به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ای پیر مغان شربتم از درد مغان آر

وز درد من خسته مغانرا بفغان آر

چون ره بحریم حرم کعبه ندارم

رختم بسر کوی خرابات مغان آر

مخمور دل افروخته را قوت روان بخش

مخمور جگر سوخته را آب روان آر

تا کی کشم از پیر و جوان محنت و بیداد

پیرانه سرم آگهی از بخت جوان آر

از حادثهٔ دور زمان چند کنی یاد

پیغامم از آن نادرهٔ دور زمان آر

ای شمع که فرمود که در مجلس اصحاب

اسرار دل سوخته از دل بزبان آر

ساقی چو خروس سحری نغمه برآرد

پرواز کن و مرغ صراحی بمیان آر

چون طائر روحم ز قدح باز نیاید

او را بمی روح فزا در طیران آر

رفتی و بجان آمدم از درد دل ریش

باز آی و دلم را خبر از عالم جان آر

خواجو بصبوحی چو می تلخ کنی نوش

عقل از لب جان پرور آن بسته دهان آر

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:47 PM

 

زهی تاری ز زلفت مشگ تاتار

گل روی تو برده آب گلنار

از آن پوشم رخ از زلفت که گویند

نمی‌باید نمودن زر به طرار

بود بی لعل همچون ناردانت

دلم پر نار و اشکم دانهٔ نار

اگر ناوک نمی‌اندازد از چیست

کمان پیوسته بر بالین بیمار

چو عین فتنه شد چشم تو چونست

که دائم خفته است و فتنه بیدار

دو چشم سیل بار و روی زردم

شد این رود آور و آن زعفران زار

مرا بت قبله است و دیر مسجد

مرا می زمزمست و کعبه خمار

دل پر درد را دردست درمان

تن بیمار را رنجست تیمار

چو انفاس عبیر افشان خواجو

ندارد نافه‌ئی در طبله عطار

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:47 PM

 

خدا را از سر زاری بگوئید

که آخر ترک بیزاری بگوئید

چو زور و زر ندارم حال زارم

به مسکین حالی و زاری بگوئید

غریبی از غریبان دور مانده

اگر باشد بدین خواری بگوئید

وگر بازارئی غمخواره دیدید

بدین زاری و غمخواری بگوئید

چو عیاران دو عالم برفشانید

وگر نی ترک عیاری بگوئید

بدلدار از من بیدل پیامی

ز روی لطف ودلداری بگوئید

بوصف طره‌اش رمزی که دانید

همه در باب طراری بگوئید

فریب چشم آن ترک دلارا

بسرمستان بازاری بگوئید

حدیث جعدش ار در روز نتوان

مسلسل در شب تاری بگوئید

وگر گوئید حالم پیش آن یار

به یاری کز سر یاری بگوئید

اگر خواهید کردن صید مردم

به ترک مردم آزاری بگوئید

یکایک ماجرای اشک خواجو

روان با ابر آذاری بگوئید

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:47 PM

 

خدا را از سر زاری بگوئید

که آخر ترک بیزاری بگوئید

چو زور و زر ندارم حال زارم

به مسکین حالی و زاری بگوئید

غریبی از غریبان دور مانده

اگر باشد بدین خواری بگوئید

وگر بازارئی غمخواره دیدید

بدین زاری و غمخواری بگوئید

چو عیاران دو عالم برفشانید

وگر نی ترک عیاری بگوئید

بدلدار از من بیدل پیامی

ز روی لطف ودلداری بگوئید

بوصف طره‌اش رمزی که دانید

همه در باب طراری بگوئید

فریب چشم آن ترک دلارا

بسرمستان بازاری بگوئید

حدیث جعدش ار در روز نتوان

مسلسل در شب تاری بگوئید

وگر گوئید حالم پیش آن یار

به یاری کز سر یاری بگوئید

اگر خواهید کردن صید مردم

به ترک مردم آزاری بگوئید

یکایک ماجرای اشک خواجو

روان با ابر آذاری بگوئید

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:47 PM

 

ای پرده سرایان که درین پرده سرائید

از پرده برون شد دلم آخر بسرآئید

یکدم بنشینید که آشوب جهانید

یکره بسرائید چو مرغ دو سرائید

شکر ز لب لعل شکر بار ببارید

عنبر ز سر زلف سمن‌سای بسائید

با من سخن از کعبه و بتخانه مگوئید

کز هر دو مرا مقصد و مقصود شمائید

خیزید و سر از عالم توحید برآرید

وز پردهٔ کثرت رخ وحدت بنمائید

تا صورت جان در تتق عشق ببینید

زنگ خرد از آینهٔ دل بزدائید

تا خرقه بخون دل ساغر بنشوئید

رندان خرابات مغان را بنشانید

گر شاه سپهرید در این خانه که مائیم

از خانه برآئید که همخانهٔ مائید

گنجینهٔ حسنید که در عقل نگنجید

یا چشمهٔ جانید که در چشم نیائید

هم ساغر و هم باده و هم باده گسارید

هم نغمه و هم پرده و هم پرده‌سرائید

هرگز نشوید از دل خواجو نفسی دور

وین طرفه که معلوم ندارد که کجائید

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:47 PM

 

دست گیرید و بدستم می گلفام دهید

بادهٔ پخته بدین سوختهٔ خام دهید

چون من از جام می و میکده بدنام شدم

قدحی می بمن می کش بدنام دهید

تا بدوشم ز خرابات به میخانه برند

سوی رندان در میکده پیغام دهید

گر چه ره در حرم خاص نباشد ما را

یک ره ای خاصگیان بار من عام دهید

با شما درد من خسته چو پیوسته دعاست

تا چه کردم که مرا اینهمه دشنام دهید

در چنین وقت که بیگانه کسی حاضر نیست

قدحی باده بدان سرو گلندام دهید

چو از این پسته و بادام ندیدم کامی

کام جان من از آن پسته و بادام دهید

تا دل ریش من آرام بگیرد نفسی

آخرم مژده‌ئی از وصل دلارام دهید

چهرهٔ ازرق خواجو چو ز می خمری شد

جامه از وی بستانید و بدو جام دهید

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:47 PM

 

مرغ جم باز حدیثی ز سبا می‌گوید

بشنو آخر که ز بلقیس چها می‌گوید

خبر چشمهٔ حیوان بخضر می‌آرد

قصهٔ حضرت سلطان بگدا می‌گوید

پرتو مهر درخشان بسها می‌بخشد

سخن سرو خرامان بگیا می‌گوید

با دل خستهٔ یکتای من سودائی

حال آن زلف پریشان دوتا می‌گوید

دلم از دیده کند ناله که هردم بچه روی

یک به یک قصهٔ ما را همه جا می‌گوید

حال گیسوی تو از باد صبا می‌پرسم

گر چه بادست حدیثی که صبا می‌گوید

مشک با چین سر زلف تو از خوش نفسی

هر چه گوید مشنو زانکه خطا می‌گوید

ابروی شوخ تودر گوش دلم پیوسته

حال زلف تو پراکنده چرا می‌گوید

ترک دشنام ده این لحظه که مسکین خواجو

از درت می‌برد ابرام و دعا می‌گوید

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:47 PM

 

ز شهریار که آید که حال یار بگوید

رسد به بنده و رمزی ز شهریار بگوید

بعندلیب نسیمی ز گلستان برساند

بمرغ زار حدیثی ز مرغزار بگوید

هر آنچه گوید از اوصاف دلبران دل رامین

ز حسن ویس گل اندام گلعذار بگوید

بدان قرار که دلبستگی نماید و فصلی

از آن دو زلف پریشان بیقرار بگوید

بگو که پرده‌سرا ساز را بساز درآرد

مگر ترانه‌ئی از قول آن نگار بگوید

کدام ذره که از آفتاب روی بتابد

کدام یار که ترک دیار یار بگوید

چه سود نرگس سرمست را نصیحت بلبل

که هیچ فائده نبود اگر هزار بگوید

کسیکه در دم صبح از خمار جان به لب آرد

کجا به ترک می لعل خوشگوار بگوید

ز نوبهار چه پرسد نشان روی تو خواجو

چرا که باد بود هر چه نوبهار بگوید

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:47 PM

 

ز شهریار که آید که حال یار بگوید

رسد به بنده و رمزی ز شهریار بگوید

بعندلیب نسیمی ز گلستان برساند

بمرغ زار حدیثی ز مرغزار بگوید

هر آنچه گوید از اوصاف دلبران دل رامین

ز حسن ویس گل اندام گلعذار بگوید

بدان قرار که دلبستگی نماید و فصلی

از آن دو زلف پریشان بیقرار بگوید

بگو که پرده‌سرا ساز را بساز درآرد

مگر ترانه‌ئی از قول آن نگار بگوید

کدام ذره که از آفتاب روی بتابد

کدام یار که ترک دیار یار بگوید

چه سود نرگس سرمست را نصیحت بلبل

که هیچ فائده نبود اگر هزار بگوید

کسیکه در دم صبح از خمار جان به لب آرد

کجا به ترک می لعل خوشگوار بگوید

ز نوبهار چه پرسد نشان روی تو خواجو

چرا که باد بود هر چه نوبهار بگوید

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:47 PM

 

کیست که با من حدیث یار بگوید

بهر دلم حال آن نگار بگوید

پیش کسی کز خمار جان بلب آورد

وصف می لعل خوشگوار بگوید

وز سر مستی به نزد باده گساران

رمزی از آن چشم پرخمار بگوید

لطف کند وز برای خاطر رامین

شمه‌ئی از ویس گلعذار بگوید

ور گذری باشدش بمنزل لیلی

قصهٔ مجنون دلفگار بگوید

دوست مخوانش که رخ ز دوست بتابد

یار مگویش که ترک یار بگوید

باد بهار از چمن بشنعت بلبل

باز نیاید اگر هزار بگوید

با گل بستان فروز روی تو خواجو

باد بود هر چه از بهار بگوید

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:47 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4359523
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث