لالهٔ نعمان کم گیر

سخن سرکشی سرو سهی بیش مگوی

قد یارم نگر و سرو خرامان کم گیر

با وجود لب لعل و خط مشگ آسایش

یاد ظلمت مکن و چشمهٔ حیوان کم گیر

شب تاریک اگرت وصل میسر گردد

با رخش چشمهٔ خورشید درخشان کم گیر

میلت ار جز بتماشای گلستان نکشد

در جمالش نگر و طرف گلستان کم گیر

غمزه‌اش بین و دگر شوخی عبهر کم گوی

خط سبزش نگر و سبزهٔ بستان کم گیر

وصل آن حور پریچهره گرت دست دهد

نام جنت مبر وملک سلیمان کم گیر

گوش بر قول مغنی کن و برطرف چمن

صبحدم نغمهٔ مرغان خوش الحان کم گیر

خواجو این منزل ویرانه به اندازهٔ تست

از اقالیم جهان خطهٔ کرمان کم گیر

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:54 PM

 

با عقیق لب او لعل بدخشان کم گیر

با گل عارض او لالهٔ نعمان کم گیر

سخن سرکشی سرو سهی بیش مگوی

قد یارم نگر و سرو خرامان کم گیر

با وجود لب لعل و خط مشگ آسایش

یاد ظلمت مکن و چشمهٔ حیوان کم گیر

شب تاریک اگرت وصل میسر گردد

با رخش چشمهٔ خورشید درخشان کم گیر

میلت ار جز بتماشای گلستان نکشد

در جمالش نگر و طرف گلستان کم گیر

غمزه‌اش بین و دگر شوخی عبهر کم گوی

خط سبزش نگر و سبزهٔ بستان کم گیر

وصل آن حور پریچهره گرت دست دهد

نام جنت مبر وملک سلیمان کم گیر

گوش بر قول مغنی کن و برطرف چمن

صبحدم نغمهٔ مرغان خوش الحان کم گیر

خواجو این منزل ویرانه به اندازهٔ تست

از اقالیم جهان خطهٔ کرمان کم گیر

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:54 PM

 

برگیر دل ز ملک جهان و جهان بگیر

و آرام دل ز جان طلب و ترک جان بگیر

چون ما بترک گلشن و بستان گرفته‌ایم

گو باغبان بیا ودر بوستان بگیر

پیر مغان گرت بخرابات ره دهد

قربان او ز جان شو و کیش مغان بگیر

از عقل پیر درگذر و جام می بخواه

وانگه بیا و دامن بخت جوان بگیر

اکنون که در چمن گل سوری عروس گشت

از دست گلرخان می چون ارغوان بگیر

گر وعده‌ات بملکت نوشیروان دهند

بگذر ز وعده و می نوشین روان بگیر

یا چون میان یار ز هستی کنار کن

یا ترک آن پریرخ لاغر میان بگیر

ای ساربان چو طاقت ره رفتنم نماند

چون اشک من بیا و ره کاروان بگیر

خواجو اگر چنانکه جهانگیریت هواست

برگیر دل ز ملک جهان و جهان بگیر

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:54 PM

 

فتاده‌ام من دیوانه در غم تو اسیر

بیا و طره برافشان که بشکنم زنجیر

برآید از قلمم بوی مشک تاتاری

اگر بوصف خطت شمه‌ئی کنم تحریر

چه خوابهای پریشان که دیده‌ام لیکن

معبرم همه زلف تو می‌کند تعبیر

چنین که باز گرفتی زبان ز پرسش من

زبان خامه ازین دل شکسته باز مگیر

اگر چنانکه توانی جدا شدن ز نظر

گمان مبر که توانی برون شدن ز ضمیر

ز بوستان نعیمم گزیر هست ولیک

ز دوستان قدیمم نه ممکنست گزیر

حکایت دل از آن رو کنم بدیده سواد

که درد عشق فزون آید از بیان دبیر

اگر به نامه کنم وصف آه و زاری دل

برآید از سر کلکم هزار نالهٔ زیر

کند شکایت هجر تو یک بیک خواجو

بخون دیدهٔ گرینده دمبدم تحریر

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:54 PM

 

معلوم نگردد سخن عشق بتقریر

کایات مودت نبود قابل تفسیر

مرغان چمن را به سحر همنفسی نیست

در فصل بهاران به جز از ناله شبگیر

زینگونه چو از درد بمردیم چه درمان

زیندست چو از پای فتادیم چه تدبیر

کوته نکنم دست دل از زلف جوانان

گر زانکه بزنجیر مقید کندم پیر

احوال پریشانی من موی به مو بین

کان سنبل شوریده کند پیش تو تقریر

چون شرح دهم غصهٔ دوری که نگنجد

اسرار غم هجر تو در طی طوامیر

از چشم قلم خون بچکد بر رخ دفتر

هر دم که کنم نسخهٔ سودای تو تحریر

در سنگ اثر می‌کند آه دل مظلوم

لیکن نکند در دل سنگین تو تاثیر

از پردهٔ تدبیر برون آی چو خواجو

تا خود چه برآید ز پس پردهٔ تقدیر

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:54 PM

 

پندم به چه عقل می‌دهد پیر

بندم بچه جرم می‌نهد میر

کز حلقهٔ زلف او دلم را

کس باز نیاورد بزنجیر

تدبیر چه سود از آنکه نتوان

آزاد شدن ز بند تقدیر

ما بی رخ او و نالهٔ زار

او با می لعل و نغمهٔ زیر

در دیده کشم بجای مژگان

گر زآنکه ز شست او بود تیر

بسیار ورق که درخیالش

کردیم بخون دیده تحریر

از دست برون شدم چه درمان

وز پای درآمدم چه تدبیر

هر خواب که دوش دیده بودم

جز چشم تواش نبود تعبیر

تا وقت سحرنگر که خواجو

نالد همه شب چو مرغ شبگیر

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:54 PM

 

بیار باده که شب ظلمتست و شاهد نور

شراب کوثر و مجلس بهشت و ساقی حور

کمینه خادمهٔ بزمگاه ماست نشاط

کهینه خادم خلوتسرای ماست سرور

معطرست دماغ معاشران ز بخار

معنبرست مشام صبوحیان ز بخور

ببند خادم ایوان در سراچه که ما

بدوست مشتغلیم و ز غیر دوست نفور

ز نور عشق برافروز شمع منظر دل

به حکم آنکه مه از مهر می‌پذیرد نور

دلی که همدم مرغان لن ترانی نیست

کجا بگوش وی آید صفیر طایر طور

مرا ز میکده پرهیز کردن اولیتر

که گفته‌اند بپرهیز به شود رنجور

ولی چنین که منم بیخود از شراب الست

بهوش باز نیایم مگر بروز نشور

ز شکر تو مرا صبر به که شیرینی

طبیب منع کند از طبیعت محرور

ولی ز لعل تو صبرم خلاف امکانست

که می پرست نباشد ز جام باده صبور

فروغ چهره‌ات از تاب طره پنداری

که آفتاب شود طالع از شب دیجور

چه دور باشد ارت ذره ئی نباشد مهر

که ماه چارده دایم ز مهر باشد دور

به روی همنفسی خوش بود نظر ور نی

ز ناظری چه تمتع که نبودش منظور

ز جام عشق تو خواجو چنین که مست افتاد

بروز حشر سر از خاک برکند مخمور

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:54 PM

 

برافکن سایبان ظلمت از نور

که باد از روی خوبت چشم بد دور

رخت در چشم ما نورست در چشم

نظر بر طلعتت نور علی نور

بیاقوتت برات آورده سنبل

ز ریحان تو در خط رفته کافور

ترا بر جان من فرمان روانست

که سلطان آمرست و بنده مامور

بهشتی روی اگر در گلشن آید

تو پنداری که این خلدست و آن حور

گرم روی زمین گردد مصور

نبیند ناظرم جز روی منظور

ز بادامش حریفان نیمه مستند

ولی آنماهرخ در پرده مستور

ز لعلش بوسه‌ئی می‌خواستم گفت

نباید داد شیرینی برنجور

از آن خواجو بیاقوتش کند میل

که دایم آب خواهد طبع محرور

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:54 PM

 

دوری از ما مکن ای چشم بد از روی تو دور

زانکه جانی تو و از جان نتوان بود صبور

بی ترنج تو بود میوهٔ جنت همه نار

لیک با طلعت تو نار جهنم همه نور

بنده یاقوت ترا از بن دندان لؤلؤ

در خط از سنبل مشکین سیاهت کافور

چشمت از دیدهٔ ما خون جگر می‌طلبد

روشنست این که به جز باده نخواهد مخمور

سلسبیلست می از دست تو در صحن چمن

خاصه اکنون که جان باغ بهشتست و تو حور

خیز تا رخت تصوف بخرابات کشیم

که ز تسبیح ملولیم و ز سجاده نفور

از پی پرتو انوار تجلی جمال

همچو موسی ارنی گوی رخ آریم بطور

هر که نوشید می بیخودی از جام الست

مست و مدهوش سر از خاک برآرد بنشور

چون مغان از تو بصد پایه فرا پیشترند

تو بدین زهد چهل ساله چه باشی مغرور

ساقیا باده بگردان که بغایت حیف است

ما بدینگونه ز می مست و می از ما مستور

حور با شاهد ما لاف لطافت می‌زد

لیکن از منظر او معترف آمد بقصور

بینم آیا که طبیبم بسر آید روزی

من بر چشم خوشش مرده و چشمش رنجور

برو از منطق خواجو بشنو قصهٔ عشق

زانکه خوشتر بود از لهجهٔ داود زبور

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:54 PM

 

گر یار یار باشدت ای یار غم مخور

گنجت چو دست می‌دهد از مار غم مخور

بر مقتضای قول حکیمان روزگار

اندک بنوش باده و بسیار غم مخور

دستار صوفیانه و دلق مرقعت

گر رهن شد بخانهٔ خمار غم مخور

کارت چو شد ز دست و تو انکار می‌کنی

اقرار کن برندی و زانکار غم مخور

چون دوست در نظر بود از دشمنت چه غم

چون گل بدست باشدت از خار غم مخور

با طلعت حبیب چه اندیشه از رقیب

چون یار حاضرست ز اغیار غم مخور

گردرد دل دوا شود ایدوست شاد زی

ور غمگسار غم بود ای یار غم مخور

چون زر به دست نیست ز طرار غم مدار

چون سر ز دست رفت ز دستار غم مخور

خواجو مدام جرعهٔ مستان عشق نوش

وز اعتراض مردم هشیار غم مخور

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:54 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4346551
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث