به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ز تو با تو راز گویم به زبان بی‌زبانی

به تو از تو راه جویم به نشان بی‌نشانی

چه شوی ز دیده پنهان که چو روز می‌نماید

رخ همچو آفتابت ز نقاب آسمانی

تو چه معنی لطیفی که مجرد از دلیلی

تو چه آیتی شریفی که منزه از بیانی

ز تو دیده چون بدوزم که تویی چراغ دیده

ز تو کی کنار گیرم که تو در میان جانی

همه پرتو و تو شمعی همه عنصر و تو روحی

همه قطره و تو بحری همه گوهر و تو کانی

چو تو صورتی ندیدم همه مو به مو لطایف

چو تو سورتی نخواندم همه سر به سر معانی

به جنایتم چه بینی به عنایتم نظر کن

که نگه کنند شاهان سوی بندگان جانی

به جز آه و اشک میگون نکشد دل ضعیفم

به سماع ارغنونی و شراب ارغوانی

دل دردمند خواجو به خدنگ غمزه خستن

نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:34 PM

 

خرامنده سروی به رخ گلستانی

فروزنده ماهی به لب دلستانی

بهشتی به رخسار و در حسن حوری

جهانی به خوبی و در لطف جانی

نه حور بهشت از طراوت بهشتی

نه سرو روان از لطافت روانی

به بالا بلندی به یاقوت قندی

به گیسو کمندی به ابرو کمانی

ز مشک ختن بر عذارش غباری

ز شعر سیه بر رخش طیلسانی

در آشفتگی زلفش آشوب شهری

لبش در شکر خنده شور جهانی

به هنگام دل بردن آن چشم جادو

توانائی و خفته چون ناتوانی

چو هندو سر زلفش آتش نشینی

چو کوثر لب لعلش آتش نشانی

سفر کرد خواجو ز درد جدائی

فرو خواند بر دوستان داستانی

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:34 PM

 

ای از حیای لعل لبت آب گشته می

خورشید پیش آتش روی تو کرده خوی

در مصر تا حکایت لعل تو گفته‌اند

در آتشست شکر مصری بسان نی

شور تو در سر من شوریده تا بچند

داغ تو بر دل من دلخسته تا بکی

در آرزوی لعل تو بینم که هر نفس

جانم چو جام می به لب آید هزار پی

صبحست و ما چو نرگس مست تو در خمار

قم واسقنا المدامة بالصبح یا صبی

دلرا که همچو تیر برون شد ز شست ما

سوی کمان ابرویت آورده‌ایم پی

از ما گمان مبر که توانی شدن جدا

زانرو که آفتاب نگردد جدا ز فی

مجنون گرش بخیمه لیلی دهند راه

تا باشدش حیات نیاید برون ز حی

گل را چه غم ز زاری بلبل که در چمن

او را هزار عاشق زارست همچو وی

خواجو بوقت صبح قدح کش که آفتاب

مانند ذره رقص کند از نشاط می

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:34 PM

 

بادهٔ گلگون مرا و طلعت سلمی

شربت کوثر ترا و جنت اعلی

صحبت شیرین طلب نه حشمت خسرو

مهر نگارین گزین نه ملکت کسری

دیو بود طالب نگین سلیمان

طفل بود در هوای صورت مانی

چند کنی دعوتم بتقوی و توبه

خیز که ما کرده‌ایم توبه ز تقوی

از سرمستی کشیده‌ایم چو مجنون

رشتهٔ جان در طناب خیمهٔ لیلی

زلف کژش بین فتاده بر رخ زیبا

راست چو ثعبان نهاده در کف موسی

عقل تصور نمی‌کند که توان دید

صورت خوبش مگر بدیده معنی

موسی جان بر فراز طور محبت

دیده ز رویش فروغ نور تجلی

بوی عبیرست یا نسیم بهاران

باغ بهشتست یا منازل سلمی

یاد بود چون تو در محاوره آئی

با لب لعلت حکایت دم عیسی

راه ندارد بکوی وصل تو خواجو

دست گدایان کجا رسد بتمنی

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:34 PM

 

روی تو گر بدیدمی جان بتو بر فشاندمی

صبرم اگر مدد شدی دل ز تو واستاندمی

چون تو درآمدی اگر غرقهٔ خون نبودمی

بس که گهر بدیدگان در قدمت فشاندمی

کاج نراندی ای صنم توسن سرکش از برم

تا ز دو دیده در پیت خون جگر نراندمی

پای دل رمیده گر باز بدستم آمدی

ترک تو کردمی و خویش از همه وا رهاندمی

نوک قلم بسوختی از دل سوزناک من

گرنه ز دیده دمبدم آب برو چکاندمی

ضعف رها نمی‌کند ورنه ز آه صبحدم

شعله فروز چرخ را مشعله وانشاندمی

خواجو اگر چو دود دل دست در آه من زدی

گر بزمین فرو شدی بر فلکش رساندمی

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:33 PM

 

حریفان مست و مدهوشند و شادروان خراب از می

من از بادام ساقی مست و مستان مست خواب از می

چنان کز ابر نیسانی نشیند ژاله بر لاله

سمن عارض پدید آید ز گلبرگش گلاب از می

تنش تابنده در دیبا چو می در ساغر از صفوت

رخش رخشنده در برقع چو آتش در نقاب از می

شب تاری تو پنداری که خور سر برزد از مشرق

که روشن باز می‌داند فروغ آفتاب از می

ترا گفتم که چون مستم ز من تخفیف کن جامی

چه تلخم می‌دهی ساقی بدین تیزی جواب از می

بساز ای بلبل خوشخوان نوائی کان مه مطرب

چنان مستست کز مستی نمی‌داند رباب از می

چو گل سلطان بستانست بلبل سر مپیچ از گل

چو می آئینه جانست خواجو رخ متاب از می

ببند ای خادم ایوان در خلوتسرا کامشب

حریفان مست و مدهوشند و شادروان خراب از می

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:33 PM

 

ای مقیمان درت را عالمی در هر دمی

رهروان راه عشقت هر دمی در عالمی

با کمال قدرتت بر عرصهٔ ملک قدم

هر تف آتش خلیلی هر کف خاک آدمی

طور سینا با تجلی جمالت ذره‌ئی

پور سینا در بیان کبریایت ابکمی

کاف و نون از نسخهٔ دیوان حکمت نکته‌ئی

بحر و کان از موج دریای عطایت شبنمی

از قدم دم چون توانم زد که در راه تو هست

ز اول صبح ازل تا آخر محشر دمی

ای بتیغ ابتلایت هر شکاری شبلئی

وی بمیدان بلایت هر سواری ادهمی

تشنگانرا از تو هر زهری و رای شربتی

خستگانرا از تو هر زخمی بجای مرهمی

رفته هر گامی بعزم طور قربت موسیئی

خورده هر جامی ز دست ساقی شوقت جمی

هر بتی در راهت از روی حقیقت کعبه‌ئی

هر نمی از ناودان چشم خواجو زمزمی

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:33 PM

 

ای رفته پیش چشمهٔ نوش تو آب می

چشم تو مست خواب و تو مست و خراب می

فرخنده روز آنکه بروی تو هر دمش

طالع شود ز مطلع جام آفتاب می

اکنون که باد صبح گشاید نقاب گل

آب فسرده را ز چه سازی نقاب می

تا کی کنم ز دیدهٔ می لعل در قدح

از گوهر قدح بنما لعل ناب می

حاجت بشمع نیست که بزم معاشران

روشن بود بتیره شب از ماهتاب می

هر چند گفته‌اند حکیمان که نافعست

محروریان آتش غم را لعاب می

ساقی ز دور ما قدحی چند در گذار

کز بسکه آتشست نداریم تاب می

چشمم نگر ز شوق تو قائم مقام جام

اشکم ببین ز لعل تو نایب مناب می

خواجو که هست بر در میخانه خاک راه

با او مگوی هیچ سخن جز زباب می

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:33 PM

 

کس به نیکی نبرد نام من از بدنامی

زانکه در شهر شدم شهره بدرد آشامی

آنچنان خوار و حقیرم که مرا دشمن و دوست

چون سگ از پیش برانند بدشمن کامی

ما چنین سوختهٔ باده و افسرده دلان

احتراز از می جوشیده کنند از خامی

تا دلم در گره زلف دلارام افتاد

بر سر آتش و آبست ز بی‌آرامی

عقل را بار نباشد به سراپردهٔ عشق

زانکه ره در حرم خاص نیابد عامی

شیرگیران باردات همه در دام آیند

تا کند آهوی شیرافکن او بادامی

راستان سرو شمارندت اگر در باغی

صادقان صبح شمارندت اگر بر بامی

راستی را چو تو بر طرف چمن بگذشتی

سرو بر جای فرو ماند ز بی‌اندامی

چند گوئی سخن از خال سیاهش خواجو

طمع از دانه ببر زانکه کنون در دامی

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:33 PM

 

گر آفتاب نباشد تو ماه چهره تمامی

که آفتاب بلندی چو بر کنارهٔ بامی

کنون تو سرو خرامان بگاه جلوهٔ طاوس

هزار بار سبق برده‌ئی بکبک خرامی

گرم قبول کنی همچو بندگان بارادت

بدیده گر بنشینی بایستم بغلامی

اگر چه غیرتم آید که با وجود حریفان

مثال آب حیاتی که در میان ظلامی

اگر چراغ نباشد مرا تو چشم و چراغی

ور آفتاب نباشد مرا تو ماه تمامی

ز شام تا بسحر شمع‌وار پیش وجودت

بسوختیم ولیکن دلت نسوخت ز خامی

مگر تو باغ بهشتی نگویمت که چو حوری

مرا تو جان و جهانی ندانمت که کدامی

براه بادیه ما را بمان بخار مغیلان

شب رحیل که گفتیم ترک جان گرامی

محب دوست نیندیشد از جفای رقیبان

ترا که شوق حرم نیست غم بود ز حرامی

چه باشد ار به عنایت نظر کنی سوی خواجو

چرا که لطف تو عامست و آن ستم زده عامی

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:33 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4289942
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث