به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

بی رخ حور بجنت نفسی نتوان بود

بر سر آتش سوزنده بسی نتوان بود

من نه آنم که بود با دگری پیوندم

زانکه هر لحظه گرفتار کسی نتوان بود

با توام گر چه بگیسوی تو دستم نرسد

با تو هر چند که بی دسترسی نتوان بود

یکدمم مرغ دل از خال تو خالی نبود

لیکن از شور شکر با مگسی نتوان بود

تا بود یکنفس از همنفسی دور مباش

گر چه بی همنفسی خود نفسی نتوان بود

در چنین وقت که مرغان همه در پروازند

بی پر و بال اسیر قفسی نتوان بود

خیز خواجو سر آبی طلب و پای گلی

که درین فصل کم از خار و خسی نتوان بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:19 PM

 

دیشب همه منزل من کوی مغان بود

وز نالهٔ من مرغ صراحی بفغان بود

همچون قدحم تا سحر از آتش سودا

خون جگر از دیدهٔ گرینده روان بود

با طلعت آن نادرهٔ دور زمانم

مشنو که غم از حادثهٔ دور زمان بود

بی شهد شکر ریز وی از فرط حرارت

چون شمع شبستان دل من در خفقان بود

باز از فلک پیر باومید وصالش

پیرانه سرم آرزوی بخت جوان بود

از جرعهٔ می بزمگه باده گساران

چون چشم من از خون جگر لاله ستان بود

ناگاه ز میخانه برون آمد و بنشست

آن فتنه که آرام دل و مونس جان بود

در داد شرابی ز لب لعل و مرا گفت

در مجلس ما بی می نوشین نتوان بود

چون دید که از دست شدم گفت که خواجو

هشدار که پایت بشد از جای و چنان بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:19 PM

 

بی گلبن وصلت بگلستان نتوان بود

بی شمع جمالت بشبستان نتوان بود

ای یار عزیز ار نبود طلعت یوسف

با مملکت مصر به زندان نتوان بود

در ظلمت اگر صحبت خضرت ندهد دست

موقوف لب چشمهٔ حیوان نتوان بود

دریاب که سیلاب سرشکم بشد از سر

پیوسته چنین غرقهٔ طوفان نتوان بود

بی رایحهٔ زلف تودر فصل بهاران

از باد هوا خادم ریحان نتوان بود

ور در سرآن زلف پریشان رودم دل

از بهر دل خسته پریشان نتوان بود

خاموش نشاید شدن از نالهٔ شبگیر

زیرا که کم از مرغ خوش الحان نتوان بود

صوفی اگر از می نشکیبد چه توان کرد

با ساغر می منکر مستان نتوان بود

تا خرقه بخون دل پیمانه نشوئی

با پیر مغان بر سر پیمان نتوان بود

خواجو چه نشینی که گر ایوب صبوری

چندین همه در محنت کرمان نتوان بود

رو ساز سفر ساز که از آرزوی گنج

بی برگ درین منزل ویران نتوان بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:19 PM

 

دوشم وطن به جز در دیر مغان نبود

قوت روان من ز شراب مغانه بود

بود از خروش مرغ صراحی سماع من

وز سوز سینه هر نفسم جز فغان نبود

دل را که بود بی خبر از جام سرمدی

جز لعل جانفزای بتان کام جان نبود

طاوس جلوه ساز گلستان عشق را

بیرون ز صحن روضهٔ قدس آشیان نبود

کس در جهان نبود مگر یار من ولیک

گرد جهان بگشتم و او در جهان نبود

بر هر طرف ز عارض آن ماه دلستان

دیدم گلی شکفته که در گلستان نبود

همچون کمر بگرد میانش درآمدم

او را میان ندیدم و او درمیان نبود

جز خون دل که آب رخم را بباد داد

در جویبار چشم من آب روان نبود

گفتم کرانه بگیرم از آشوب عشق او

وین بحر را چو نیک بدیدم کران بود

کون ومکان بگشتم و در ملک هر دو کون

او را مکان ندیدم و بی او مکان نبود

خواجو گهی بنور یقین راه باز یافت

کز خویشتن برون شد و اینم گمان نبود

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:19 PM

 

دوشم وطن به جز در دیر مغان نبود

قوت روان من ز شراب مغانه بود

بود از خروش مرغ صراحی سماع من

وز سوز سینه هر نفسم جز فغان نبود

دل را که بود بی خبر از جام سرمدی

جز لعل جانفزای بتان کام جان نبود

طاوس جلوه ساز گلستان عشق را

بیرون ز صحن روضهٔ قدس آشیان نبود

کس در جهان نبود مگر یار من ولیک

گرد جهان بگشتم و او در جهان نبود

بر هر طرف ز عارض آن ماه دلستان

دیدم گلی شکفته که در گلستان نبود

همچون کمر بگرد میانش درآمدم

او را میان ندیدم و او درمیان نبود

جز خون دل که آب رخم را بباد داد

در جویبار چشم من آب روان نبود

گفتم کرانه بگیرم از آشوب عشق او

وین بحر را چو نیک بدیدم کران بود

کون ومکان بگشتم و در ملک هر دو کون

او را مکان ندیدم و بی او مکان نبود

خواجو گهی بنور یقین راه باز یافت

کز خویشتن برون شد و اینم گمان نبود

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:19 PM

 

یاد باد آن شب که در مجلس خروش چنگ بود

مطربانرا عود بر ساز و دف اندر چنگ بود

شاهدان در رقص بودند و حریفان در سماع

وانکه او بر خفتگان گلبانک می‌زد چنگ بود

دستگیر خستگان جام می گلرنگ شد

مشرب آتش عذاران آب آتش رنگ بود

گوش جانم بر سماع بلبلان صبح خیز

چشم عقلم بر جمال گلرخان شنگ بود

گر چه صیقل می‌برد آثار زنگ از آینه

صیقل آئینهٔ جانم می چون زنگ بود

آنزمان کانماه رخشان خورآئین رخ نمود

باغ پر گلچهر گشت و کاخ پر اورنگ بود

برمن بیدل نبخشود و دلم را صید کرد

گوئیان در شهر دلهای پریشان تنگ بود

پیش شیرین قصهٔ فرهاد مسکین کس نگفت

یا دل آن خسرو خوبان خلخ سنگ بود

مطربان از گفتهٔ خواجو سرودی می‌زدند

لیکن آن گلروی را از نام خواجو ننگ بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:19 PM

 

ترک من گوئی که بازش خاطر نخجیر بود

کابرویش چاچی کمان و نوک مژگان تیر بود

گه ز چین زلف او صد شور در چین میفتاد

گه ز چشم جادوش صد فتنه در کشمیر بود

دوش ترکی تیغ زن را مست می‌دیدیم بخواب

چون بدیدم چشم شوخ دلبرم تعبیر بود

غنچه در مهد زمرد در تبسم بود و باز

بلبل شب خیز کارش نالهٔ شبگیر بود

چنگ در زنجیر زلفش چون زدم دیوانه‌وار

زیر هر مویش دلی دیوانه در زنجیر بود

نقش می‌بستم کزو یکباره دامن در کشم

لیکن از شوقم سرشک دیده دامنگیر بود

پیر دیرم دوش می‌گفت ای جوانان بنگرید

کاین جوان خسته خاطر در محبت پیر بود

گفتم از قیدش بدانائی برون آیم ولیک

آنچنان تدبیر کردم وینچنین تقدیر بود

بامدادان چون برآمد ماه بی مهرم ببام

زیر بامش کار خواجو ناله‌های زیر بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:19 PM

 

دوشم بشمع روی چو ماهت نیاز بود

جانم چو شمع از آتش دل در گداز بود

در انتظارصید تذرو وصال تو

چشمم ز شام تا بگه صبح باز بود

از من مپرس حال شب دیر پای هجر

از بهرآنکه قصه آن شب دراز بود

من در نیاز بودم و اصحاب در نماز

لیکن نیاز من همه عین نماز بود

می‌ساختم چو بربط و می‌سوختم چو عود

زیرا که چارهٔ دل من سوز و ساز بود

در اصل چون تعلق جانی حقیقتست

مشنو که عشق لیلی و مجنون مجاز بود

ترک مراد چون ز کمال محبتست

جم را گمان مبر که به خاتم نیاز بود

پیوسته با خیال حبیب حرم نشین

جان اویس بلبل بستان راز بود

خواجو کدام سلطنت از ملک هر دو کون

محمود را ورای وصال ایاز بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:19 PM

 

اگر دو چشم تو مست مدام خواهد بود

خروش و مستی ما بر دوام خواهد بود

ز جام بادهٔ عشقت خمار ممکن نیست

که شراب اهل مودت مدام خواهد بود

گمان برند کسانی که خام طبعانند

که کار ما ز می پخته خام خواهد بود

شراب وطلعت حور از بهشت مطلوبست

وگرنه خلد ز بهر عوام خواهد بود

بکنج میکده آن به که معتکف باشد

کسی که ساکن بیت الحرام خواهد بود

حلال زاده نیم گر بروی شاهد ما

شراب و نغمهٔ مطرب حرام خواهد بود

بمجلسی که تو باشی ندیم خلوت خاص

دریغ باشد اگر بار عام خواهد بود

مرا که نام برآمد کنون ببدنامی

گمان مبر که غم از ننگ و نام خواهد بود

کجا ز دست دهم جام می چو می‌دانم

که دستگیر من خسته جام خواهد بود

بیا که گر نبود شمع در شب دیجور

رخ چو ماه تو ما را تمام خواهد بود

چو سرو میل چمن کن که صبحدم در باغ

سماع بلبل شیرین کلام خواهد بود

ورای قطع تعلق ز دوستان قدیم

عذاب روز قیامت کدام خواهد بود

چه غم ز حربه و حرب عرب چو مجنون را

مقیم بر در لیلی مقام خواهد بود

چنین که سر به غلامی نهاده‌ئی خواجو

برآستان تو سلطان غلام خواهد بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:19 PM

 

تا ترا برگ ما نخواهد بود

کار ما را نوا نخواهد بود

از دهانت چنین که می‌بینیم

کام جانم روا نخواهد بود

چین زلف ترا اگر بمثل

مشک خوانم خطا نخواهد بود

سر پیوند آرزومندان

خواهدت بود یا نخواهد بود

می صافی بده که صوفی را

هسچ بی می صفا نخواهد بود

آنکه بیگانه دارد از خویشم

با کسی آشنا نخواهد بود

چند را نیم اشک در عقبش

کالتفاتش بما نخواهد بود

سخن یار اگر بود دشنام

ورد ما جز دعا نخواهد بود

ماجرائی که اشک می‌راند

به از آن ماجرا نخواهد بود

خیز خواجو که هیچ سلطانرا

غم کار گدا نخواهد بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:19 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4372611
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث