به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

جان وطن بر در جانان چه کند گر نکند

تن خاکی طلب جان چه کند گر نکند

هر گدائی که مقیم در سلطان گردد

روز و شب خدمت دربان چه کند گر نکند

بینوائی که برو لشکریان جور کنند

روی در حضرت سلطان چه کند گر نکند

طالب وصل حرم در شب تاریک رحیل

تکیه بر خار مغیلان چه کند گر نکند

آن نگارین مبرقع چو کند میل عراق

دلم آهنگ سپاهان چه کند گر نکند

چون زلیخا دلش از دست بشد ملکت مصر

در سر یوسف کنعان چه کند گر نکند

هر که در پای گلش برگ صبوحی باشد

صبحدم عزم گلستان چه کند گر نکند

زلف سرگشته که بر روی تو گشت آشفته

گرد رخسار تو دوران چه کند گر نکند

نتواند که ز هجر تو ننالد خواجو

هر که خنجر خورد افغان چه کند گر نکند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:14 PM

 

گمان مبر که دلم میل دوستان نکند

چرا که مرغ چمن ترک بوستان نکند

کسی که نقد خرد داد و ملک عشق خرید

اگر ز سود و زیان بگذرد زیان نکند

بجان دوست که گنج روان دلی یابد

که او مضایقه با دوستان بجان نکند

شب رحیل خوشا در عماری آسودن

بشرط آنکه جرس ناله و فغان نکند

چه باشد ار نفسی ساربان در این منزل

قرار گیرد و تعجیل کاروان نکند

شهی که بادهٔ روشن کشد بتیره شبان

معینست که اندیشه از شبان نکند

چو خامه هر که حدیث دل آورد بزبان

طمع مدار که سر بر سر زبان نکند

زبان شمع جگرسوز از آن برند بگاز

که از فسرده دلان راز دل نهان نکند

جهان بحال کسی ملتفت شود خواجو

که التفات به نیک و بد جهان نکند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:14 PM

 

هیچکس نیست که وصل تو تمنا نکند

یا جفا بر من دلخستهٔ شیدا نکند

هر که سودای سر زلف تو دارد در سر

این خیالست که سر در سر سودا نکند

چشم شوخت چه عجب گر دل مردم بربود

ترک سرمست محالست که یغما نکند

وامق آن نیست که گر تیغ نهندش بر سر

سر بگرداند و جان در سر عذرا نکند

ماه کنعائی ما گو ز پس پرده درآی

تا دگر مدعی انکار زلیخا نکند

عاقبت دود دلش فاش کند از روزن

هر که از آتش دل سوزد و پیدا نکند

مرد صاحب‌نظر آنست که تا جان بودش

نتواند که نظر در رخ زیبا نکند

آن سهی سرو روان از سر پا ننشیند

تا من دلشده را بی سر و بی پا نکند

مکن اندیشهٔ فردا و قدح نوش امروز

کانکه عاقل بود اندیشهٔ فردا نکند

در بهاران که عروسان چمن جلوه کنند

کیست کورا هوس عیش و تماشا نکند

دل کجا برکند از آن لب میگون خواجو

زانکه مخمور بترک می حمرا نکند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:14 PM

 

آنکه هرگز نظری با من شیدا نکند

نتواند که مرا بی سر و بی پا نکند

دوش می‌گفت که من با تو وفا خواهم کرد

لیک معلوم ندارم که کند یا نکند

اگر آن حور پری رخ بخرامد در باغ

نبود آدمی آنکس که تماشا نکند

خسرو آن نیست که از آتش دل چون فرهاد

جان فدای لب شیرین شکرخا نکند

گل چو بر نالهٔ مرغان چمن خنده زند

چکند بلبل شب خیز که سودا نکند

هر که را تیغ جفا بردل مجروح زنی

حذر از ضربت شمشیر تو قطعا نکند

چون توانم شدن از نرگس مستت ایمن

کانکه چشم تو کند کافر یغما نکند

گل خیری چو بر اطراف گلستان گذرم

نتواند که رخم بیند و صفرا نکند

هر که احوال دل غرقه بداند خواجو

اگرش عقل بود روی بدریا نکند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:14 PM

 

ترکم از غمزه چو ناوک بکمان در فکند

ای بسا فتنه که هر دم بجهان در فکند

کمر ار نکته‌ئی از وصف میانش گویم

خویشتن را بفضولی بمیان در فکند

گر در آن صورت زیبا نگرد صورتگر

قلم از حیرت رویش ز بنان در فکند

تا چرا نرگس مست تو بقصد دل من

هردم از غمزه خدنگی بکمان در فکند

بشکرخنده در آور نه یقین می‌دانم

که دهان تو یقین را بگمان در فکند

باغبانرا چه تفاوت کند ار وقت سحر

بچمن بلبل شوریده فغان در فکند

قلم ار شرح دهد قصه اندوه فراق

ظاهر آنست که آتش بزبان درفکند

نرگس مست تو از کنج صوامع هر دم

زاهدی را بخرابات مغان در فکند

خواجو از شوق لب لعل تو هنگام صبوح

بقدح اشک چو یاقوت روان در فکند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:14 PM

 

ترکم از غمزه چو ناوک بکمان در فکند

ای بسا فتنه که هر دم بجهان در فکند

کمر ار نکته‌ئی از وصف میانش گویم

خویشتن را بفضولی بمیان در فکند

گر در آن صورت زیبا نگرد صورتگر

قلم از حیرت رویش ز بنان در فکند

تا چرا نرگس مست تو بقصد دل من

هردم از غمزه خدنگی بکمان در فکند

بشکرخنده در آور نه یقین می‌دانم

که دهان تو یقین را بگمان در فکند

باغبانرا چه تفاوت کند ار وقت سحر

بچمن بلبل شوریده فغان در فکند

قلم ار شرح دهد قصه اندوه فراق

ظاهر آنست که آتش بزبان درفکند

نرگس مست تو از کنج صوامع هر دم

زاهدی را بخرابات مغان در فکند

خواجو از شوق لب لعل تو هنگام صبوح

بقدح اشک چو یاقوت روان در فکند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:14 PM

 

کسی که پشت بر آن روی چون نگار کند

باختیار هلاک خود اختیار کند

نه رای آنکه دلم دل ز یار برگیرد

نه روی آنکه تنم پشت بر دیار کند

ز روزگار هرآن محنتم که پیش آمد

دلم شکایت آنهم بروزگار کند

بیا و بر سر چشمم نشین که در قدمت

بسا که دیده بدامن گهر نثار کند

بناسزای رقیب از تو گر کناره کنم

دلم سزای من از دیده در کنار کند

اگر ز تربت من سر برآورد خاری

هنوز در دلم آن خار خار خار کند

ببوی خال تو جانم اسیر زلف تو شد

برای مهره کسی جان فدای مار کند

خمار می‌کندم بی لب تو می خوردن

اگر چه مست کی اندیشه از خمار کند

گر از وصال تو خواجو امید برگیرد

خیال روی تو بازش امیدوار کند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:14 PM

 

نور رویت تاب در شمع شبستان افکند

اشکم آتش در دل لعل بدخشان افکند

ای بسا دود جگر کز مهر رویت هر شبی

شمع عالمتاب گردون در شبستان افکند

صوفی صافی گر از لعل تو جامی در کشد

خویشتن را در میان می پرستان افکند

راستی را ترک تیرانداز مستت هر نفس

کشته‌ئی را از هوا برخاک میدان افکند

درج یاقوت گهر پوشت چو گردد در فشان

از تحیر خون دل در جان مرجان افکند

یک نظر در کار خواجو کن که هر شب در فراق

ز آتش مهرت شرر در کاخ کیوان افکند

نزد طوفان سرشکش بین که ابر نوبهار

از حیا آب دهن بر روی عمان افکند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:14 PM

 

می‌کشندم بخرابات و در آن می‌کوشند

که به یک جرعهٔ می آب رخم بفروشند

دیگران مست فتادند و قدح ما خوردیم

پختگان سوخته و افسرده دلان می‌جوشند

باده از دست حریفان ترشروی منوش

که بباطن همه نیشند و بظاهر نوشند

ایکه خواهی که ز می توبه دهی مستانرا

با زمانی دگر افکن که کنون بیهوشند

مطربان گر جگر چنگ چنان نخراشند

می پرستان جگر خسته چنین نخروشند

تا کی از مهر تو هرشب چو شفق سوختگان

خون چشم از مژه پاشند و بدامن پوشند

برفکن پرده ز رخسار که صاحب‌نظران

همه چشمند و اگر در سخن آئی گوشند

بلبلان چمن عشق تو همچون سوسن

همه تن جمله زبانند ولی خاموشند

عیب خواجو نتوان کرد که در مجلس ما

صوفیان نیز چو رندان همه دردی نوشند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:14 PM

 

می‌کشندم بخرابات و در آن می‌کوشند

که به یک جرعهٔ می آب رخم بفروشند

دیگران مست فتادند و قدح ما خوردیم

پختگان سوخته و افسرده دلان می‌جوشند

باده از دست حریفان ترشروی منوش

که بباطن همه نیشند و بظاهر نوشند

ایکه خواهی که ز می توبه دهی مستانرا

با زمانی دگر افکن که کنون بیهوشند

مطربان گر جگر چنگ چنان نخراشند

می پرستان جگر خسته چنین نخروشند

تا کی از مهر تو هرشب چو شفق سوختگان

خون چشم از مژه پاشند و بدامن پوشند

برفکن پرده ز رخسار که صاحب‌نظران

همه چشمند و اگر در سخن آئی گوشند

بلبلان چمن عشق تو همچون سوسن

همه تن جمله زبانند ولی خاموشند

عیب خواجو نتوان کرد که در مجلس ما

صوفیان نیز چو رندان همه دردی نوشند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:14 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4358083
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث