به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

هر نسخه که در وصف خط یار نویسند

باید که سوادش بشب تار نویسند

در چین صفت جعد سمن سای نگارین

هر نیمشب از نافهٔ تاتار نویسند

ای بس که چو من خاک شوم قصهٔ دردم

صاحب‌نظران بر در و دیوار نویسند

باید که حدیث من دیوانهٔ سرمست

ارباب خرد بر دل هشیار نویسند

هرنکته که در سکه من نقش بخوانند

آنرا بطلا بر رخ دینار نویسند

شرح خط سبز تو مقیمان سماوات

هر شام برین پردهٔ زنگار نویسند

از تذکره روشن نشود قصهٔ منصور

الا که بخون بر ز بردار نویسند

گر در قلم آرند وفانامهٔ عشاق

اول سخنم بر سر طومار نویسند

هر جور که برما کند آن یار جفا کار

شرطست که یاران وفادار نویسند

آن قصه که فرهاد زدی جامهٔ جان چاک

رسمست که بردامن کهسار نویسند

مستان خرابات طرب‌نامهٔ خواجو

بر حاشیهٔ خانهٔ خمار نویسند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:14 PM

 

چون خط سبز تو بر آفتاب بنویسند

بدود دل سبق مشک ناب بنویسند

بسا که باده پرستان چشم ما هر دم

برات می بعقیق مذاب بنویسند

حدیث لعل روان پرور تو میخواران

بدیده برلب جام شراب بنویسند

معینست که طوفان دگر پدید آید

چو نام دیدهٔ ما برسحاب بنویسند

سیاهی ار نبود مردمان دریائی

حدیث موج سرشکم به آب بنویسند

سواد شعر من و وصف آب دیده نجوم

شبان تیره بمشک و گلاب بنویسند

محرران فلک شرح آه دلسوزم

نه یک رساله که برهفت باب بنویسند

چو روزنامهٔ روی تو در قلم گیرند

محققست که برآفتاب بنویسند

خطی که مردم چشمم سواد کرد چو آب

مگر بخون دل او را جواب بنویسند

برات من چه بود گر برآن لب شیرین

به مشک سوده ز بهر ثواب بنویسند

سزد که بر رخ خواجو قلم زنان سرشک

دعای خسرو عالیجناب بنویسند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:14 PM

 

ساقیا می زین فزون‌تر کن که میخواران بسند

همچو ما دردیکشان در کوی خماران بسند

ساغر وصل ار به بیداران مجلس می‌رسد

سر برآر از خواب و می در ده که بیداران بسند

گر سبک دل گشتم از رطل گران عیبم مکن

زانکه در بزم سبک روحان سبکساران بسند

ای عزیزان گر بصد جان می‌نهند ارزان بود

یوسف ما را که در مصرش خریداران بسند

چشم مستت کو طبیب درد بیدردمان ماست

گو نگاهی کن که در هر گوشه بیماران بسند

چون ننالم کانکه فریاد گرفتاران ازوست

کی بفریادم رسد کو را گرفتاران بسند

ذره باری از چه ورزد مهر و سوزد در هوا

زانکه چون او شاه انجم را هواداران بسند

ایکه گفتی هر زمان یاری گرفتن شرط نیست

ما ترا داریم و بس لیکن ترا یاران بسند

گر گنهکارم که عمری صرف کردم در غمت

بگذران از من که همچون من گنهکاران بسند

بر امید گنج خواجو از سر شوریدگی

دست در زلفش مزن کانجا سیه ماران بسند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:09 PM

 

تا درد نیابند دوا را نشناسند

تا رنج نبیند شفا را نشناسند

آنها که چو ماهی این بحر نگردند

شک نیست که ماهیت ما را نشناسند

با عشق و هوا برگ و نواراست نیاید

خاموش که عشاق نوا را نشناسند

منصور بقا از گذر دار فنا یافت

نا گشته فنا دار بقا را نشناسند

تا معتکفان حرم کعبهٔ وحدت

خود را نشناسند خدا را نشناسند

یاران وفادار جفا را نپسندند

خوبان جفا کار وفا را نشناسند

آنها که ندارند نم چشم و غم دل

خاصیت این آب و هوا را نشناسند

با عشق تو زیبائی خوبان ننماید

با پرتو خورشید سها را نشناسند

خواجو چه عجب باشد ارش کس نشناسد

شاهان جهاندار گدا را نشناسند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:09 PM

 

هم عفی الله نی که ما را مرحبائی می‌زند

عارفانرا در سر اندازی صلائی می‌زند

آشنایانرا ز بی خویشی نشانی می‌دهد

بینوایانرا ز بی برگی نوائی می‌زند

اهل معنی را که از صورت تبرا کرده‌اند

هر نفس در عالم معنی ندائی می‌زند

می‌سراید همچو مرغان سرائی وز نفس

هر دم آتش همچو باد اندر سرائی می‌زند

همچو نی گر در سماعت خرقه بازی آرزوست

دامن آنکس بچنگ آور که نائی می‌زند

یکنفس با او بساز ار ره بجائی می‌بری

همدم او باش کوهم دم ز جائی می‌زند

گر نئی بیگانه خواجو حال خویش از نی شنو

زانکه آن دلخسته هم دم ز آشنائی می‌زند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:09 PM

 

چون ترک من سپاه حبش برختن زند

از مشگ سوده سلسله بر نسترن زند

کار دلم چو طرهٔ مشگین مشگ بیز

برهم زند چو سنبل تر بر سمن زند

گر بگذرد بچین سر زلف او صبا

هر لحظه دم ز نافهٔ مشگ ختن زند

لعلش بگاه نطق چو گوهرفشان شود

صد طعنه بر طویلهٔ در عدن زند

در آرزوی عارض و بالاش عندلیب

هنگامه بر فراز گل و نارون زند

هر شب فضای کوی تو خلوتسرای ماست

آری اویس نوبت عشق از قرن زند

ای باغبان ز غلغل بلبل عجب مدار

سلطان گل چو خیمه بصحن چمن زند

خواجو چو زیر خاک شود در هوای تو

از سوز سینه آتش دل در کفن زند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:09 PM

 

مرغان این چمن همه بی بال و بی پرند

مردان این قدم همه بی پا و بی سرند

از جسم و جان بری و ز کونین فارغند

با خاک ره برابر و از عرش برترند

روح مجسمند نه جسم مروحند

نور مصورند نه شمع منورند

بر عرصهٔ حدوث قدم در قدم زنند

در مجلس وجود شراب از عدم خورند

شرب از حیاض قدسی کروبیان کنند

نزل از ریاض علوی روحانیان برند

کی آشیان نهند درین خاکدان از آنک

شهباز عرشیند که در لامکان پرند

عبهر مثال معتل و اجوف نهندشان

اما بدان صحیح که سالم چو عرعرند

سلطان تختگاه و اقالیم وحدتند

لیکن بری ز ملکت و فارغ ز لشکرند

خواجو گدای درگه ارباب فقر باش

کانها که مفلسند بمعنی توانگرند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:09 PM

 

ز چشم مست تو آنها که آگهی دارند

مدام معتکف آستان خمارند

از آن به خاک درت مست می‌سپارم جان

که هم بکوی تو مستم بخاک بسپارند

چرا بهیچ شمارند می پرستان را

که ملک روی زمین را بهیچ نشمارند

هر آن غریب که خاطر بخوبرویان داد

غریب نبود اگر خاطرش بدست آرند

ز بیدلان که ندارند بی تو صبر و قرار

روا مدار جدائی که خود ترا دارند

چو سایه راه نشینان بپای دیوارت

اگر به فرق نپویند نقش دیوارند

ز سر برون نکنم آرزوی خاک درت

در آن زمان که مرا خاک بر سر انبارند

بکنج صومعه آنها که ساکنند امروز

چو بلبلان چمن در هوای گلزارند

ز خانه خیمه برون زن که اهل دل خواجو

شراب و دامن صحرا ز دست نگذارند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:09 PM

 

ساقیان آبم بجام لعل شکر خا برند

شاهدان خوابم بچشم جادوی شهلا برند

گه بسوی دیرم از مقصورهٔ جامع کشند

گه به معراجم ز بام مسجد اقصی برند

ساکنان کعبه هر ساعت بجست و جوی من

از صوامع ره به خلوتخانهٔ ترسا برند

روز و شب خاشاک روبان در دیر مغان

مست و بیخود دوش بردوش آورندم یا برند

گر کنی زنجیرم از زلف مسلسل عاقلان

رشک بر دیوانگان بی سر و بی پا برند

مشک غمازست ورنی کی بشب شوریدگان

از پی دل ره بدان گیسوی مشک آسا برند

گر به جنت یا سقر سرگشتگان عشق را

روز محشر از لحد آشفته و شیدا برند

باد پیمایان که برآتش زنند از باده آب

پیش یاقوت تو آب ساغر صهبا برند

هر شبی دفتر نویسان ورق پرداز شام

از سواد خط سبزت نسخهٔ سودا برند

در هوای لعل در پاشت بدامن سائلان

هردم از بحرین چشمم لؤلؤ لالا برند

خاکیان با گریهٔ ما خنده بر دریا زنند

و آب روشن دمبدم از چشمهای ما برند

چون کند خواجو حدیث منظرت فردوسیان

گوهر نظمش ز بهر زیور حورا برند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:09 PM

 

این چه نامه‌ست که از کشور یار آوردند

وین چه نافه‌ست که از سوی تتار آوردند

مژدهٔ یوسف گمگشته بکنعان بردند

خبر یار سفر کرده به یار آوردند

دوستانرا ز غم دوست امان بخشیدند

بوستانرا گل صد برگ ببار آوردند

بیدل غمزده را مژدهٔ دلبر دادند

بلبل دلشده را بوی بهار آوردند

نسخه‌ئی از پی تعویذ دل سوختگان

از سواد خط آن لاله عذار آوردند

نوش داروئی از آن لب که روان زنده ازوست

بمن خسته مجروح نزار آوردند

از خم سلسلهٔ طره لیلی تابی

از برای دل مجنون فگار آوردند

بزم شوریده دلان را ز پی نقل صبوح

شکری از لب شیرین نگار آوردند

می فروشان عقیق لب او خواجو را

قدحی می ز پی دفع خمار آوردند

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:09 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4360279
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث