به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

بوستان جنتست و سروم حور

تیره شب ظلمتست و ما هم نور

آب در پیش و ما چنین تشنه

باده در جام و ما چنین مخمور

دلبر از ما جدا و دل بر او

ما ز می مست و می ز ما مستور

بگذر از نرگسش که نتوان داشت

چشم بیمار پرسی از رنجور

هیچ غمخور مباد بی غمخوار

هیچ ناظر مباد بی منظور

ای رخت در نقاب شعر سیاه

همچو خورشید در شب دیجور

عین معتل عبهرت مفتوح

جیم مجرور طره‌ات مکسور

لؤلؤات عقد بسته با یاقوت

عنبرت تکیه کرده بر کافور

با تو همراهم و ز غیر ملول

بتو مشغولم و ز خویش نفور

گر شدم تشنهٔ لبت چه عجب

کاب خواهد طبیعت محرور

ای تو نزدیک دل ولی خواجو

همچو چشم بد از جمال تو دور

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:54 PM

 

ای تتق بسته از تیره شب برقمر

طوطی خطت افکنده پر برشکر

خورده تاب از خم دلستانت کمند

گشته آب از لب درفشانت گهر

آهویت کرده بر شیر گردون کمین

افعیت گشته بر کوه سیمین کمر

هندویت رانده برشاه خاور سپه

لشکر زنگت آورده بر چین حشر

چشم پرخواب و رخسار همچون خورت

برده زین عاشق خسته دل خواب و خور

گشته هندوی خال تومشک ختن

گشته لالای لفظ تو لؤلؤی تر

نافه را از کمند تو دل در گره

لعل را از عقیق تو خون در جگر

ایکه هر لحظه در خاطرم بگذری

یک زمان از سر خون ما در گذر

سرنهادیم بر پایت از دست دل

تا چه آید ز دست تو ما را به سر

سکهٔ روی زردم نبینی درست

زانکه نبود ترا التفاتی به زر

تا تو شام و سحر داری از موی و روی

شام هجران خواجو ندارد سحر

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:54 PM

 

شمسهٔ چین را طلوع ازطرف بغتاقش نگر

چینیانرا بندهٔ چین بغلتاقش نگر

آنکه طاق افتاده است امروز در فرخار و چین

بی خطا پیوسته چین در ابروی طاقش نگر

چون هوای ملک دل بیند کز اینسان گرم شد

خیمه بر چشمم زند ییلاق و قشلاقش نگر

ظلم در ، یا ساق او عدلست و دشنام آفرین

رسم و آئینش ببین و عدل و یا ساقش نگر

آن مه بد عهد چندان شور بین در عهد او

وان بت قبچاق چندین فتنه در چاقش نگر

کرد خون کشتهٔ هجران بیک ره پایمال

ور نمی‌داری مسلم نعل بشماقش نگر

راستی را گر چه هرنوبت مخالف می‌شود

از سپاهان تا حجاز آشوب عشاقش نگر

این همه جور و جفا و مکر و دستانش ببین

و آنهمه پیمان و شرط و عهد و میثاقش نگر

نیمه مست از خیمه بیرون آید و گوید که هی

جان بده خواجو دلم گوید که شلتاقش نگر

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:54 PM

 

ای دل ار سودای جانان داری از جان درگذر

ور دل از جان بر نمی‌گیری ز جانان درگذر

در حقیقت کفر و ایمان جز حجاب راه نیست

عاشقی را پیشه کن وز کفر و ایمان درگذر

با سرشک ما حدیث لؤلؤ لالا مگوی

چشم گوهر بار من بین و ز عمان درگذر

گر صفای مروه خواهی خاک یثرب سرمه ساز

ور هوای کعبه داری از بیابان درگذر

حکم و حکمت هر دو با هم کی مسلم گرددت

حکمت یونان طلب وز حکم یونان درگذر

تا ترا دیو و پری سر بر خط فرمان نهند

همچو باد از خاتم و تخت سلیمان درگذر

غرقه شو در نیستی گر عمر نوحت آرزوست

غوطه خور در موج خوناب و ز طوفان درگذر

تا مسخر گرددت ملک سکندر خضروار

از سیاهی رخ متاب و زاب حیوان درگذر

بگذر از بخت جوان و دامن پیران بگیر

دست بر زال زر افشان و ز دستان درگذر

گر چو ذره وصل خورشید در فشانت هواست

محو شو در مهر و از گردون گردان درگذر

زخم را مرهم شمار وطالب دارو مباش

درد را از دست بگذار و ز درمان درگذر

تا ببینی آبروی یوسف کنعان ما

رو علم بر مصر زن وز چاه کنعان درگذر

عارض گلرنگ او بین وز شقایق دم مزن

سنبل سیراب او گیر و ز ریحان درگذر

گر بمعنی ملک درویشی مسخر کرده‌ئی

از ره صورت برون آی و ز سلطان درگذر

تا بکی خواجو توان بودن بکرمان پای بند

سر برآور همچو ایوب و ز کرمان درگذر

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:54 PM

 

ما را ز پردهٔ تو دل از پرده شد بدر

بردار پرده‌ای ز پس پرده پرده در

گر ماه خوانمت نبود ماه سرو قد

ور سرو گویمت نبود سرو سیمبر

کس ماه را ندید که پوشد زره ز مشک

کس سرو را نگفت که بندد چو نی کمر

لعل تو شکریست ازو رفته آب قند

خط تو طوطیئیست پرافکنده برشکر

جانم ز تاب مهر تو شمعیست در گداز

چشمم ز شوق لعل تو درجیست پرگهر

عنقای قاف عشقم و عشق تو گوئیا

مرغیست هر دو کون در آورده زیر پر

چون صبر نیست کز تو نظر برتوان گرفت

یکباره بر مگیر ز بیچارگان نظر

ور زانکه از درم نتوانی درآمدن

باری ز دل چگونه توانی شدن بدر

هر گه که در برابر خواجو گذر کنی

صد بار باز در دل تنگش کنی گذر

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:47 PM

 

آشنای تو ز بیگانه و خویشش چه خبر

و آنکه قربان رهت گشت ز کیشش چه خبر

هدف ناوک چشم تو ز تیغش چه زیان

تشنهٔ چشمهٔ نوش تو ز نیشش چه خبر

هر کرا شیر ز پیش آید و شمشیر از پس

چون بود کشتهٔ عشق از پس و پیشش چه خبر

گر چه هر دم بودم صبر کم و حسرت بیش

مست پیمانه مهر از کم و بیشش چه خبر

اگر از خویش نباشد خبرم نیست غریب

در جهان هر که غریبست ز خویشش چه خبر

از دل ریشم اگر بی خبری معذوری

کانکه مجروح نگشتست ز ریشش چه خبر

تو چنین غافل و جان داده جهانی ز غمت

گر چه قصاب ز جاندادن میشش چه خبر

چه دهد شرح غمت در شب حیرت خواجو

شمع دلسوخته از آتش خویشش چه خبر

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:47 PM

 

مائیم و عشق و کنج خرابات و روی یار

ساقی ز جام لعل لبت باده‌ئی بیار

چون بر دوام دور زمان اعتماد نیست

این پنج روز غایت مقصود دل شمار

برخیز تا بعزم تفرج برون رویم

زین تنگنای خانه بصحرای لاله زار

کز بوستان دمید چو بر خد دلبران

برگ بنفشه برطرف سرو جویبار

بستان اگر چه جای نشاطست و خرمی

خرم مشو درو که ز دوران روزگار

هر سنبلی ز زلف نگاریست لاله رخ

هر لاله‌ای ز خون جوانیست شهریار

خواجو ز دور چرخ چوامروز فرصتست

دریاب جام بادهٔ صافی و روی یار

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:47 PM

 

حبذا پای گل و صبحدم و فصل بهار

باده در دست و هوا در سر و لب بر لب یار

بی رخ یار هوای گل و گلزارم نیست

زانکه با دست نسیم چمن و بوی بهار

همه بتخانهٔ چین نقش و نگارست ولیک

اهل معنی نپرستند مگر نقش نگار

در دل تنگ من آمد غم و جز یار نیافت

اوست کاندر حرم عشق تو می‌یابد بار

سکه روی مرا نقش نبینی زانروی

که درستست که چشمت نبود بر دینار

خرم آنروز که من بوسه شمارم ز لبت

گر چه بیرون ز قیامت نبود روز شمار

گفتی از لعل لبت کام بر آرم روزی

چون مراد من دلسوخته اینست برآر

از میانت چو کمر میل کنارست مرا

گر چه بی زر ز میانت نتوان جست کنار

گر بتیغش بزنی روی نپیچد خواجو

که دلش را سر یارست و تنش را سر دار

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:47 PM

 

ای خوشا وصل یار و فصل بهار

نغمهٔ بلبل و گل و گلزار

شب و شمع و شراب و نالهٔ چنگ

لب ساقی و جام نوشگوار

کاشکی گل نقاب بگشودی

تا بکندی ز غصه دیدهٔ خار

گر برآرم فغان به صد دستان

گل صد برگ را چه غم ز هزار

غم نبودی ز غم اگر ما را

شادی روی او شدی غمخوار

گر چه دینار نیک بختانراست

بندهٔ شادیند صد دینار

در میان او فتاده‌ام چو کمر

تا کی افتم از این میان بکنار

در خمارم چو چشمت ای ساقی

خیز و دفع خمار من ز خم آر

ترک نقش و نگار کن که شوی

محرم سرصنع نقش و نگار

گو برد سر که جان خواجو را

سر یارست و جسم را سر دار

بگذر از دار و قصهٔ منصور

لیس فی الدار غیرکم دیار

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:47 PM

 

منم ز مهر رخت روی کرده در دیوار

چو سایه بر رهت افتاده زیر دیوار

ندیم و همدمم از صبح تا بشب ناله

قرین و محرمم از شام تا سحر دیوار

ز بسکه روی بدیوار محنت آوردم

جدا نمی‌شودم یکدم از نظر دیوار

کدام یار که او روی ما نگهدارد

چو آب دیدهٔ گوهرفشان مگر دیوار

کسی که روی بدیوار غم نیاوردی

کنون ز مهر تو آورد روی در دیوار

بسا که راه نشینان پای دیوارت

کنند غرقه به خونابهٔ جگر دیوار

چو زیر بام تو آیند خستگان فراق

به آب دیده بشویند سربسر دیوار

حدیث صورت خوبان چنین مکن خواجو

که پیش صورت او صورتند بر دیوار

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:47 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4343431
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث