به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

خسرو انجم بگه بام برآمد

یا مه خلخ بلب بام برآمد

صبح جمالش بدمید از شب گیسو

یا شه روم از طرف شام برآمد

سرو گل اندام سمن عارض ما را

سبزه بگرد رخ گلفام برآمد

مجلسیان سحری را شب دوشین

کام دل از جام غم انجام برآمد

چشمهٔ خورشید درخشان مروق

وقت صبوح از افق جام برآمد

کام من این بود که جان بر تو فشانم

عاقبت از لعل توام کام برآمد

زلف تو چون سلسله جنبان دلم شد

بس که بدیوانگیم نام برآمد

خال تو تا دانه و زلفین تو شد دام

کیست که مرغ دلش از دام برآمد

گو برو آرام چو کام دل خواجو

از لب جانبخش دلارام برآمد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:03 PM

 

خسرو انجم بگه بام برآمد

یا مه خلخ بلب بام برآمد

صبح جمالش بدمید از شب گیسو

یا شه روم از طرف شام برآمد

سرو گل اندام سمن عارض ما را

سبزه بگرد رخ گلفام برآمد

مجلسیان سحری را شب دوشین

کام دل از جام غم انجام برآمد

چشمهٔ خورشید درخشان مروق

وقت صبوح از افق جام برآمد

کام من این بود که جان بر تو فشانم

عاقبت از لعل توام کام برآمد

زلف تو چون سلسله جنبان دلم شد

بس که بدیوانگیم نام برآمد

خال تو تا دانه و زلفین تو شد دام

کیست که مرغ دلش از دام برآمد

گو برو آرام چو کام دل خواجو

از لب جانبخش دلارام برآمد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:03 PM

 

لب چو بگشود ز تنگ شکرم یاد آمد

چون سخن گفت ز درج گهرم یاد آمد

بجز از نرگس پرخواب و رخ چون خور او

تو مپندار که از خواب و خورم یاد آمد

هر سرشکی که ببارید ز چشمم شب هجر

بر زر از رشتهٔ للی ترم یاد آمد

زلف شبرنگ چو از عارض زیبا برداشت

در شب تیره فروغ قمرم یاد آمد

قامت سرو خرامان چو تصور کردم

راستی از قد آن سیمبرم یاد آمد

نسبت قد بلند تو چو کردم با سرو

سخن مردم کوته نظرم یاد آمد

رخ و زلف و دهن تنگ تو چون کردم یاد

از گل و سنبل و تنگ شکرم یاد آمد

حسن رخسار تو زینگونه که عالم بگرفت

صدمهٔ صیت شه دادگرم یاد آمد

خواجو از پردهٔ عشاق چو برداشت نوا

صبحدم نغمهٔ مرغ سحرم یاد آمد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:03 PM

 

ماه فرو رفت و آفتاب برآمد

شاهد سرمست من ز خواب برآمد

نرگس مستانه چون ز خواب برانگیخت

ولوله از جان شیخ و شاب برآمد

پیش جمالش ز رشک ماه فروشد

وز شکن زلفش آفتاب برآمد

صبحدم از لاله چون گلاله برافشاند

قرص مه از عنبرین حجاب برآمد

از شکن زلف روز پوش قمر ساش

چشمهٔ خورشید شب نقاب برآمد

عکس رخش چون در آب چشم من افتاد

بوی گل و نفحهٔ گلاب برآمد

مردم چشمم به آب نیل فرو شد

کان خط نیلوفری ز آب برآمد

وقت صبوح از هوای مجلس عشاق

زمزمهٔ نغمهٔ رباب برآمد

مجلسیانرا ز جام بادهٔ نوشین

کام دل خسته از شراب برآمد

خواجو از آن جعد عنبرین چو سخن راند

از نفسش بوی مشک ناب برآمد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:03 PM

 

نی ز دود دل پرآتش ما می‌نالد

تو مپندار که از باد هوا می‌نالد

عندلیبیست که در باغ نوا می‌سازد

خوش سرائیست که در پرده‌سرا می‌نالد

بیزبانست و ندانم که کرا می‌خواند

در فغانست و ندانم که چرا می‌نالد

من دلخسته اگر زانکه ز دل می‌نالم

باری آن خستهٔ بیدل ز کجا می‌نالد

می‌فتد هر نفسی آتشم اندر دل ریش

بسکه آن غمزدهٔ بی سر و پا می‌نالد

می زنندش نتواند که ننالد نفسی

زخم دارد نه به تزویر و ریا می‌نالد

بسکه راه دل ارباب حقیقت زده است

ظاهر آنست که در راه خدا می‌نالد

نه دل خسته که یک دم ز هوا خالی نیست

هر کرا می‌نگرم هم ز هوا می نالد

هیچکس همدم ما نیست به جز نی و او نیز

چون بدیدیم هم از صحبت ما می‌نالد

ناله و زاری خواجو اگر از بی برگیست

او چه دیدست که هردم ز نوا می‌نالد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:03 PM

 

ایکه از شرمت خوی از رخسارهٔ خور می‌چکد

چون سخن می‌گوئی از لعل تو گوهر می‌چکد

زان لب شیرین چو می‌آرم حدیثی در قلم

از نی کلکم نظر کن کاب شکر می‌چکد

دامن گردون پر از خون جگر بینم بصبح

بسکه در مهر تو اشک از چشم اختر می‌چکد

چون عقیق گوهر افشان تو می‌آرم بیاد

در دمم سیم مذاب از دیده بر زر می‌چکد

بسکه می‌ریزد ز چشمم اشک میگون شمع‌وار

ز آتش دل خون لعل از چشم ساغر می‌چکد

عاقبت سیلابم از سر بگذرد چون دمبدم

راه می‌گیرم برآب چشم و دیگر می‌چکد

آستین بردیده می‌بندم ولی در دامنم

خون دل چندانکه می‌بینم فزونتر می‌چکد

خامه چون احوال دردم بر زبان می‌آورد

اشک خونینش روان بر روی دفتر می‌چکد

تشنه می‌میرم چو خواجو برلب دریا و لیک

برلب خشکم سرشک از دیدهٔ تر می‌چکد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:03 PM

 

یارش نتوان گفت که از یار بنالد

واندل نبود کز غم دلدار بنالد

گر بند نهد دشمن و گر پند دهد دوست

مشتاق گل آن نیست که از خار بنالد

چون یار بدست آیدت از غیر چه نالی

کان یار نباشد که ز اغیار بنالد

هر سوخته دلرا که زند لاف انا الحق

نبود سر یار ار ز سر دار بنالد

در وصل حرم کی رسد آنکو ز حرامی

در بادیه و وادی خونخوار بنالد

عیبی نبود گر ز جفای تو بنالم

بیمار هر آئینه ز تیمار بنالد

بر گریهٔ من ساغر می گرم بگرید

وز زاری من چنگ سحر زار بنالد

دل در سر زلفت بفغان آمد و رنجور

دوری نبود گر بشب تار بنالد

خواجو چو درین کار نداری سر انکار

آنرا مکن اقرار کز انکار بنالد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:03 PM

 

یارش نتوان گفت که از یار بنالد

واندل نبود کز غم دلدار بنالد

گر بند نهد دشمن و گر پند دهد دوست

مشتاق گل آن نیست که از خار بنالد

چون یار بدست آیدت از غیر چه نالی

کان یار نباشد که ز اغیار بنالد

هر سوخته دلرا که زند لاف انا الحق

نبود سر یار ار ز سر دار بنالد

در وصل حرم کی رسد آنکو ز حرامی

در بادیه و وادی خونخوار بنالد

عیبی نبود گر ز جفای تو بنالم

بیمار هر آئینه ز تیمار بنالد

بر گریهٔ من ساغر می گرم بگرید

وز زاری من چنگ سحر زار بنالد

دل در سر زلفت بفغان آمد و رنجور

دوری نبود گر بشب تار بنالد

خواجو چو درین کار نداری سر انکار

آنرا مکن اقرار کز انکار بنالد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:03 PM

 

گر دلم روز وداع از پی محمل می‌شد

تو مپندار که آن دلبرم از دل می‌شد

هیچ منزل نشود قافله از آب جدا

زانکه پیش از همه سیلاب بمنزل می‌شد

گفتم از محمل آن جان جهان برگردم

پایم از خون دل سوخته در گل می‌شد

راستی هر که در آن سرو خرامان می‌دید

همچو من فتنه بر آن شکل و شمائل می‌شد

ساربان خیمه برون می‌زد و اینم عجبست

که قیامت نشد آنروز که محمل می‌شد

قاتلم می‌شد و چون خون ز جراحت می‌رفت

جان من نعره زنان از پی قاتل می‌شد

همچو بید از غم هجران دل من می‌لرزید

کان سهی سرو خرامان متمایل می‌شد

پند عاقل نکند سود که در بند فراق

دل دیوانه ندیدیم که عاقل می‌شد

بگذر از خویش که بی قطع مسالک خواجو

هیچ سالک نشنیدیم که واصل می‌شد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 3:03 PM

 

اسیر قید محبت ز جان نیندیشد

قتیل ضربت عشق از سنان نیندیشد

غریق بحر مودت ز سیل نگریزد

حریق آتش مهر از دخان نیندیشد

شکار دانهٔ هستی ز دام سر نکشد

مقیم خانهٔ رندی ز خان نیندیشد

ز های و هوی رقیبان چه غم که شبرو عشق

ز های و هوی سگ پاسبان نیندیشد

گرم تو صید شوی گو حسود جان میده

که گرگ چو بره برد از شبان نیندیشد

چو گل نقاب برافکند بلبل سحری

فغان برآرد و از باغبان نیندیشد

ز نوک ناوک چشمت چه غم که در صف عشق

کسی سپه شکند کو ز جان نیندیشد

ترا که غارت دل می‌کنی چه غم ز کسی

که هر که ره زند از کاروان نیندیشد

کرا به جان جهان دسترس بود هیهات

مگر کسی که ز جان و جهان نیندیشد

نسیم باد صبا چون بگل در آویزد

ز شور بلبل فریاد خوان نیندیشد

چه سست مهر طبیبی که درد خواجو را

دوا تواند و زان ناتوان نیندیشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 2:58 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4359524
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث