به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

همه گنج جهان ماری نیرزد

گل بستان اوخاری نیرزد

به بازاری که نقد جان روانست

رخی چون زر بدیناری نیرزد

اگر صوفی می صافی ننوشد

بخاک پای خماری نیرزد

مرا گر زور و زر داری میازار

که زور و زر به آزاری نیرزد

خروش چنگ و نای و نغمه زیر

به آه و نالهٔ زاری نیرزد

منه دل برگل باغ زمانه

که گلزارش به گلزاری نیرزد

فلک را از کمر بندان درگاه

کله داری کله داری نیرزد

در آن خالی که حالی نیست منگر

گه از شه مهره شه ماری نیرزد

مکن تکرار فقه و بحث معقول

چرا کاین هر دو تکراری نیرزد

برون شو زین نشیمن کاندرین ملک

سریر خسروی داری نیرزد

دوای درد خواجو از که جویم

که آن بیمار تیماری نیرزد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 2:58 PM

 

دلا سود عالم زیانی نیرزد

همای سپهر استخوانی نیرزد

برین خوان هر روزه این قرص زرین

براهل معنی بنانی نیرزد

چو فانیست گلدستهٔ باغ گیتی

به نوباوهٔ بوستانی نیرزد

چراغی کزو شمع مجلس فروزد

بدرد دل دودمانی نیرزد

زبان درکش از کار عالم که عالم

به آمد شد ترجمانی نیرزد

بقاف بقا آشیان کن چو عنقا

که این خاکدان آشیانی نیرزد

زمانی بیا تا دمی خوش برآریم

که بی ما زمانه زمانی نیرزد

برافروز شمع دل از آتش عشق

که شمع خرد شمعدانی نیرزد

چو خواجو گر اهل دلی جان برافشان

چه یاری بود کو بجانی نیرزد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 2:58 PM

 

حدیث آرزومندی جوابی هم نمی‌ارزد

خمار آلوده‌ئی آخر شرابی هم نمی‌ارزد

خرابی همچو من کو مست در ویرانها گردد

اگر گنجی نمی‌ارزد خرابی هم نمی‌ارزد

سزد چون دعد اگر هر دم برآرم بی رباب افغان

که این مجلس که من دارم ربابی هم نمی‌ارزد

گدائی کو کند دائم دعای دولت سلطان

گر انعامی نمی‌شاید ثوابی هم نمی‌ارزد

بدین توسن کجا یارم که با او همعنان باشم

که این مرکب که من دارم رکابی هم نمی‌ارزد

بگوی این پیک مشتاقان بدانحضرت که مهجوری

سلامی گر نمی‌شاید جوابی هم نمی‌ارزد ؟

چه باشد گر غریبی را بمکتوبی کنی خرم

بغربت مانده‌ئی آخر خطائی هم نمی‌ارزد

بیا بر چشم من بنشین اگر سرچشمه‌ئی خواهی

سر آبی چنین آخر سرابی هم نمی‌ارزد

تو در خواب خوش نوشین و من در حسرت خوابی

دریغ این چشم بیدارم که خوابی هم نمی‌ارزد

بدین مخمور دردی نوش از آن می شربتی در ده

دل محرور بیماری لعابی هم نمی‌ارزد

تو آب زندگی داری و خواجو تشنه جان داده

دریغا جان مستسقی به آبی هم نمی‌ارزد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 2:58 PM

 

حدیث آرزومندی جوابی هم نمی‌ارزد

خمار آلوده‌ئی آخر شرابی هم نمی‌ارزد

خرابی همچو من کو مست در ویرانها گردد

اگر گنجی نمی‌ارزد خرابی هم نمی‌ارزد

سزد چون دعد اگر هر دم برآرم بی رباب افغان

که این مجلس که من دارم ربابی هم نمی‌ارزد

گدائی کو کند دائم دعای دولت سلطان

گر انعامی نمی‌شاید ثوابی هم نمی‌ارزد

بدین توسن کجا یارم که با او همعنان باشم

که این مرکب که من دارم رکابی هم نمی‌ارزد

بگوی این پیک مشتاقان بدانحضرت که مهجوری

سلامی گر نمی‌شاید جوابی هم نمی‌ارزد ؟

چه باشد گر غریبی را بمکتوبی کنی خرم

بغربت مانده‌ئی آخر خطائی هم نمی‌ارزد

بیا بر چشم من بنشین اگر سرچشمه‌ئی خواهی

سر آبی چنین آخر سرابی هم نمی‌ارزد

تو در خواب خوش نوشین و من در حسرت خوابی

دریغ این چشم بیدارم که خوابی هم نمی‌ارزد

بدین مخمور دردی نوش از آن می شربتی در ده

دل محرور بیماری لعابی هم نمی‌ارزد

تو آب زندگی داری و خواجو تشنه جان داده

دریغا جان مستسقی به آبی هم نمی‌ارزد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 2:58 PM

 

بهار دهر بباد خزان نمی‌ارزد

چراغ عمر بباد وزان نمی‌ارزد

برو چو سرو خرامان شو از روان آزاد

که این حدیقه به آب روان نمی‌ارزد

شقایق چمن بوستانسرای امل

بخار و خاشهٔ این خاکدان نمی‌ارزد

خلاص ده ز تن تیره روح قدسی را

که آن همای بدین استخوان نمی‌ارزد

قرار گیر زمانی که ملک روی زمین

به بیقراری دور زمان نمی‌ارزد

سریر ملکت ده روزه پیش اهل نظر

بپاس یکشبهٔ پاسبان نمی‌ارزد

فروغ مشعلهٔ بارگاه سلطانان

بتیرگی شبان شبان نمی‌ارزد

ز ثور و سنبله اعراض کن که خرمن ماه

بکاه برگ ره کهکشان نمی‌ارزد

بدین طبقچهٔ سیم این دو قرص عالمتاب

بنزد عقل به یکتای نان نمی‌ارزد

هر آن متاع که از بحر و کان شود حاصل

بفکر کردن سود و زیان نمی‌ارزد

زبان ببند که دل برگشایدت خواجو

که ملک نطق بتیغ زبان نمی‌ارزد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 2:58 PM

 

صحبت جان جهان جان و جهان می‌ارزد

لعل جان پرور او جوهر جان می‌ارزد

گوشهٔ دیر مغان گیر که در مذهب عشق

کنج میخانه طربخانهٔ خان می‌ارزد

با چنان نادرهٔ دور زمان می خوردن

یک زمان حاصل دوران زمان می‌ارزد

شاید ار ملک جهان در طلبش در بازی

که دمی صحبت او ملک جهان می‌ارزد

برلب آب روان تشنه چرا باید بود

ساقی آن آب روان کو که روان می‌ارزد

با جمالت بتماشای چمن حاجت نیست

که گل روی تو صد لاله ستان می‌ارزد

سر کوی تو که از روضهٔ رضوان بابیست

پیش صاحب‌نظران باغ جنان می‌ارزد

هر که را هیچ بدستست نمی‌ارزد هیچ

که همانش که بود خواجه همان می‌ارزد

پیش خواجو قدحی باده به از ملکت کی

زانکه لعلیست که صد تاج کیان می‌ارزد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 2:58 PM

 

وصل آن ترک ختا ملکت خاقان ارزد

کفر زلف سیهش عالم ایمان ارزد

خاتم لعل گهر پوش پری رخساران

پیش ارباب نظر ملک سلیمان ارزد

ای عزیزان ز رخ یوسف مصری نظری

ملکت مصر و همه خطهٔ کنعان ارزد

پیش فرهاد ز لعل لب شیرین شکری

حشمت و مملکت خسرو ایران ارزد

بگذر از گنج قدر خان که بر پیر مغان

کنج میخانه همه گنج قدر خان ارزد

زین سپس ما و گدایان سر کوی غمت

که گدائی درت ملکت سلطان ارزد

با لبت دست ز سر چشمهٔ حیوان شستم

زانکه یاقوت تو صد چشمهٔ حیوان ارزد

با وجود قد رعنای تو گو سرو مروی

زانکه بالای تو صد سرو خرامان ارزد

از سر کوی تو خواجو بگلستان نرود

که سر کوی تو صد باغ و گلستان ارزد

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 2:58 PM

 

چون طوطی خط تو پر بر شکر اندازد

مرغ دل من آتش در بال و پر اندازد

صوفی ز می لعلت گر نوش کند جامی

تسبیح برافشاند سجاده براندازد

چون تیر زند چشمت سیاره هدف گردد

چون تیغ کشد مهرت گردون سپر اندازد

چون غمزهٔ خونخوارت برقلب کمین سازد

بس کشته که هر لحظه بر یکدگر اندازد

آنکس که دلی دارد جان در رهت افشاند

وانرا که سری باشد در پات سر اندازد

در مهر تو چون لاله رخساره بخون شویم

از بسکه دلم هر دم خون در جگر اندازد

عقل از سر نادانی با عشق نیامیزد

با شیر ژیان آهو کی پنجه در اندازد

آن لحظه که باز آید پیش نظرش میرم

کاخر چو مرا بیند برمن نظر اندازد

فرهاد صفت خواجو دور از لب شیرینت

فریاد و فغان هر دم در کوه و در اندازد

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:39 PM

 

تا برآید نفس از عشق دمی باید زد

بر سر کوی محبت قدمی باید زد

چهره برخاک در سیمبری باید سود

بوسه برصحن سرای صنمی باید زد

هر دم از کعبهٔ قربت خبری باید جست

خیمه برطرف حریم حرمی باید زد

هر شب از دفتر سودا ورقی باید خواند

وز جفا بر دل پر خون رقمی باید زد

هر نفس ز آتش دل خاک رهی باید شد

هر دم از سوز جگر ساز غمی باید زد

گر نخواهد که برآشفته شود کار جهان

دست در حلقه زلف تو کمی باید زد

کام جان جز ز برای تو نمی‌شاید خواست

راه دل جز بهوای تو نمی‌باید زد

گر چه ما را نبود یک درم اما هر دم

سکه مهر ترا بر در می‌باید زد

خیز خواجو که چو افلاس شود دامن گیر

دست در دامن صاحب کرمی باید زد

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:39 PM

 

مرغ در راه او پر اندازد

شمع در پای او سر اندازد

پستهٔ شور شکر افشانش

شور در تنگ شکر اندازد

هر که چون افعیش کمر گیرد

خویش را از کمر در اندازد

گرد مه جادویش فسون در باغ

خواب در چشم عبهر اندازد

چون لبش عکس در قدح فکند

تاب در جان ساغر اندازد

نیم شب راه نیمروز زند

چون ز شب سایه بر خور اندازد

سیم پالای چشم ما هر دم

سیم پالوده بر زر اندازد

مردم بحر از آب دیدهٔ ما

جامهٔ موج در براندازد

در هوای تو چون پرد خواجو

که عقاب فلک پر اندازد

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:39 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4363960
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث