به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

آن شکر لب که نباتش ز شکر می‌روید

از سمن برگ رخش سنبل تر می‌روید

می‌رود آب گل از نسترنش می‌ریزد

و ارغوان و گلش از راهگذر می‌روید

بجز آن پسته دهن هیچ سهی سروی را

نار سیمین نشنیدم که ز بر می‌روید

تا تو در چشم منی از لب سرچشمهٔ چشم

لاله می‌چینم و در لحظه دگر می‌روید

فتنه دور قمر نزد خرد دانی چیست

سبزهٔ خط تو کز طرف قمر می‌روید

تیغ هجرم چه زنی کز دل ریشم هر دم

می‌دمد شاخ تبر خون و تبر می‌روید

فصل نوروز چو در برگ سمن می‌نگرم

بی گل روی تو خارم ز بصر می‌روید

هر زمانم که خط سبز توآید در چشم

سبزه بینم ز لب چشمه که برمی‌روید

ای بسا برگ شقایق که دمادم در باغ

از سرشک من و خوناب جگر می‌روید

ظاهر آنست که از خون دل فرهادست

آن همه لاله که بر کوه و کمر می‌روید

اگر از چشم تو خواجو همه گوهر خیزد

از رخ زرد تو چونست که زر می‌روید

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:47 PM

 

همچو شمعم بشبستان حرم یاد کنید

یا چو مرغم بگلستان ارم یاد کنید

روز شادی همه کس یاد کند از یاران

یاری آنست که ما را شب غم یاد کنید

گر چنانست که از دلشدگان می‌پرسید

گاه گاهی ز من دلشده هم یاد کنید

چون شد اقطاع شما تختگه ملک وجود

کی از این کشته شمشیر عدم یاد کنید

چشم دارم که من خستهٔ دلسوخته را

به نم چشم گهربار قلم یاد کنید

هیچ نقصان نرسد در شرف و قدر شما

در چنین محنت و خواری اگرم یاد کنید

چون من از پای فتادم نبود هیچ غریب

گر من بی سر و پا را به قدم یاد کنید

در چمن چون قدح لاله عذاران طلبند

جام گیرید و ز عشرتگه جم یاد کنید

ور در ایوان سلاطین ره قربت باشد

ز مقیمان سر کوی ستم یاد کنید

بلبل خستهٔ بی برگ و نوا را آخر

بنسیم گلی از باغ کرم یاد کنید

سوخت در بادیه از حسرت آبی خواجو

زان جگر سوخته در بیت حرم یاد کنید

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:40 PM

 

سخن یار ز اغیار بباید پوشید

قصهٔ مست ز هشیار بباید پوشید

خلعت عاشقی از عقل نهان باید داشت

کان قبائیست که ناچار بباید پوشید

ذره چون لاف هواداری خورشید زند

مهرش از سایهٔ دیوار بباید پوشید

تا بخون جگر جام بیالایندش

جامهٔ کعبه ز خمار بباید پوشید

بوسه‌ئی خواستمش گفت بپوش از زلفم

گنج اگر می‌بری از مار بباید پوشید

ضعفم از چشم تو زانروی نهان می‌دارد

که رخ مرده ز بیمار بباید پوشید

تیغ مژگان چه کشی در نظر مردم چشم

خنجر از مردم خونخوار بباید پوشید

چهرهٔ زرد من و روی خود از طره بپوش

که زر و سیم ز طرار بباید پوشید

دیده بنگر که فرو خواند روان سر دلم

گر چه دانست که اسرار بباید پوشید

نامهٔ دوست بدشمن چه نمائی خواجو

سخن یار از اغیار بباید پوشید

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:40 PM

 

حدیث شمع از پروانه پرسید

نشان گنج از ویرانه پرسید

فروغ طلعت از آئینه جوئید

پریشانی زلف از شانه پرسید

اگر آگه نئید از صورت خویش

برون آئید و از بیگانه پرسید

مپرسید از لگن سوز دل شمع

وگر پرسید از پروانه پرسید

محبت دام و محبوبست دانه

بدام آئید و حال دانه پرسید

چو از جانانه جانم دردمندست

دوای جانم از جانانه پرسید

منم دیوانه و او سرو قامت

حدیث راست از دیوانه پرسید

حریفان گو بهنگام صبوحی

نشانم از در میخانه پرسید

کنون چون شد به رندی نام ما فاش

ز ما از ساغر و پیمانه پرسید

ز خواجو کو می و پیمانه داند

همان بهتر که از پیمانه پرسید

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:40 PM

 

دوش چون موکب سلطان خیالش برسید

اشکم از دیده روان تا سر راهش بدوید

خواستم تا بنویسم سخنی از دل ریش

قلمم را ز سر تیغ زبان خون بچکید

نشنیدیم که نشنید ملامت فرهاد

تا حدیث از لب جان پرور شیرین بشنید

دلم ابروی ترا می‌طلبد پیوسته

ماه نو گر چه شب و روز نباید طلبید

خط مشکین که نباتست بگرد شکرت

تا چه دودیست که در آتش روی تو رسید

چشم بد را نفس صبحدم از غایت مهر

آیتی در رخ چون ماه تمام تو دمید

خرده بینی که کند دعوی صاحب نظری

گر ندید از دهنت یک سر مو هیچ ندید

خلعت عشق تو بر قامت دل بینم راست

لیکن این طرفه که پیوسته بباید پوشید

تا از آن هندوی زنجیری کافر چه کشد

دل خواجو که ببند سر زلف تو کشید

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:40 PM

 

دوش چون موکب سلطان خیالش برسید

اشکم از دیده روان تا سر راهش بدوید

خواستم تا بنویسم سخنی از دل ریش

قلمم را ز سر تیغ زبان خون بچکید

نشنیدیم که نشنید ملامت فرهاد

تا حدیث از لب جان پرور شیرین بشنید

دلم ابروی ترا می‌طلبد پیوسته

ماه نو گر چه شب و روز نباید طلبید

خط مشکین که نباتست بگرد شکرت

تا چه دودیست که در آتش روی تو رسید

چشم بد را نفس صبحدم از غایت مهر

آیتی در رخ چون ماه تمام تو دمید

خرده بینی که کند دعوی صاحب نظری

گر ندید از دهنت یک سر مو هیچ ندید

خلعت عشق تو بر قامت دل بینم راست

لیکن این طرفه که پیوسته بباید پوشید

تا از آن هندوی زنجیری کافر چه کشد

دل خواجو که ببند سر زلف تو کشید

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:40 PM

 

سبزه پیرامن سرچشمهٔ نوشش نگرید

شبه بر گوشهٔ یاقوت خموشش نگرید

شام شبگون سحر پوش قمر فرسا را

زیور برگ گل غالیه پوشش نگرید

عقل را صید کمند افکن جعدش بینید

روح را تشنهٔ سرچشمهٔ نوشش نگرید

بت ضحاک من آن مه که برخ جام جمست

آن دو افعی سیه بر سر دوشش نگرید

منکه از حلقهٔ گوشش شده‌ام حلقه بگوش

گوشداری من حلقه بگوشش نگرید

جانم از جام لبش گشت بیک جرعه خراب

بادهٔ لعل لب باده فروشش نگرید

خواجو از میکده‌اش دوش بدوش آوردند

اینهمه بیخودی از مستی دوشش نگرید

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:40 PM

 

آخر از سوز دل شبهای من یاد آورید

همچو شمعم در میان انجمن یاد آورید

صبحدم در پای گل چون با حریفان می‌خورید

بلبلان را بر فراز نارون یاد آورید

در چمن چون مطرب از عشاق بنوازد نوا

از نوای نغمهٔ مرغ چمن یاد آورید

جعد سنبل چون شکن گیرد ز باد صبحدم

از شکنج زلف آن پیمان شکن یاد آورید

ابر نیسانی چو لؤلؤ بار گردد در چمن

ز آب چشمم همچو لؤلؤی عدن یاد آورید

یوسف مصری گر از زندانیان پرسد خبر

از غم یعقوب در بیت الحزن یاد آورید

گر به یثرب اتفاق افتد که روزی بگذرید

ناله و آه اویس اندر قرن یاد آورید

دوستان هر دم که وصل دوستان حاصل کنید

از غم هجران بی پایان من یاد آورید

طوطی شکر شکن وقتی که آید در سخن

ای بسا کز خواجوی شیرین سخن یاد آورید

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:40 PM

 

مستم ز در خانهٔ خمار برآرید

و آشفته و شوریده ببازار برآرید

چون سر انا الحق ز من سوخته شد فاش

زنجیر کشانم بسردار برآرید

یا دادم از آن چرخ سیه روی بخواهید

یا دودم ازین دلق سیه کار برآرید

چون نام من خسته باین کار برآمد

گو در رخ من خنجر آنکار برآرید

ما را که درین حلقه سر از پای ندانیم

پرگار صفت گرد در یار برآرید

گر رایت اسلام نگون می‌شود از ما

آوازه ما در صف کفار برآرید

برمستی ما دست تعنت مفشانید

وز هستی ما گرد بیکبار برآرید

امروز که از پیرمغان خرقه گرفتیم

ما را ز در دیر به زنار برآرید

خواجو چو رخ جام بخونابه فرو شست

نامش بقدح شوئی خمار برآرید

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:40 PM

 

جادوئی چون نرگس مستت به بیماری که دید

هندوئی چون طرهٔ پستت بطراری که دید

در سواد شام تاری مشک تاتاری که یافت

بر بیاض صبح صادق خط زنگاری که دید

مردم آزاری و هر دم عزم بیزاری کنی

بیگناهی مردم آزاری و بیزاری که دید

چون ندارم زور و زر هم چارهٔ من زاریست

بی زر و زوری بدین مسکینی و زاری که دید

آنکه زو شمشاد را پای خجالت در گلست

راستی را زان صفت سروی بعیاری که دید

تا صبا شد دسته بند سنبل گلپوش او

کار او جز عنبر افشانی و عطاری که دید

گفتمش بینم ترا مست و مرا ساغر بدست

گفت سلطانرا حریف رند بازاری که دید

قصد خواجو کرد و خونش خورد و برخاکش نشاند

ای عزیزان هرگز از خونخواری این خواری که دید

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:40 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4355928
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث