به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

گر سر صحبت این بی سر و پایت باشد

بر سر و چشم من دلشده جایت باشد

پای اگر بر سر من مینهی اینک سر و چشم

سرم آنجا بود ایدوست که پایت باشد

بنده چون زان تو و بنده سراخانهٔ تست

هر زمان از چه سبب عزم سرایت باشد

بیگهست امشب و وقتی خوش و یاران سرمست

در چنین وقت تمنای کجایت باشد

چون وصالت بتضرع ز خدا خواسته‌ام

نروی امشب اگر ترس خدایت باشد

خواب اگر می‌بردت حاجت پرسیدن نیست

تکیه فرمای هر آنجا که رضایت باشد

ور حجابی کنی از همنفسان شرم مدار

خانه خالی کنم ار زانکه هوایت باشد

ور دگر رای شرابت نبود باکی نیست

آنقدر نوش کن از باده که رایت باشد

دل بجور تو نهادم چو روا می‌داری

که روانم هدف تیر بلایت باشد

گر سر وصل گدائی چو منت نیست رواست

پادشاهی تو چه پروای گدایت باشد

گوش کن نغمهٔ خواجو و سرائیدن مرغ

گر سر زمزمهٔ نغمه سرایت باشد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 2:58 PM

 

این ترک زنگاری کمان از خیل خاقان می‌رسد

وین مرغ فردوس آشیان از باغ رضوان می‌رسد

مجنون صاحب درد را لیلی عیادت می‌کند

فرهاد شورانگیز را شیرین بمهمان می‌رسد

امروز دیگر ذره را خور مهربانی می‌کند

وین لحظه گوئی بنده را تشریف سلطان می‌رسد

آید سوی بین الحزن از مصر بوی پیرهن

جان عزیز من مگر دیگر به کنعان می‌رسد

دل می‌دهد جان را خبر کارام جان می‌پرسدت

جان مژدگانی می‌دهد دل را که جانان می‌رسد

مرغان نگر باز از هوا مانند بلبل در نوا

گوئی که بلقیس از سبا سوی سلیمان می‌رسد

شاه بتان بربری نوئین ملک دلبری

با احتشام قیصری از حضرت خان می‌رسد

ای بلبل گلبانگ زن خاموش منشین در چمن

بنواز راه خار کن چون گل ببستان می‌رسد

خواجو که می‌آید که جان قربان راهش می‌شود

گوئی ز کرمان قاصدی سوی سپاهان می‌رسد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 2:58 PM

 

خطی که بر سمن آن گلعذار بنویسد

بنفشه نسخهٔ آن نوبهار بنویسد

نسیم باد صبا شرح آن خط ریحان

به مشک بر ورق لاله زار بنویسد

بسا رساله که در باب اشک ما دریا

بدیده بر گهر آبدار بنویسد

بروزگار تواند اسیر قید فراق

که شمه‌ئی ز غم روزگار بنویسد

بیاد لعل تو هر لحظه چشم من فصلی

برین دو جلد جواهر نگار بنویسد

سواد خط تو یاقوت اگر دهد دستش

بر آفتاب بخط غبار بنویسد

حدیث خون دلم هر دم ابن مقلهٔ چشم

روان بگرد لب جویبار بنویسد

فلک حکایت خوناب دیدهٔ فرهاد

بلعل بر کمر کوهسار بنویسد

کسی که قصهٔ منصور بشنود خواجو

به خون سوخته بر پای دار بنویسد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 2:58 PM

 

دلم از دست بشد تا بسر او چه رسد

وین جگر سوخته را از گذر او چه رسد

از برم رفت و من بیدل ودین بر سر راه

مترصد که پیامم ز بر او چه رسد

شد بچین سر زلف تو و این عین خطاست

تا من دلشده را از سفر او چه رسد

خبرت هست که شب تا بسحر منتظرم

بر سر کوی ستم تا خبر او چه رسد

جز غبار دل شوریده من خاکی را

نیست معلوم که از خاک در او چه رسد

آنکه هر لحظه رسد خون جگر بر کمرش

کس چه داند که بکوه از کمر او چه رسد

چشم او ناظر دیوان جمالست ولیک

تا بملک دل ما از نظر او چه رسد

چو از آن تنگ شکر هیچ نگردد حاصل

بمن خسته نصیب از شکر او چه رسد

گشت خواجو هدف ناوک عشقش لیکن

تا ز پیکان جفا بر جگر او چه رسد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 2:58 PM

 

آنکو به شکر ریزی شور از شکر انگیزد

هر دم لب شیرینش شوری دگر انگیزد

گر زانکه ترش گردد ور تلخ دهد پاسخ

از غایت شیرینی از لب شکر انگیزد

لؤلؤ ز صدف خیزد وین طرفه که هر ساعت

از لعل گهر پوشش لؤلؤی تر انگیزد

از نافهٔ تاتاری بر مه فکند چنبر

وانگه بسیه کاری مشک از قمر انگیزد

گر زلف سیه روزی از چهره براندازد

ماهیست تو پنداری کز شب سحر انگیزد

برخیزم و بنشانم در مجلس اصحابش

کان فتنه چو برخیزد صد فتنه برانگیزد

خونشد جگر از دردم وندر غم او هر دم

از دیدهٔ خونبارم خون جگر انگیزد

سیمی که مرا باید از دیده شود حاصل

وجهم به از این چبود کز چهره برانگیزد

چون یاد کند خواجو یاقوت گهر بارش

از چشم عقیق افشان عقد گهر انگیزد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 2:58 PM

 

کسی کزان سر زلف دو تا نمی‌ترسد

معینست که از اژدها نمی‌ترسد

مرا ز طعن ملامت گران مترسانید

که برگ بید ز باد هوا نمی‌ترسد

مریض شوق ز تیر ستم نمی‌رنجد

قتیل عشق ز تیغ جفا نمی‌ترسد

از آن دو جادوی عاشق کش تو می‌ترسم

کزان بترس که او از خدا نمی‌ترسد

چنین که خون اسیران بظلم می‌ریزد

گر ز هیبت روز جزا نمی‌ترسد

هزار جان گرامی فدای بالایت

بیا که کشتهٔ عشق از بلا نمی‌ترسد

گر از عتاب تو ترسم تفاوتی نکند

کدام بنده که از پادشا نمی‌ترسد

از آن ز چشم خوشت خائفم که هندوئیست

که از سیاست ترک ختا نمی‌ترسد

کسی که تیر جفا می‌زند برین دل ریش

مگر ز ضربت تیغ قضا نمی‌ترسد

مرا بزخم قفا گفتمش ز پیش مران

که زخم خوردهٔ هجر از قفا نمی‌ترسد

بطیره گفت که خواجو چنین که می‌بینیم

ز نوک غمزهٔ خونریز ما نمی‌ترسد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 2:58 PM

 

آن فتنه چو برخیزد صد فتنه برانگیزد

وان لحظه که بنشیند بس شور بپا خیزد

از خاک سر کویش خالی نشود جانم

گر خون من مسکین با خاک برآمیزد

ای ساقی آتش روی آن آب چو آتش ده

باشد که دلم آبی برآتش غم ریزد

با صوفی‌صافی گو در درد مغان آویز

کان دل که بود صافی از درد نپرهیزد

گر چشم تو جان خواهد در حال بر افشانم

کانکش نظری باشد با چشم تو نستیزد

از خاک من خاکی هر خار که بر روید

چون بر گذرت بیند در دامنت آویزد

از بندگیت خواجو آزاد کجا گردد

کازاده کسی باشد کز بند تو نگریزد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 2:58 PM

 

چو ترک مهوشم از خواب مست برخیزد

خروش و ناله ز اهل نشست برخیزد

خیال بادهٔ صافی ز سر برون کردن

کجا ز دست من می پرست برخیزد

چنین که شمع سر افشاند و از قدم ننشست

گمان مبر که کسی را ز دست برخیزد

گهی که شست گشاید هزار نعره زند

نگار صف شکنم را ز شست برخیزد

معینست که آنماه پیکر از سر مهر

کنون که عهد مودت شکست برخیزد

شبی دراز بسا نالهٔ دل مجروح

کزان دو زلف دلاویز پست برخیزد

کسی که خاک شود در لحد پس از صد سال

ببوی آن سر زلف چو شست برخیزد

ز رشک آنک تو با هرکه هست بنشینی

روان من ز سر هر چه هست برخیزد

چو چشم مست تو خواجو به حشر یاد کند

ز خوابگاه عدم نیمه مست برخیزد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 2:58 PM

 

چو ترک مهوشم از خواب مست برخیزد

خروش و ناله ز اهل نشست برخیزد

خیال بادهٔ صافی ز سر برون کردن

کجا ز دست من می پرست برخیزد

چنین که شمع سر افشاند و از قدم ننشست

گمان مبر که کسی را ز دست برخیزد

گهی که شست گشاید هزار نعره زند

نگار صف شکنم را ز شست برخیزد

معینست که آنماه پیکر از سر مهر

کنون که عهد مودت شکست برخیزد

شبی دراز بسا نالهٔ دل مجروح

کزان دو زلف دلاویز پست برخیزد

کسی که خاک شود در لحد پس از صد سال

ببوی آن سر زلف چو شست برخیزد

ز رشک آنک تو با هرکه هست بنشینی

روان من ز سر هر چه هست برخیزد

چو چشم مست تو خواجو به حشر یاد کند

ز خوابگاه عدم نیمه مست برخیزد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 2:58 PM

 

همه گنج جهان ماری نیرزد

گل بستان اوخاری نیرزد

به بازاری که نقد جان روانست

رخی چون زر بدیناری نیرزد

اگر صوفی می صافی ننوشد

بخاک پای خماری نیرزد

مرا گر زور و زر داری میازار

که زور و زر به آزاری نیرزد

خروش چنگ و نای و نغمه زیر

به آه و نالهٔ زاری نیرزد

منه دل برگل باغ زمانه

که گلزارش به گلزاری نیرزد

فلک را از کمر بندان درگاه

کله داری کله داری نیرزد

در آن خالی که حالی نیست منگر

گه از شه مهره شه ماری نیرزد

مکن تکرار فقه و بحث معقول

چرا کاین هر دو تکراری نیرزد

برون شو زین نشیمن کاندرین ملک

سریر خسروی داری نیرزد

دوای درد خواجو از که جویم

که آن بیمار تیماری نیرزد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 2:58 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4363482
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث