به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

بر سر کوی تو اندیشهٔ جان نتوان کرد

پیش لعلت صفت زادهٔ کان نتوان کرد

مهر رخسار تو در دل نتوان داشت نهان

که به گل چشمهٔ خورشید نهان نتوان کرد

از میانت سر موئی ز کمر پرسیدم

گفت کان نکتهٔ باریک عیان نتوان کرد

با تو صد سال زبان قلم ار شرح دهد

شمه‌ئی از غم عشق تو بیان نتوان کرد

نوشداروی من از لعل تو می‌فرمایند

بشکر گر چه دوای خفقان نتوان کرد

ناوک غمزه‌ات از جوشن جانم بگذشت

در صف معرکه اندیشهٔ جان نتوان کرد

گر بتیغم بزنی از تو ننالم که ز دوست

زخم شمشیر توان خورد و فغان نتوان کرد

راستی گر چه ببالای تو می‌ماند سرو

نسبت قد تو با سرو روان نتوان کرد

خواجو از دور زمان آنچه ترا پیش آمد

جز بدوران زمان فکرت آن نتوان کرد

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:39 PM

 

هر کو چو شمع ز آتش دل تاج سر نکرد

سر در میان مجلس عشاق برنکرد

برخط عشق ماه رخان چون قلم کسی

ننهاد سر که همچو قلم ترک سرنکرد

آنکس شکست قلب که بیمش ز جان نبود

وان یافت زندگی که ز کشتن حذر نکرد

سر برنکرد پیش سرافکندگان عشق

چون شمع هر که سرکشی از سر بدر نکرد

خون شد ز اشک ما دل سنگین کوهسار

وان سست مهر بردل سختش اثر نکرد

گشتیم خاک پایش و آنسرو سرفراز

دامن کشان روان شد و در ما نظر نکرد

ملک وجود را برسلطان عشق او

بردیم و التفات بدان مختصر نکرد

شد کاروان و خون دل بیقرار ما

رفت از قفای محمل و ما را خبرنکرد

ننوشت ماجرای دل و دیده‌ام دبیر

تا نامه را بخون دل و دیده تر نکرد

زان ساعتم که بر ره مستی گذر فتاد

در خاطرم دگر غم هستی گذر نکرد

خواجو چگونه جامهٔ جان چاک زد چو صبح

گر گوش بر ترنم مرغ سحر نکرد

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:39 PM

 

پشت بر یار گمان ابرو ما نتوان کرد

خویشتن را هدف تیر بلا نتوان کرد

کشتهٔ تیغ ملامت برضا نتوان شد

حذر از ضربت شمشیر قضا نتوان کرد

گر چه از ما بخطا روی بپیچید و برفت

ترک آن ترک ختائی بخطا نتوان کرد

قامتش را به صنوبر نتوان خواندن از آنک

نسبت سرو خرامان بگیا نتوان کرد

باغبان گومکن افغان که بهنگام بهار

مرغ را از گل صد برگ جدا نتوان کرد

گر نخواهی که رود دانش و هوش تو برود

گوش بر زمزمهٔ پرده‌سرا نتوان کرد

گر به خنجر زندم روی نتابم ز درش

زانکه با او بجفا ترک وفا نتوان کرد

گو بشمشیر بکش یا ز کمندش برهان

صید را این همه در قید رها نتوان کرد

نام خواجو برآن خسرو خوبان که برد

زانکه درحضرت شه یاد گدا نتوان کرد

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:39 PM

 

بی لاله رخان روی بصحرا نتوان کرد

بی سرو قدان میل تماشا نتوان کرد

کام دلم آن پسته دهانست ولیکن

زان پسته دهان هیچ تمنا نتوان کرد

گفتم مرو از دیدهٔ موج افکن ما گفت

پیوسته وطن برلب دریا نتوان کرد

چون لاله دل از مهرتوان سوختن اما

اسرار دل سوخته پیدا نتوان کرد

تا در سر زلفش نکنی جان گرامی

پیش تو حدیث شب یلدا نتوان کرد

آنها که ندانند ترنج از کف خونین

دانند که انکار زلیخا نتوان کرد

از بسکه خورد خون جگر مردم چشمم

دل در سر آن هندوی لالا نتوان کرد

بی خط تو سر نامهٔ سودا نتوان خواند

بی زلف تو سر در سر سودا نتوان کرد

گیسوی تو گر سرکشد او را چه توان گفت

با هندوی کژ طبع محا کا نتوان کرد

هر لحظه پیامی دهدم دیده که خواجو

بی می طلب آب رخ از ما نتوان کرد

از دست مده جام می و روی دلارام

کارام دل از توبه تقاضا نتوان کرد

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:39 PM

 

باز عزم شراب خواهم کرد

ساز چنگ و رباب خواهم کرد

آتش دل چو آب کارم برد

چارهٔ کار آب خواهم کرد

جامه در پیش پیر باده فروش

رهن جام شراب خواهم کرد

از برای معاشران صبوح

دل پرخون کباب خواهم کرد

با بتان اتصال خواهم جست

وز خرد اجتناب خواهم کرد

بسکه از دیده سیل خواهم راند

خانهٔ دل خراب خواهم کرد

تا دم صبح دوست خواهم خواند

دعوت آفتاب خواهم کرد

بجز از باده خوردن و خفتن

توبه از خورد و خواب خواهم کرد

همچو خواجو ز خاک میخانه

آبرو اکتساب خواهم کرد

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:39 PM

 

باز عزم شراب خواهم کرد

ساز چنگ و رباب خواهم کرد

آتش دل چو آب کارم برد

چارهٔ کار آب خواهم کرد

جامه در پیش پیر باده فروش

رهن جام شراب خواهم کرد

از برای معاشران صبوح

دل پرخون کباب خواهم کرد

با بتان اتصال خواهم جست

وز خرد اجتناب خواهم کرد

بسکه از دیده سیل خواهم راند

خانهٔ دل خراب خواهم کرد

تا دم صبح دوست خواهم خواند

دعوت آفتاب خواهم کرد

بجز از باده خوردن و خفتن

توبه از خورد و خواب خواهم کرد

همچو خواجو ز خاک میخانه

آبرو اکتساب خواهم کرد

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:39 PM

 

مه را اگر از مشک ز ره پوش توان کرد

تشبیه بدان زلف و بنا گوش توان کرد

چون شکر شیرین بشکر خنده در آری

جان برخی آن لعل گهر پوش توان کرد

می تلخ نباشد چو ز دست تو ستانند

کز دست تو گر زهر بود نوش توان کرد

حاجت بقدح نیست که ارباب خرد را

از جام لبت واله و مدهوش توان کرد

گر دست دهد شادی وصل تو زمانی

غمهای جهان جمله فراموش توان کرد

بی آتش رخسار توخون در دل عشاق

باور نتوان کرد که در جوش توان کرد

مرغان چمن را چو صبا بوی گل آرد

زنهار مپندار که خاموش توان کرد

از روی توام منع کنند اهل خرد لیک

برقول بد اندیش کجا گوش توان کرد

خواجو تو مپندار که بی سیم زمانی

با سیمبران دست در آغوش توان کرد

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:39 PM

 

به دشمنان گله از دوستان نشاید کرد

بمهرگان صفت بوستان نشاید کرد

بترک آن مه نامهربان نباید گفت

کنار از آن بت لاغر میان نشاید کرد

مگر بموسم گل باغبان نمی‌داند

که منع بلبل شیرین زبان نشاید کرد

بخواه دل که من خسته دل روان بدهم

بدل مضایقه با دوستان نشاید کرد

کسی که بیتو نخواهد جان و هر چه دروست

بجان ممتحنش امتحان نشاید کرد

بنوک خامه اگر شرح آن دهم صد سال

ز سرعشق تو رمزی بیان نشاید کرد

بدان دیار روان‌تر ز آب دیدهٔ من

بهیچ روی رسولی روان نشاید کرد

من آن نیم که ز جانان عنان بگردانم

بقول مدعیان ترک جان نشاید کرد

برون ز جان هیچ تحفه‌ئی خواجو

فدای صحبت جان جهان نشاید کرد

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:39 PM

 

ماه من دوش سر از جیب ملاحت برکرد

روز روشن ز حیا چادر شب برسر کرد

اندکی گل برخ خوب نگارم مانست

صبحدم باد صبا دامن او پر زر کرد

نتوانم که برآرم نفسی بی لب دوست

که قضا جان مرا در لب او مضمر کرد

پسته را با دهن تنگ تو نسبت کردم

رفت در خنده ز شادی مگرش باور کرد

هر زمان سنبل هندوی تو درتاب شود

که خرد نسبتم از بهر چه با عنبرکرد

آبرویم شده بر باد ز بی سیمی بود

سیم اشکست که کار رخ من چون زر کرد

هر میی کز کف ساقی غمت کردم نوش

گوئیا خون جگر بود که در ساغر کرد

دل خواجو که بجان آمده بود از غم عشق

خون شد امروز و سر از چشمهٔ چشمش برکرد

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:39 PM

 

جان توجه بروی مهوش کرد

دل تمسک بزلف دلکش کرد

مهر رویش که آب آتش برد

خاک بر دست آب و آتش کرد

آنکه کارم چو طره برهم زد

همچو زلفم چرا مشوش کرد

ابرویش تا چه شد که پیوسته

بر مه و مشتری کمانکش کرد

هر خدنگی که غمزه‌اش بگشود

نسبتش دل بتیر آرش کرد

مردم دیده‌ام بخون جگر

صفحهٔ چهره را منقش کرد

روز خواجو بروی او خوش بود

خوش نبود آنکه رفت و شب خوش کرد

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:39 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4369773
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث