به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

گردون کنایتی ز سر بام ما بود

کوثر حکایتی ز لب جام ما بود

سرسبزی شکوفهٔ بستانسرای فضل

از رشحهٔ مقاطر اقلام ما بود

خوش بوئی نسیم روان بخش باغ عقل

از نفحهٔ معاطر ارقام ما بود

خورشید اگر چه شرفهٔ ایوان کبریاست

خشتی ز رهگذار در بام ما بود

ما را جوی بدست نبینی ولی دو کون

یک حبه از فواضل انعام ما بود

چون خیمه بر مخیم کروبیان زنیم

چرخ برین معسکر احشام ما بود

بدر منبر و گیسوی عنبرفشان شب

منجوق چتر و پرچم اعلام ما بود

نوری که وقت صبح ز مشرق شود پدید

از عکس جام بادهٔ گلفام ما بود

ز ایام اگر چه تیره بود روز عمر ما

فرخنده روز آنکه در ایام ما بود

قصر وجود تا یابد کی شود خراب

گر زانکه بر کتابهٔ او نام ما بود

خواجو مگو حکایت سرچشمهٔ حیات

کان قطره‌ئی ز جام غم انجام ما بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:19 PM

 

یاد باد آن شب که دلبر مست و دل در دست بود

باده چشم عقل می‌بست و در دل می‌گشود

بوی گل شاخ فرح در باغ خاطر می‌نشاند

جام می زنگ غم از آئینه جان می‌زدود

مه فرو می‌شد گهی کو پرده در رخ می‌کشید

صبح بر می‌آمد آن ساعت که او رخ می‌نمود

کافر گردنکشش بازار ایمان می‌شکست

جادوی مردم فریبش هوش مستان می‌ربود

از عذارش پرده گلبرگ و نسرین می‌درید

وز جمالش آبروی ماه و پروین می‌فزود

همچو سرمستان دلم تا صبحدم در باغ وصل

از رخ و زلفش سخن می‌چید و سنبل می‌درود

گرشکار آهوی صیاد او گشتم چه شد

ور غلام هندوی شب باز او بودم چه بود

چون وصال دوستان از دست دادم چاره نیست

چون بغفلت عمر بگذشت این زمان حسرت چه سود

گفتم آتش در دلم زد روی آتش رنگ تو

گفت خواجو باش کز آتش ندیدی بوی دود

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:19 PM

 

مرا ز مهر رخت کی ملال خواهد بود

که عشق لم یزل و لایزال خواهد بود

در آن زمان که امید بقا خیال بود

خیال روی توام در خیال خواهد بود

از آنطرف که توئی گر فراق خواهی جست

ازین طرف که منم اتصال خواهد بود

نظر بفرقت صوری مکن که در معنی

میان لیلی و مجنون وصال خواهد بود

براستان که سرما چنین که در سر ماست

بر آستان شما پایمال خواهد بود

بهر دیار که محمل رود ز چشم منش

گذار بر سر آب زلال خواهد بود

چو قطع بعد مسافت نمی‌دهد دستم

کجا منزل قربت مجال خواهد بود

کسی که بر سر کوی تو باشدش حالی

ز خاک کوی تو صبرش محال خواهد بود

ز قیل و قال گذر کن که در چمن زین پس

حدیث بلبل شیرین مقال خواهد بود

بباغ بادهٔ گلگون چرا حرام بود

اگر بگلشن رضوان حلال خواهد بود

مکن ملامت خواجو که مهر او هر روز

چو حسن ماهرخان بر کمال خواهد بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:19 PM

 

آن رفت که میل دل من سوی شما بود

شب تا بسحر خوابگهم کوی شما بود

آن رفت که پیوسته‌ام از روی عبادت

محراب روان گوشهٔ ابروی شما بود

آن رفت که شمع دل من در شب حیرت

در سوز و گداز از هوس روی شما بود

آن رفت که از نکهت انفاس بهاران

مقصود من سوخته دل بوی شما بود

آن رفت که در تیره شب از غایت سودا

دلبند من خسته جگر موی شما بود

آن رفت که هر دم که ز بابل ز دمی لاف

چشمم همه بر غمزهٔ جادوی شما بود

آن رفت که مرغ دل پر آتش خواجو

پروانهٔ شمع رخ دلجوی شما بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:19 PM

 

دیگرانرا عیش و شادی گر چه در صحرا بود

عیش ما هر جا که یار آنجا بود آنجا بود

هر دلی کز مهر آن مه روی دارد ذره‌ئی

در گداز آید چو موم ار فی المثل خارا بود

سنبلت زانرو ببالا سر فرود آورده است

تا چو بالای تو دایم کار او بالا بود

هست در سالی شبی ایام را یلدا ولیک

کس نشان ندهد که ماهی را دو شب یلدا بود

تنگ چشمانرا نیاید روی زیبا در نظر

قیمت گوهر چه داند هر که نابینا بود

از نکورویان هر آنچ آید نکو باشد ولی

یار زیبا گر وفاداری کند زیبا بود

حال رنگ روی خواجو عرضه کردم بر طبیب

ناردان فرمود از آن لب گفت کان صفرا بود

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:19 PM

 

به آب گل رخ آن گلعذار می‌شویند

و یا به قطرهٔ شبنم بهار می‌شویند

بکوی مغبچگان جامه‌های صوفی را

بجامهای می خوشگوار می‌شویند

هنوز نازده منصور تخت بر سر دار

بخون دیدهٔ او پای دار می‌شویند

خوش آن صبوح که آتش رخان ساغر گیر

بباده لعل لب آبدار می‌شویند

بحلقه‌ئی که ز زلفت حدیث می‌رانند

دهان نخست به مشک تتار می‌شویند

بپوش چهره که مشاطگان نقش نگار

ز شرم روی تو دست از نگار می‌شویند

بسا که شرح نویسان روزنامهٔ گل

ورق ز شرم تو در جویبار می‌شویند

قتیل تیغ ترا خستگان ضربت شوق

بب دیده گوهر نثار می‌شویند

بشوی گرد ز خاطر که دیدگان هر دم

ز لوح چهرهٔ خواجو غبار می‌شویند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:19 PM

 

به آب گل رخ آن گلعذار می‌شویند

و یا به قطرهٔ شبنم بهار می‌شویند

بکوی مغبچگان جامه‌های صوفی را

بجامهای می خوشگوار می‌شویند

هنوز نازده منصور تخت بر سر دار

بخون دیدهٔ او پای دار می‌شویند

خوش آن صبوح که آتش رخان ساغر گیر

بباده لعل لب آبدار می‌شویند

بحلقه‌ئی که ز زلفت حدیث می‌رانند

دهان نخست به مشک تتار می‌شویند

بپوش چهره که مشاطگان نقش نگار

ز شرم روی تو دست از نگار می‌شویند

بسا که شرح نویسان روزنامهٔ گل

ورق ز شرم تو در جویبار می‌شویند

قتیل تیغ ترا خستگان ضربت شوق

بب دیده گوهر نثار می‌شویند

بشوی گرد ز خاطر که دیدگان هر دم

ز لوح چهرهٔ خواجو غبار می‌شویند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:19 PM

 

بنشین تا نفسی آتش ما بنشیند

ورنه دود دل ما بیتو کجا بنشیند

گر کسی گفت که چون قد تو سروی برخاست

این خیالیست که در خاطر ما بنشیند

چو تو برخیزی و از ناز خرامان گردی

سرو برطرف گلستان ز حیا بنشیند

هیچکس با تو زمانی بمراد دل خویش

ننشیند مگر از خویش جدا بنشیند

دمبدم مردمک چشم من افشاند آب

بر سر کوی تو تا گرد بلا بنشیند

بر فروزد دلم از نکهت انفاس نسیم

گر چه شمع از نفس باد صبا بنشیند

تو مپندار که دور از تو اگر خاک شوم

آتش عشق من از باد هوا بنشیند

من بشکرانهٔ آن از سر سر برخیزم

کان سهی سرو روان از سر پا بنشیند

عقل باور نکند کان شه خوبان خواجو

از تکبر نفسی پیش گدا بنشیند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:19 PM

 

تنم تنها نمی‌خواهد که در کاشانه بنشیند

دلم را دل نمی‌آید که بی جانانه بنشیند

ز دست بنده کی خیزد که با سلطان درآمیزد

که کس با شمع نتواند که بی پروانه بنشیند

دلی کز خرمن شادی نشد یک دانه‌اش حاصل

چنین در دام غم تا کی ببوی دانه بنشیند

اگر پیمان کند صوفی که دست از می فرو شویم

بخلوت کی دهد دستش که بی پیمانه بنشیند

مرا گویند دل برکن بافسون از لب لیلی

ولی کی آتش مجنون بدین افسانه بنشیند

دلم شد قصر شیرین وین عجب کان خسرو خوبان

بدینسان روز و شب تنها در این ویرانه بنشیند

چو یار آشنا ما را غلام خویش می‌خواند

غریبست این که هر ساعت چنان بیگانه بنشیند

بتی کز عکس رخسارش چراغ جان شود روشن

چه دود دل که برخیزد چو او در خانه بنشیند

خرد داند که گر خواجو رهائی یابد از قیدش

چرا دور از پری رویان چنین دیوانه بنشیند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:19 PM

 

اهل تحقیق چو در کوی خرابات آیند

از ره میکده بر بام سماوات آیند

تا ببینند مگر نور تجلی جمال

همچو موسی ارنی گوی به میقات آیند

گر کرامت نشمارند می و مستی را

از چه در معرض ارباب کرامات آیند

بر سر کوی خرابات خراب اولیتر

زانکه از بهر خرابی بخرابات آیند

پارسایان که می و میکده را نفی کنند

گر بنوشند مئی جمله در اثبات آیند

ور چو من محرم اسرار خرابات شوند

فارغ از صومعه و زهد و عبادات آیند

بدواخانهٔ الطاف خداوند کرم

دردمندان تمنای مداوات آیند

تشنگان آب اگر از چشمهٔ حیوان جویند

فرض عینست که چون خضر بظلمات آیند

اسب اگر بر سر خواجو بدواند رسدش

آنکه شاهان جهان پیش رخش مات آیند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:19 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4356440
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث