به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

راستی را در سپاهان خوش بود آواز رود

در میان باغ کاران یا کنار زنده رود

باده در ساغر فکن ساقی که من رفتم بباد

رود را بر ساز کن مطرب که دل دادم برود

جام لعل و جامهٔ نیلی سیه روئی بود

خیز و خم بنمای تا خمری کنم دلق کبود

گر تو ناوک می‌زنی دور افکنم درع و سپر

ور تو خنجر می‌کشی یکسو نهم خفتان و خود

شاهد بربط زن از عشاق می‌سازد نوا

بلبل خوش نغمه از نوروز می‌گوید سرود

در چنین موسم که گل فرش طرب گسترده است

جامهٔ جان مرا گوئی ز غم شد تار و پود

آن شه خوبان زبردست و گدایان زیردست

او چو کیخسرو بلند افتاده و پیران فرود

می‌برد جانم برمحراب ابرویش نماز

می‌فرستد چشم من بر خاک درگاهش درود

چون میان دجله خواجو را کجا بودی کنار

کز کنار او دمی خالی نیفتادی ز رود

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:25 PM

 

نقش رویت بچه رو از دل پر خون برود

با خیال لبت از چشم چو جیحون برود

بچه افسون دل از آن مار سیه برهانم

کان نه ماریست که از حلقه بافسون برود

از سر کوی توام روی برون رفتن نیست

هر کرا پای فرو رفت بگل چون برود

دیده غیرت برد از دل که مقیم در تست

در میانشان چو نکو در نگری خون برود

چون دلم در سر آنزلف سیه خواهد شد

به چه روی از سر آن هندوی میمون برود

جانم از ملک درون عزم سفر خواهد کرد

ای دل غمزده بشتاب که اکنون برود

خواجو از چشم پر آب ار گهر افشان گردد

عقد گوهر دلش از لؤلؤ مکنون برود

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:25 PM

 

شبی با یار در خلوت مرا عیشی نهانی بود

که مجلس با وجود او بهشت جاودانی بود

عقیقش از لطافت در قدح چون عکس می‌افکند

می اندر جام یاقوتی تو گوئی لعل کانی بود

جهان چونروز روشن بود بر چشمم شب تاری

تو گوئی شمع رخسارش چراغ آسمانی بود

ز آه و اشک میگونم شبی تا روز در مجلس

سماع ارغنونی و شراب ارغوانی بود

چو خضرم هر زمان می‌شد حیات جاودان حاصل

که می در ظلمت شب عین آب زندگانی بود

خیال قد سرو آساش چون در چشم من بنشست

مرا بر جویبار دیده سرو بوستانی بود

میانش را نشان هستی اندر نیستی جستم

چودیدم در کنار آنرا نشان از بی نشانی بود

چنان کاندر پریشانی سرافرازی کند زلفش

توانائی چشم ساحرش در ناتوانی بود

چوچشم خواجوی دلخسته گاه گوهر افشانی

همه شب کار لعل آبدارش درفشانی بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:25 PM

 

مرا وقتی نگاری خرگهی بود

که قدش غیرت سرو سهی بود

نه از باغش مرا برگ جدائی

نه از سیبش مرا روی بهی بود

بشب روشن شدی راهم ز رویش

ز مویش گر چه بیم گمرهی بود

ز چشم آهوانش خواب خرگوش

نه از مستی ز عین روبهی بود

سخن کوته کنم دور از جمالش

مراد از عمر خویشم کوتهی بود

رخم پر ناردان می‌شد ز خوناب

که از نارش دمی دستم تهی بود

ز مردان رهش خواجو در این راه

کسی کو جان بداد آنکس رهی بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:25 PM

 

مرا وقتی نگاری خرگهی بود

که قدش غیرت سرو سهی بود

نه از باغش مرا برگ جدائی

نه از سیبش مرا روی بهی بود

بشب روشن شدی راهم ز رویش

ز مویش گر چه بیم گمرهی بود

ز چشم آهوانش خواب خرگوش

نه از مستی ز عین روبهی بود

سخن کوته کنم دور از جمالش

مراد از عمر خویشم کوتهی بود

رخم پر ناردان می‌شد ز خوناب

که از نارش دمی دستم تهی بود

ز مردان رهش خواجو در این راه

کسی کو جان بداد آنکس رهی بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:25 PM

 

دوش کز طوفان اشکم آب دریا رفته بود

از گرستن دیده نتوانست یک ساعت غنود

مردم چشم مرا خون دل از سر می‌گذشت

گر چه کار دیده از خونابهٔ دل می‌گشود

آه آتش بار من هر دم برآوردی چو باد

از نهاد نه رواق چرخ دود اندود دود

صدمهٔ غوغای من ستر کواکب می‌درید

صیقل فریاد من زنگار گردون می‌زدود

از دل آتش می‌زدم در صدرهٔ خارای کوه

زانسبب کوه گرانم دل گرانی می‌نمود

هر نفس آهم ز شاخ سدره آتش می‌فروخت

هر دم افغانم کلاه از فرق فرقد می‌ربود

مطرب بلبل نوای چرخ می‌زد بر رباب

هر ترنم کز ترنم ساز طبعم می‌شنود

بخت بیدارم در خلوت بزد کای بی خبر

دولت آمد خفته‌ئی برخیز و در بگشای زود

من ز شادی بیخود از خلوتسرا جستم برون

سروری دیدم که فرقش سطح گردون می بسود

کار خواجو یافت از دیدار میمونش نظام

انتظاری رفت لیکن عاقبت محمود بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:24 PM

 

مشنو که چراغ دل من روی تو نبود

یا میل من سوخته دل سوی تو نبود

مشنو که هر آنکس خبر از عالم جانست

آئینه جانش رخ دلجوری تو نبود

مشنو که سر زلف عروسان بهاری

آشفتهٔ آن سنبل گلبوی تو نبود

مشنو که دل خستهٔ دیوانه ما را

شوریدگی از سلسلهٔ موی تو نبود

مشنو که گر آن طرهٔ زنگی وش هندوست

ترک فلکی بندهٔ هندوی تو نبود

مشنو که چو در گوشهٔ محراب کنم روی

چشمم همه در گوشهٔ ابروی تو نبود

مشنو که گر از هر دو جهان روی بتابم

مقصود من از هر دو جهان روی تو نبود

مشنو که شبی تا سحر از آتش سودا

منزلگه من خاک سر کوی تو نبود

مشنو که پریشانی و بیماری خواجو

از زلف کژ و غمزهٔ جادوی تو نبود

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:19 PM

 

وفات به بود آنرا که در وفای تو نبود

که مبتلا بود آنکس که مبتلای تو نبود

چو خاک می‌شوم آن به که خاکپای تو باشم

که خاک بر سر آنکس که خاک پای تو نبود

اسیر بند شود هر که بندهٔ تو نگردد

جفای خویش کشد هر که آشنای تو نبود

ز دیده دست بشویم اگر نه روی تو بیند

ز سر طمع ببرم گر درو هوای تو نبود

بر آتش افکنم آندل که در غم تو نسوزد

بباد بر دهم آن جان که از برای تو نبود

بجز ثنای تو نبود همیشه ورد زبانم

که حرز بازوی جانم به جز دعای تو نبود

بود بجای منت صد هزار دوست ولیکن

بدوستی که مرا هیچکس بجای تو نبود

دلم وفای تو ورزد چرا که هیچ نیرزد

دلی که بستهٔ گیسوی دلگشای تو نبود

گدای کوی تو بودن ز ملک روی زمین به

که سلطنت نکند هر که او گدای تو نبود

چو سر ز خاک برآرند هرکس بامیدی

امید اهل مودت به جز لقای تو نبود

ترا به چشم تو بینم چرا که دیدهٔ خواجو

سزای دیدن روی طرب فزای تو نبود

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:19 PM

 

آن زمان کز من دلسوخته آثار نبود

بجز از ورزش عشق تو مرا کار نبود

کوس بدنامی ما بر سر بازار زدند

گر چه بی روی تو ما را سر بازار نبود

هر که با صورت خوب تو نیامد در کار

چون بدیدیم به جز صورت دیوار نبود

هیچ خسرو نشنیدیم که همچون فرهاد

بستهٔ پستهٔ شیرین شکر بار نبود

هرگز از گلبن ایام که چیدست گلی

که از آن پس سر و کارش همه با خار نبود

از سر دار میندیش که در لشکر عشق

علم نصرت منصور به جز دار نبود

خواجو انفاس تو این نکهت مشکین ز چه یافت

که چنین غالیه در طلبهٔ عطار نبود

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:19 PM

 

آندم که نه شمع و نه لگن بود

شمع دل من زبانه زن بود

واندم که نه جان و نه بدن بود

دل فتنه یار سیمتن بود

در آینه روی یار جستم

خود آینه روی یار من بود

دل در پی او فتاد و او را

خود در دل تنگ من وطن بود

موج افکن قلزم حقیقی

هم گوهر و هم گهر شکن بود

دی بر در دیر درد نوشان

آشوب خروش مرد و زن بود

دیدم بت خویش را که سرمست

در دیر حریف برهمن بود

هر بت که مغانش سجده کردند

چون نیک بدیدم آن شمن بود

پروانهٔ روی خویشتن شد

آن فتنه که شمع انجمن بود

چون پرده ز روی خویش برداشت

خود پردهٔ روی خویشتن بود

خواجو بزبان او سخن گفت

هیهات چه جای این سخن بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:19 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4510131
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث