به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

گهی که شرح فراقت کنم بدیده سواد

شود سیاهی چشمم روان بجای مداد

کجا قرار توانم گرفت در غربت

که گشته‌ام بهوای تو در وطن معتاد

هر آنکسی که کند عزم کعبهٔ مقصود

گر از طریق ارادت رود رسد بمراد

در آن زمان که وجودم شود عظام رمیم

ز خاک من شنوی بوی بوستان وداد

مریز خون من خسته دل بتیغ جفا

مکن نظر بجگر خستگان بعین عناد

بهر چه امر کنی آمری و من مامور

بهر چه حکم کنی حاکمی و من منقاد

کسی که سرکشد از طاعتت مسلمان نیست

که بغض و حب توعین ضلالتست و رشاد

بسا که وصف عقیق تو مردم چشمم

بخون لعل کند بر بیاض دیده سواد

مخوان براه رشاد ای فقیه و وعظ مگوی

مرا که پیر خرابات می‌کند ارشاد

من و شراب و کباب و نوای نغمهٔ چنگ

تو و صیام و قیام و صلاح و زهد و سداد

چو سوز سینه برد با خود از جهان خواجو

ز خاک او نتوان یافتن برون ز رماد

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:28 PM

 

گهی که شرح فراقت کنم بدیده سواد

شود سیاهی چشمم روان بجای مداد

کجا قرار توانم گرفت در غربت

که گشته‌ام بهوای تو در وطن معتاد

هر آنکسی که کند عزم کعبهٔ مقصود

گر از طریق ارادت رود رسد بمراد

در آن زمان که وجودم شود عظام رمیم

ز خاک من شنوی بوی بوستان وداد

مریز خون من خسته دل بتیغ جفا

مکن نظر بجگر خستگان بعین عناد

بهر چه امر کنی آمری و من مامور

بهر چه حکم کنی حاکمی و من منقاد

کسی که سرکشد از طاعتت مسلمان نیست

که بغض و حب توعین ضلالتست و رشاد

بسا که وصف عقیق تو مردم چشمم

بخون لعل کند بر بیاض دیده سواد

مخوان براه رشاد ای فقیه و وعظ مگوی

مرا که پیر خرابات می‌کند ارشاد

من و شراب و کباب و نوای نغمهٔ چنگ

تو و صیام و قیام و صلاح و زهد و سداد

چو سوز سینه برد با خود از جهان خواجو

ز خاک او نتوان یافتن برون ز رماد

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:28 PM

 

چون سنبل تو سلسله بر ارغوان نهاد

آشوب در نهاد من ناتوان نهاد

چشمت بقصد کشتن من می‌کند کمین

ورنی خدنگ غمزه چرا در کمان نهاد

هیچش بدست نیست که تا در میان نهد

سری که داشت با تو کمر در میان نهاد

بر سرو کس نگفت که طوطی شکر شکست

بر ماه کس ندید که زاغ آشیان نهاد

در تابم از دو سنبل هندوت کز چه روی

سر برکنار نسترن و ارغوان نهاد

ای جان من جهان لطافت توئی ولیک

دل بر وفای عهد جهان چون توان نهاد

زانرو که در جهان بجمالت نظیر نیست

هر کس که دید روی تو سر در جهان نهاد

الفاظ من به لفظ تو شیرین ز شکرست

گوئی لب تو هم شکر اندر دهان نهاد

خواجو چو نام لعل لبت راند بر زبان

نامش زمانه طوطی شکر زبان نهاد

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:28 PM

 

دلبرم را پر طوطی بر شکر خواهد فتاد

مرغ جانم آتشش در بال و پر خواهد فتاد

هر نفس کو جلوهٔ کبک دری خواهد نمود

نالهٔ کبک دری در کوه و در خواهد فتاد

چون بدیدم لعل او گفتم دل شوریده‌ام

همچو طوطی زین شکر در شور وشر خواهد فتاد

از سرشک و چهره دارم وجه سیم و زر ولی

کی چو نرگس چشم او بر سیم و زر خواهد فتاد

بسکه چون فرهادم آب دیدگان از سر گذشت

کوه را سیل عقیقین برکمر خواهد فتاد

دشمن ار با ما بمستوری در افتد باک نیست

زانک با مستان در افتد هر که برخواهد فتاد

تشنه‌ام ساقی بده آبی روان کز سوز عشق

همچو شمعم آتش دل در جگر خواهد فتاد

دل بنکس ده که او را جان بلب خواهد رسید

دست آنکس گیر کو از پای در خواهد فتاد

بگذر ای زاهد که جز راه ملامت نسپرد

هر که روزی در خراباتش گذر خواهد فتاد

باده نوش اکنون که چین در زلف گلرویان باغ

از گذار باد گلبوی سحر خواهد فتاد

کار خواجو با تو افتاد از جهان وین دولتیست

هیچ کاری در جهان زین خوبتر خواهد فتاد ؟

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:28 PM

 

چوعکس روی تو در ساغر شراب افتاد

چه جای تاب که آتش در آفتاب افتاد

بجام باده کنون دست می پرستان گیر

چرا که کشتی دریا کشان درآب افتاد

بسی بکوی خرابات بیخود افتادند

ولی که دید که چون من کسی خراب افتاد

چو کرد مطرب عشاق نوبتی آغاز

خروش و ناله من در دل رباب افتاد

بب چشم قدح کو کسی که دریابد

مرا که خون جگر در دل کباب افتاد

دل رمیدهٔ دعد آنزمان برفت از چنگ

که پرده از رخ رخشندهٔ رباب افتاد

خدنگ چشم تو در جان خاص و عام نشست

کمند زلف تو درحلق شیخ وشاب افتاد

نسیم صبح چودر گیسوی تو تاب افکند

دل شکستهٔ خواجو در اضطراب افتاد

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:28 PM

 

تا دلم در خم آن زلف سمن‌سا افتاد

کار من همچو سر زلف تو در پا افتاد

بسکه دود دل من دوش ز گردون بگذشت

ابر در چشم جهان بین ثریا افتاد

راستی را چو ز بالای توام یاد آمد

ز آه من غلغله در عالم بالا افتاد

چشم دریا دل ما چون ز تموج دم زد

شور در جان خروشنده دریا افتاد

اشکم از دیده از آن روی فتادست کزو

راز پنهان دل خسته بصحرا افتاد

گویدم مردمک دیدهٔ گریان که کنون

کار چشم تو چه اندیشه چو با ما افتاد

بلبل سوخته از بسکه برآورد نفیر

دود دل در جگر لالهٔ حمرا افتاد

کوکب حسن چو گشت از رخ یوسف طالع

تاب در سینهٔ پر مهر زلیخا افتاد

دل خواجو که چو وامق ز جهان فارد گشت

مهره‌ئی بود که در ششدر عذرا افتاد

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:28 PM

 

نسیم باد صبا جان من فدای تو باد

بیا گرم خبری زان نگار خواهی داد

حدیث سوسن و گل با من شکسته مگوی

که بنده با گل رویش ز سوسنست آزاد

ز دست رفتم و در پا فتاد کار دلم

بساز چارهٔ کارم کنون که کار افتاد

چو غنچه گاه شکر خند سرو گلرویم

زبان ناطقه دربست چون دهان بگشاد

چو از تموج بحرین چشمم آگه شد

چو نیل گشت ز رشک آب دجلهٔ بغداد

بخون لعل فرو رفت کوه سنگین دل

چودر محبت شیرین هلاک شد فرهاد

کدام یار که چون دروصال کعبه رسد

زکشتگان بیابان فرقت آرد یاد

روم بخدمت یرغوچیان حضرت شاه

که تا از آن بت بیدادگر بخواهم داد

اگر چه رنج تو با دست در غمش خواجو

بباد ده دل دیوانه هر چه بادا باد

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:28 PM

 

یاد باد آنکو مرا هرگز نگوید یاد باد

کی رود از یادم آنکش من نمی‌آیم بیاد

آه از آن پیمان شکن کاندیشه از آهم نکرد

داد از آن بیدادگر کز سرکشی دادم نداد

از حیای چشمهٔ نوشش شد آب خضرآب

با نسیم خاک کویش هست باد صبح باد

نیکبخت آنکو ز شادی و نشاط آزاد شد

زانکه تا من هستم از شادی نیم یک لحظه شاد

بندهٔ آن سرو آزادم وگر نی راستی

مادر فطرت ز عالم بنده را آزاد زاد

در هوایش چون برآمد خسرو انجم ببام

ذره‌وار از مهر رخسارش ز روزن در فتاد

چون بدین کوتاه دستی دل بر ابرویش نهم

کاتش سوزنده را برطاق نتوانم نهاد

برگشاد ناوکش دل بسته‌ایم از روی آنک

پای بندانرا ز شست نیکوان باشد گشاد

گفتمش دور از تو خواجو را که باشد همنفس

گفت باد صبحگاهی کافرین بر باد باد

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:28 PM

 

پیه سوز چشم من سرشمع ایوان تو باد

جان من پروانهٔ شمع شبستان تو باد

هر پریشانی که آید روز و شب در کار من

از سر زلف دلاویز پریشان تو باد

مرغ دل کو طائر بستانسرای عشق شد

همدم بلبل نوایان گلستان تو باد

جان سرمستت که گشت از صافی وصلت خراب

بی نصیب از دردی دلگیر هجران تو باد

سرمهٔ چشم جهان بین من خاکی نهاد

از غبار رهنورد باد جولان تو باد

تا بود گوی کواکب در خم چوگان چرخ

گوی دلها در خم زلف چو چوگان تو باد

ای رخ بستان فروزت لاله برگ باغ حسن

عندلیب باغ جان مرغ خوش الحان تو باد

آنکه همچون لاله از مهرش دل پرخون بسوخت

سایه پرورد سهی سرو خرامان تو باد

هرکه چون خواجو صف آرای سپاه بیخودیست

چشم خون افشان او سقای میدان تو باد

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:28 PM

 

حیات بخش بود باده خاصه وقت صبوح

که راح را بود آندم خواص جوهر روح

فکنده مرغ صراحی خروش در مجلس

چو بلبلان سحر در چمن بوقت صبوح

مباش بی لب یاقوت و جام یاقوتی

که نیست بی می و معشوق در زمانه فتوح

مرا چو توبه گنه بود توبه کردم از آن

که گر نکرد گناه از چه توبه کرد نصوح

نوشته‌اند بر اوراق کارنامهٔ عشق

که رند را نبود در صلاح و توبه صلوح

مرا که از درت امید فتح بابی نیست

در دو لختی چشمست بر رهت مفتوح

خیال نرگس مستت چو در دلم گذرد

شود ز خنجر خونریز او دلم مجروح

فشاند برجگر ریش من غم تو نمک

نبشت دفتر حسن ترا خط تو شروح

گر آب دیده ز سر برگذشت خواجو را

گمان مبر که بطوفان هلاک گردد نوح

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:28 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4373394
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث