به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

مستم آنجا مبر ای یار که سرمستانند

دست من گیر که این طایفه پردستانند

آن دو جادوی فریبنده افسون سازش

خفته‌اند این دم از آن روی که سرمستانند

در سراپردهٔ ما پرده‌سرا حاجت نیست

زانکه مستان همه طوطی شکر دستانند

مهر ورزان که وصالت بجهانی ندهند

با جمال تو دو عالم بجوی نستانند

عاشقان با تو اگر زانکه بزندان باشند

با گلستان جمالت همه در بستانند

زلف و خال تو بخط ملک ختا بگرفتند

هندوان بین که دگر خسرو ترکستانند

زیردستان تهیدست بلاکش خواجو

جان ز دستش نبرند ار بمثل دستانند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:14 PM

 

چه کسانند که در قصد دل ریش کسانند

با من خسته برآنند که از پیش برانند

می‌کشند از پی خویشم که بزاری بکشندم

که مرا تا نکشند از غم خویشم نرهانند

صبر تلخست و طبیبان ز شکر خندهٔ شیرین

همچو فرهاد به جز شربت زهرم نچشانند

ایکه بر خسته دلان می‌گذری از سرحشمت

هیچ دانی که شب هجر تو چون می‌گذرانند

گر توانی بعنایت نظری کن که ضعیفان

صبر از آن نرگس مخمور توانا نتوانند

چه تمتع بود ارباب کرم را ز تنعم

گر نصیبی بگدایان محلت نرسانند

بجز از مردمک دیده اگر تشنه بمیرم

آبم این طایفه بی روی تو برلب نچکانند

آنچنان بستهٔ زنجیر سر زلف تو گشتم

که همه خلق جهانم ز کمندت نجهانند

عارفان تا که به جز روی تو در غیر نبینند

شمع را چون تو بمجلس بنشینی بنشانند

جز میانت سر موئی نشناسیم ولیکن

عاقلان معنی این نکتهٔ باریک ندانند

خواجو از مغبچگان روی مگردان که ازین روی

اهل دل معتکف کوی خرابات مغانند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:14 PM

 

طره‌های تو کمند افکن طرارانند

غمزه‌های تو طبیب دل بیمارانند

از رقیبان تو باید که پریشان نشوند

که یقینست که آن جمع پری دارانند

زان بدورت همه محراب نشینان مستند

که چو ابروی تو پیوستهٔ خمارانند

چشم مست تو چو یک لحظه ز می خالی نیست

زاهدان از چه سبب منکر میخوارانند

چون بمیرم بدر میکده تابوت مرا

مگذرانید بدان کوچه که هشیارانند

آنکه در حلقهٔ زلفش دل ما در بندست

چه خبر دارد از آنها که گرفتارانند

گفتمش گنج لطافت رخ مه پیکر تست

گفت خاموش که برگنج سیه مارانند

مهر ورزان که نباشند زمانی بی اشک

روز و شب بهر چه سوزند که دربارانند

هر که خواهد که برد سر بسلامت خواجو

گو درین کوی منه پای که عیارانند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:14 PM

 

طره‌های تو کمند افکن طرارانند

غمزه‌های تو طبیب دل بیمارانند

از رقیبان تو باید که پریشان نشوند

که یقینست که آن جمع پری دارانند

زان بدورت همه محراب نشینان مستند

که چو ابروی تو پیوستهٔ خمارانند

چشم مست تو چو یک لحظه ز می خالی نیست

زاهدان از چه سبب منکر میخوارانند

چون بمیرم بدر میکده تابوت مرا

مگذرانید بدان کوچه که هشیارانند

آنکه در حلقهٔ زلفش دل ما در بندست

چه خبر دارد از آنها که گرفتارانند

گفتمش گنج لطافت رخ مه پیکر تست

گفت خاموش که برگنج سیه مارانند

مهر ورزان که نباشند زمانی بی اشک

روز و شب بهر چه سوزند که دربارانند

هر که خواهد که برد سر بسلامت خواجو

گو درین کوی منه پای که عیارانند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:14 PM

 

سوی دیرم نگذارند که غیرم دانند

ور سوی کعبه شوم راهب دیرم خوانند

زاهدان کز می و معشوق مرا منع کنند

چون شدم کشته ز تیغم به چه می‌ترسانند

روی بنمای که جمعی که پریشان تواند

چون سر زلف پریشان تو سرگردانند

دل دیوانه‌ام از بند کجا گیرد پند

کان دو زلف سیهش سلسله می‌جنبانند

من مگر دیوم اگر زانکه برنجم ز رقیب

که رقیبان تو دانم که پری دارانند

عاقبت از شکرت شور بر آرم روزی

گر چه از قند تو همچون مگسم می‌رانند

چون تو ای فتنهٔ نوخاسته برخاسته‌ئی

شمع را شاید اگر پیش رخت بنشانند

حال آن نرگس مست از من مخمور بپرس

زانکه در چشم تو سریست که مستان دانند

خاک روبان درت دم بدم از چشمهٔ چشم

آب برخاک سر کوی تو می‌افشانند

جان فروشان ره عشق تو قومی عجبند

که بصورت همه جسمند و بمعنی جانند

عندلیبان گلستان ضمیرت خواجو

گاه شکر شکنی طوطی خوش الحانند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:14 PM

 

گمان مبر که در آفاق اهل حسن کمند

ولیک پیش وجود تو جمله کالعدمند

صبوحیان سحرخیز کنج خلوت عشق

چه غم خورند چو شادی خوران جام جمند

چو گنج عشق تو دارند در خرابهٔ دل

نه مفلسند ولی منعمان بی درمند

چو قامت تو ببینند کوس عشق زنند

پریرخان که بعالم بدلبری علمند

بقصد مرغ دل خستگان میفکن دام

که طائران هوایت کبوتر حرمند

بتیغ هجر زدن عاشقان مسکین را

روا مدار که مجروح ضربت ستمند

چو آهوان پلنگ افکن ترا بینند

اگر بصید روی از تو وحشیان نرمند

دمی ندیم اسیران قید محنت باش

ببین که سوختگان غم تو در چه دمند

خلاف حکم تو خواجو کجا تواند کرد

که بیدلان همه محکوم و دلبران حکمند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:14 PM

 

ماه من مشک سیه در دامن گل می‌کند

سایبان آفتاب از شاخ سنبل می‌کند

گر چه از روی خرد دور تسلسل باطلست

خط سبزش حکم بر دور تسلسل می‌کند

هرگز از جام می لعلش نمی‌باشد خمار

می پرستی کو ببادامش تنقل می‌کند

راستی را شاخ عرعر می‌درفشد همچو بید

کان سهی سرو روان میل تمایل می‌کند

جادوی چشمش قلم در سحر بابل می‌کشد

سبزی خطش سزا در دامن گل می‌کند

آنکه ما را می‌تواند سوختن درمان ما

می‌تواند ساختن لیکن تغافل می‌کند

گفت اگر کام دلت باید ز وصلم جان بده

می‌دهم گر لعل جان بخشش تقبل می‌کند

در برم دل همچو مهر از تاب لرزان می‌شود

چون فراق آنمه تابان تحمل می‌کند

نرگسش گوید که فرض عین باشد قتل تو

جان برشوة می‌دهم گر این تفضل می‌کند

ای گل ار برگ نوای بلبل مستت بود

باد پندار ار صبا انکار بلبل می‌کند

گر ندارد با دل سرگشتهٔ خواجو نزاع

هندوی زلفش چرا بر وی تطاول می‌کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:14 PM

 

چون سایبان آفتاب از مشک تاتاری کند

روز من بد روز را همچون شب تاری کند

از خستگان دل می‌برد لیکن نمی‌دارد نگه

سهلست دل بردن ولی باید که دلداری کند

زینسان که من دنیا و دین در کار عشقش کرده‌ام

یاری بود کو هر زمان با دیگری یاری کند

تا کی خورم خون جگر در انتظار وعده‌اش

گر می‌دهد کام دلم چندم جگر خواری کند

گویند اگر زاری کنی دیگر نیازارد ترا

سلطان چه غم دارد اگر بازاریی زاری کند

همچون کمر خود را بزر بر وی توان بستن ولی

چون زر نبیند در میان آهنگ بیزاری کند

بر عاشقان خسته دل هر شب شبیخون آورد

چون زورمندست و جوان خواهد که عیاری کند

گو غمزه را پندی بده تا ترک غمازی کند

یا طره را بندی بنه تا ترک طراری کند

خواجو اگر زلف کژش بینی که برخاک اوفتد

با آن رسن در چه مرو کان از سیه کاری کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:14 PM

 

سنبلش غارت ایمان نکند چون نکند

لب لعلش مدد جان نکند چون نکند

گر چه دربان ندهد راه ولیکن درویش

التماس از در سلطان نکند چون نکند

هر که زین رهگذرش پای فرو رفت به گل

میل آن سرو خرامان نکند چون نکند

چون تو در بادیه بر دست نهی آب زلال

تشنه را آرزوی آن نکند چون نکند

کافر زلف تو چون روی ز ایمان پیچد

قصد آزار مسلمان نکند چون نکند

طالب لعل توام کانکه بظلمات افتاد

طلب چشمهٔ حیوان نکند چون نکند

باغبانرا که ز غلغل همه شب خواب نبرد

شور بر مرغ سحر خوان نکند چون نکند

صبر ایوب کسی را که نباشد در رنج

حذر از محنت کرمان نکند چون نکند

چون درین مرحله خواجو اثر از گنج نیافت

ترک این منزل ویران نکند چون نکند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:14 PM

 

چنانکه صید دل آن چشم آهوانه کند

پلنگ صید فکن قصد آهوان نکند

چو تیر غمزهٔ خونریز در کمان آرد

دل شکستهٔ صاحبدلان نشانه کند

سپاه زنگ چو از چین بنیمروز کشد

شکنج زلف و بناگوش را بهانه کند

هزار دل ز سر شانه‌اش فرو بارد

چو ترک سیم عذارم نغوله شانه کند

بدانکه مرغ دل خسته‌ئی بقید آرد

ز زلف تا فتنه دام و ز خال دانه کند

ازین قدر چه کم آید ز قدر و حشمت شاه

که یک نظر بگدایان خیلخانه کند

اگر بچرخ برافشاند آستین رسدش

کسی که سرمه از آن خاک آستانه کند

کجا رسم بمکانت که پشه نتواند

که در نشیمن سیمرغ آشیانه کند

چو بر زمانه بهر حال اعتمادی نیست

نه عاقلست که او تکیه بر زمانه کند

دل شکستهٔ خواجو چو از میانه ربود

چرا ندیده گناهی ازو کرانه کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:14 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4359779
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث