به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

دامن گل نبرد هر که ز خار اندیشد

مهره حاصل نکند هر که ز مار اندیشد

در نیارد بکف آنکس که ز دریا ترسد

نخورد باده هرآنکو ز خمار اندیشد

هر کرا نقش نگارنده مصور گردد

نقش دیوار بود کو ز نگار اندیشد

تو چه یاری که نداری غم و اندیشهٔ یار

یاری آنست که یار از غم یار اندیشد

در چنین وقت که از دست برون شد کارم

من بیچاره که ام چارهٔ کار اندیشد

هر که سر در عقب یار سفرکرده نهاد

این خیالست که دیگر ز دیار اندیشد

در چنین بادیه کاندیشهٔ سرنتوان کرد

بار خاطر طلبد هر که ز بار اندیشد

آنکه شد بیخبر از زمزمهٔ نغمهٔ زیر

تو مپندار که از نالهٔ زار اندیشد

گرتو صد سال کنی ناله و زاری خواجو

گل صد برگ کی از بانگ هزار اندیشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 2:58 PM

 

مرا ای بخت یاری کن چو یار از دست بیرون شد

بده صبری درین کارم که کار از دست بیرون شد

نگارین دست من بگرفت و از دست نگارینش

دلم خون گشت و زین دستم نگار از دست بیرون شد

شکنج افعی زلفش که با من مهره می‌بازد

بریزم مهره مهر ار چه ما را ز دست بیرون شد

من آنگه بختیار آیم که یارم بختیار آید

ولی از بخت یاری کو چو یار از دست بیرون شد

صبا گو باد می پیما و سوسن گو زبان می‌کش

که بلبل را ز عشق گل قرار از دست بیرون شد

مگر مرغ سحر خوانرا هم آوازی بدست آید

که چون بادش بصد دستان بهار از دست بیرون شد

می اکنون در قدح ریزم که خواجو می پرست آمد

گل این ساعت بدست آرم که خار از دست بیرون شد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 2:58 PM

 

تا چین آن دو زلف سمن‌سا پدید شد

در چین هزار حلقهٔ سودا پدید شد

دیشب نگار مهوش خورشید روی من

بگشود برقع از رخ و غوغا پدید شد

زلفت چو مار خم زد و عقرب طلوع کرد

روی چو مه نمود و ثریا پدید شد

اشکم ز دیده قصهٔ طوفان سوال کرد

چشمم جواب داد که از ما پدید شد

هست آن شرار سینهٔ فرهاد کوهکن

آن آتشی که از دل خارا پدید شد

آدم هنوز خاک وجودش غبار بود

کو را هوای جنت اعلی پدید شد

از آفتاب طلعت یوسف ظهور یافت

نوری که در درون زلیخا پدید شد

گلگون آب دیده چو از چشم ما بجست

مانند باد برسر صحرا پدید شد

از دود آه ماست که ابرآشکار گشت

و زسیل اشک ماست که دریا پدید شد

جانم شکنج زلف ترا عقد می‌شمرد

ناگه دل شکسته‌ام آنجا پدید شد

خواجو اگر چه شعر تو جز عین سحر نیست

بگذر ز سحر چون ید بیضا پدید شد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 2:58 PM

 

ز حال بی‌خبرانت خبر نمی‌باشد

بکوی خسته دلانت گذر نمی‌باشد

ز اشک و چهره مرا سیم و زر شود حاصل

ولیک چشم تو بر سیم و زر نمی‌باشد

سری بکلبهٔ احزان ما فرود آور

گرت ز نالهٔ ما دردسر نمی‌باشد

دو هفته هست که رفتی ولی بنامیزد

مه دو هفته ازین خوبتر نمی‌باشد

نه ز آب و خاک مجسم که روح پاکی از آنکه

بدین لطافت و خوبی بشر نمی‌باشد

بشب رسید مرا روز عمر بیتو ولیک

شب فراق تو گوئی سحر نمی‌باشد

توام جگر مخور ارزانکه من خورم شاید

که قوت خسته دلان جز جگر نمی‌باشد

بحسن خویش ترا چون نظر بود چه عجب

گرت بجانب خواجو نظر نمی‌باشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 2:58 PM

 

کی طرف گلستان چو سر کوی تو باشد

یا سرو روان چون قد دلجوی تو باشد

مانند کمان شد قد چون تیر خدنگم

لیکن نه کمانی که ببازوی تو باشد

در تاب مرو گر دل گمگشتهٔ ما را

گویند که در حلقهٔ گیسوی تو باشد

بیروی تو از هر دو جهان روی بتابم

کز هر دو جهان قبلهٔ من روی تو باشد

در دیده کشم خاک کف پای کسی را

کو خاک کف پای سرکوی تو باشد

گر روی سوی کعبه کنم یا بخرابات

از هر دو طرف میل دلم سوی تو باشد

صیاد من آنست که نخجیر تو گردد

سلطان من آنست که هندوی تو باشد

هر کس که بابروی دوتای تو دهد دل

پیوسته دلش چون خم ابروی تو باشد

وانکس که چو خواجو بخرد موی شکافد

سودا زدهٔ سلسلهٔ موی تو باشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 2:58 PM

 

روی نکو بی وجود ناز نباشد

ناز چه ارزد اگر نیاز نباشد

راه حجاز ار امید وصل توان داشت

بر قدم رهروان دراز نباشد

مست می عشق را نماز مفرمای

کانکه نمیرد برو نماز نباشد

مطرب دستانسرای مجلس او را

سوز بود گر چه هیچ ساز نباشد

حیف بود دست شه به خون گدایان

صید ملخ کار شاهباز نباشد

بنده چو محمود شد خموش که سلطان

در ره معنی به جز ایاز نباشد

پیش کسانی که صاحبان نیازند

هیچ تنعم ورای ناز نباشد

خاطر مردم بلطف صید توان کرد

دل نبرد هر که دلنواز نباشد

کس متصور نمی‌شود که چو خواجو

هندوی آن چشم ترکتاز نباشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 2:58 PM

 

مردان این قدم را باید که سر نباشد

مرغان این چمن را باید که پر نباشد

آن سر کشد درین کو کز خود برون نهد پی

وان پا نهد درین ره کش بیم سر نباشد

در راه عشق نبود جز عشق رهنمائی

زیرا که هیچ راهی بی راهبر نباشد

تیر بلای او را جز دل هدف نشاید

تیغ جفای او را جز جان سپر نباشد

هر کو قدح ننوشد صافی درون نگردد

وانکو نظر نبازد صاحب نظر نباشد

گر وصل پادشاهی حاصل کند گدائی

با دوست ملک عالم سهلست اگر نباشد

جز روی ویس رامین گل در چمن نبیند

پیش عقیق شیرین قدر شکر نباشد

چون طرهٔ تو یارا دور از رخ تو ما را

آمد شبی که آنرا هرگز سحر نباشد

از بنده زر چه خواهی زآنرو که عاشقانرا

بیرون ز روی چون زر وجهی دگر نباشد

هر کان دهن ببیند از جان سخن نگوید

وانکو کمر ببیند در بند زر نباشد

افتاده‌ئی چو خواجو بیچاره‌تر نخیزد

و آشفته‌ئی ز زلفت آشفته‌تر نباشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 2:58 PM

 

مردان این قدم را باید که سر نباشد

مرغان این چمن را باید که پر نباشد

آن سر کشد درین کو کز خود برون نهد پی

وان پا نهد درین ره کش بیم سر نباشد

در راه عشق نبود جز عشق رهنمائی

زیرا که هیچ راهی بی راهبر نباشد

تیر بلای او را جز دل هدف نشاید

تیغ جفای او را جز جان سپر نباشد

هر کو قدح ننوشد صافی درون نگردد

وانکو نظر نبازد صاحب نظر نباشد

گر وصل پادشاهی حاصل کند گدائی

با دوست ملک عالم سهلست اگر نباشد

جز روی ویس رامین گل در چمن نبیند

پیش عقیق شیرین قدر شکر نباشد

چون طرهٔ تو یارا دور از رخ تو ما را

آمد شبی که آنرا هرگز سحر نباشد

از بنده زر چه خواهی زآنرو که عاشقانرا

بیرون ز روی چون زر وجهی دگر نباشد

هر کان دهن ببیند از جان سخن نگوید

وانکو کمر ببیند در بند زر نباشد

افتاده‌ئی چو خواجو بیچاره‌تر نخیزد

و آشفته‌ئی ز زلفت آشفته‌تر نباشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 2:58 PM

شام شکستگان را هرگز سحر نباشد

وز روز تیره روزان تاریکتر نباشد

هر کو ز جان برآمد از دست دل ننالد

وانکو ز پا درآمد در بند سر نباشد

پیر شرابخانه از بادهٔ مغانه

تا بیخبر نگردد صاحب خبر نباشد

در بزم درد نوشان زهد و ورع نگنجد

در عالم حقیقت عیب و هنر نباشد

هر کو رخ تو جوید از مه سخن نگوید

وانکو قد تو بیند کوته نظر نباشد

در اشک و روی زردم سهلست اگر ببینی

زانرو که چشم نرگس بر سیم و زر نباشد

یک شمه زین شمائل در شاخ گل نیابی

یک ذره زین ملاحت در ماه و خور نباشد

مطبوع‌تر ز قدت سرو سهی نخیزد

شیرین تر از دهانت تنگ شکر نباشد

چون عزم راه کردم بنمود زلف و عارض

یعنی قمر به عقرب روز سفر نباشد

گفتم دل من از خون دریاست گفت آری

همچون دل تو بحری در هیچ بر نباشد

گفتم که روز عمرم شد تیره گفت خواجو

بالاتر از سیاهی رنگی دگر نباشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 2:58 PM

 

درد غم عشق را طبیب نباشد

مکتب عشاق را ادیب نباشد

کشور تحقیق را امیر نخیزد

خطبهٔ توحید را خطیب نباشد

با نفحات نسیم باد بهاران

در دم صبح احتیاج طیب نباشد

در گذر از عمر آنکه پیش محبان

عمر گرامی به جز حبیب نباشد

ایکه مرا باز داری از سر کویش

ترک چمن کار عندلیب نباشد

ساکن بتخانه‌ئی ز خرقه برون آی

معتکف کعبه را صلیب نباشد

از تو به جور رقیب روی نتابم

کشته غم را غم از رقیب نباشد

هر که غریبست و پای بند کمندت

گر تو بتیغش زنی غریب نباشد

منکر خاجو مشو که هر که بمستی

دعوی دانش کند لبیب نباشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 2:58 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4360308
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث